نگهبان شب فیلمِ رضا میرکریمی را دوست داشتم نه به خاطر تعریف‌هایی که دیگران از فیلم کردند و آن را نماینده ایران در اسکار قرار دادند، که به نظرم اصلا نباید ایران نماینده‌ای داشته باشد، به خاطر زیبایی حاصل از سادگی و لذتی که از این زیبایی به تماشاگر انتقال می‌دهد. در فیلم مورد بحث ما با کاراکترهایی روبه‌روایم که سادگی ذاتی و دوست داشتنی‌ دارند. سرآمد این پرسوناژها رسولِ فیلم است. آدمی که فکر می‌کند مهندسِ کلاه‌بردارِ سطح پایین از طرف خدا آمده و در یک روز هم کار گیر می‌آورد و هم زن. میرکریمی فیلم‌ساز دوست داشتنی است، «امروز»ش را بسیار دوست دارم و با «یک حبه قند»اش می‌توان زیست، اگرچه «دختر» را عضو جدامانده از این کارنامه می‌دانیم و بازی حامد بهداد است که «قصر شیرین» را، شیرین می‌کند اما به طور کلی سینمای او کاملا از دل فرهنگ، اجتماع و زیست ایرانی نشات گرفته و می‌داند چگونه  باید انتفاقد کرد که غربی‌ها حالی به حالی نشوند.

*سادگی

«نگهبانِ شب» از آن دست فیلم‌هایی است که خیلی به دردِ الان جامعه ما می‌خورد. چگونه یک پیرمردِ حواس پرستِ در حسرت پرواز دختری گنگ را به رسول معرفی می‌کند؟ چگونه رسول 10 میلیارد تومان چک می‌کشد و حرفی از صاحب کارش نمی‌زند؟ چگونه داستان آزار دادن درخت در ابتدای قصه با سکانس‌های پایانی آن ارتباط برقرار خواهد کرد؟ و… ایجاد این چگونگی‌ها را در «برادران لیلا»ی سعید روستایی یا «قهرمان» فرهادی هم می‌بینیم اما آنچه چشیدن این چگونگی‌ها را برایمان شیرین می‌کند سادگی باورنکردنکی تزریق شده به فیلم است. راستش را بخواهید همانگونه که بهترین سیاست، صداقت است؛ باید بهترین شیوه ساده زیستی را نیز هالویی دانست،  البته نه مثل «آقای هالو»ی داریوش مهرجویی که تزریق فهم به آن را شامل می‌شود. مسئله‌ی بزرگ من بر سر «نگهبان شب» چرایی و چگونگی برخورد دوربین با میزان‌سن میرکریمی است. همواره به این نکته اشاره کرده‌ام که سینما بخش زیادی از انتقال مفهوم خود را با زبان میزان‌سن بیان می‌کند. این بیان برای دوربین باید به بخش بزرگی از دکوپاژ کارگردان تبدیل شود تا گفتمان اطلاعاتی میان فیلمنامه و برداشت از فیلم ایجاد شود. دوربین روی دست از این سادگی گریز دارد. یعنی ما دوربین کریمی را نمی‌توانیم دوست داشته باشیم چرا که دوربین از آنچه نشان می‌دهد خجالت می‌کشد و این کشیدن بسیار ناخواسته است. ما با جهانی روبه‌روایم که تصور کردن آن و از آن بالاتر لمس و مطالعه‌اش لذت‌بخش است پس دیگر این اشکال انتلکتوئل مابانه برای به تصویر کشیدن آن نیاز نیست.

*پوسته

نمایش فعلیت ایرانی در فیلم‌های میرکریمی را دوست دارم. ما با مفهومی از شخصیت‌ها طرفیم که حتی این مفهوم در «ناخدا خورشید» تقوایی هم رویت نمی‌شود. شخصیت‌ها دارای ابعادی می‌شوند که میل به ایثار و فداکاری برای دیگری پیدا می‌کنند و در این تمایل چیزی که برایمان جالب می‌شود به تمسخر گرفتن شعور ایثارگری آنها از سوی دیگر افراد جامعه است. ما نمی‌توانیم باور کنیم کسی تا این حد ساده باشد اما می‌توانیم باور کنیم فقط کسی که تا این حد ساده است می‌تواند از یک دختر گنگ خواستگاری کند، خود را به جای پسر پیرمرد به پرواز در آورد، سندی را بدون اطلاع امضا کند، شب زفاف راضی شود خانمش را به خانه پدری‌اش ببرد و… فقط یک آدم با پوسته ساده می‌تواند تا این حد جذاب باشد. این پوسته را در «به همین سادگی» هم می‌بینیم و البته که اوجش در «نگهبان شب» است اما شکل خودخواسته که برای گریز از مرکزِ قضاوت دیگران در نظر گرفته شده است را در «امروز» خواهیم یافت. فیلم لایه‌بندی خاصی ندارد اما همین نداشتنش آن را لایه لایه کرده. لازم نیست فیلم‌بین حرفه‌ای باشیم تا بفهمیم وقتی رسول در خودرو را برای آسایش باز می‌کند یعنی چه؟

علی رفیعی وردنجانی