تلماسه (DUNE) ساخته دنی ویلنوو یک تئوری آکادمیک جذاب سینمایی دارد که برای ساخت آن باید ایستاده دست زد اما این فُرم نه به واسطه رمان فرانک هربرت که همچنان معتقدم: ای کاش لینچ نا اُمید نمیشد و ادامه آن را میساخت، بلکه به واسطه جهان ملیخولیاییِ فرضی، یک جنگ ستارگان سوخته است. «تلماسه» تا جایی بیننده را شگفتزده میکند که اصراری بر ایجاد منجی برای جهان فرضی خود نداشته باشید. این پافشاری نه با نام مقدس «مهدی» ساخته خواهد شد و نه توسط چهره مظلوم صفت تیموتی شالامی در فیلم. از سوی دیگر همراهی زندیا با او و نبردهای صلیبیاش با اهریمن یک ژانر پادشاهی ساخته که درک دینی و اعتقادی در فیلم را زیر سوال میبرد.
رنگ
ویلنوو یک فیلم استثنایی در کارنامه خود دارد و آن «دشمن» با بازی جیلنهال است. ما در تئوری از این فیلمساز نوآوری میبینیم و پشت این دستاورد قطعا خوانش کافکا و کافکایسم وجود دارد اما نمیتوان باور کرد که مثلا این ایدئولوژی به یک منجی معتقد و یا علمی باشد. «تلماسه» تخیلیترین فیلم دوران سینما است که از لابهلای رنگها روایت میشود. اگرچه خیال، موتور محرک علم است اما نباید فراموش کرد که هرگاه این ابزار به توهم و تفرقه افکنی منجر شد میتواند یک مازوخیسم شناخته شود. آزارهایی که مخاطب را، حتی اگر بسیار جهانشمول به آن نگاه کنیم، میخندان و حتی موسیقی زیمر به آن دامن میزند. خنده تماشاگر نه برای عدم درک داستان است، که در نگارش آن هنرمندانه دقت شده، برای عدم باور و ایمان به جزئیات فیلم است. هنگامی که بخش اول «تلماسه» را دیدم شناختن جزئیات آن برایم بسیار لذتبخش بود، اما به مرور با تماشای آثار همردهاش مانند: «ماه سرکش» زک اسنایدر دریافتم که این بیزینس هالیوود است. از «جنگ ستارگان» جرج لوکاس تا فیلمی که از ویلنوو دیدیم، هالیوود چه تغییری در ساختار، نه تکنولوژی و جلوههای بصری، داشته است؟ بهتر است با خود صادق باشیم و فکتها را به مثابه تئوری سینما در نظر نگیریم چرا که آن وقت کل سینمای چاپلین و حتی هیچکاک را زیر سوال میبریم.
کاریکاتو
ما با مصریها در فیلم مورد بحث طرف نیستیم یا با جهانی فرضی مواجه نخواهیم شد که در آن آدمها نیز فرضی باشند؛ تماشاگر همواره با نبردی میان کرمهای اغیار خوار، دشمنانی که مثل موش ترسو هستند و آدمهایی که فرای طبیعت و حتی غریزه انسانی زیست و فکر میکنند، روبهروست. دیالوگهایی که افراد در مواجهه با ناشناختهها و به نوعی مکشوفات استفاده میکنند قبل از آنکه تعمیقی به داستانی بدهند برای کوچک شمردن تماشاگر هستند. فیلم از نظر اعتقادی و دینی مشخصا با توجه به این دیالوگها خیلی خطرناک است. او یک منجی است؟ آیا یک منجی باید از جنس تخیل باشد یا از جنس ظهور؟ ما این ظهور سینمایی را در مثلا آثار مصطفی عقاد و مشخصا «رسالت» او میبینیم اما واقعا جنسیت فیلم ویلنوو در «تلماسه» تخیلی بیش نیست و ما نمیتوانیم آن را شدنی در نظر بگیریم. ما در ذهن خود میتوانیم تصور کنیم که اگر منجی موعود ظهور کند چگونه و یا حتی چه شکلی خواهد بود اما هرگز نمیتوان و نباید ظهور او را برای دیگری ترسیم کرد و اسمش را گذاشت تخیل؛ این از همه کاریکاتورهایی که بر علیه اسلام و پیامبرش کشیده شده موهنتر است. تخیل تا جایی میتواند ذائقه ما در به چالش کشیدن و یا احیانا نقد معرفتی دین را نمایش دهد که خصومتی در آن نباشد. بدون شک همان خصومت دینیای که در «ماتریکس» با آن پوشش عجیب و غریب و ساخت سهگانهاش دیده میشود، در «تلماسه» هم یافت خواهد شد و اتفاقا نباید دیگر اسم این خصومت را تخیل گذاشت بلکه یک جاهایی به تزریق باور مولف بر مخاطب تبدیل میشود. اعتراف میکنم که فیلم جذابیت بالایی دارد هرچند همچنان شکل لینچی آن را بیشتر دوست دارم، چرا که با اینکه رمان را نخواندم اما به وضوح میبینم که به متن بیشتر پایبند است، اما مخاطب امروزی به دنبال عمق میدان و لذت تماشای یک پلان نقاشی شده در فیلم نیست، فیلم را میشود با خیال راحت در صفحه نمایش کوچک تلفن همراه دید و از آن لذت برد. ساخته ویلنوو، با اینکه معتقدم همواره اثرِ هنری از سازنده آن منفک است، جدای از باورهای ضد مذهبی و دینی او نیست و تخیلی که به دنبال منجی در ذهن خود و مخاطبش باشد تنها یک تخیل نخواهد بود بلکه یک کاریکاتور موهن است.
علی رفیعی وردنجانی