باب مارلی: یک عشق، ساخته رینالدو مارکوس گرین در ظاهر برای جامائیکا ساخته شده اما به مراتب از سیاستهای آمریکایی دفاع میکند و یک فیلم بیوگرافی منقلب است. ساختار فیلم، فرم، شباهت آکادمیکی به سینمای پوپولیسمی دارد و برای من تا حد زیادی «مردم علیه لری فلینت» میلوش فورمن، را تداعی کرد که شاید اگر کسی این دو فیلم را در کنار هم دیگر بگذارد هیچ پیام مشترکی میان آنها نیابد اما باید گفت که فردی که از یک زندگی فرودست موسیقی، هنر، را برای مبارزه انتخاب میکند چه در سطح سکسولوژی چه در سطح فرهنگی آن، مبارزه برای تبعیض، جامعه را به چالش تفکری دعوت خواهد کرد و بزرگترین این چالشها را در اندیشههای سادیسمی مارکی دوساد و ولع او برای نوشتن و تفکر درباره غرایز میتوان یافت. «باب مارلی: یک عشق» نه فقط درمورد موسیقی بلکه درباره شیوه اندیشیدن و مبارزه برای آزادی است. مهمترین وجههای که به آموزهی فرهنگی برای نسلهای مدرن کشورهای روبه پیشرفت در این فیلم موجود است چگونگی مبارزه از سوی یک کنشگر فرهنگی است که با هنر، موسیقی، به ترانهسرایی درباره باورهای خود میپردازد.
کنش و مدیا
وقتی درباره سینما و کنش فرهنگی آن به عنوان یک مدیا در قالب انقلاب نگاه میکنیم مهمترین ژانر آن را بیوگرافی خواهیم یافت. سینمای بیوگرافی کارکرد داستانی همواره بر لبهی تیغ دارد. یعنی ممکن است وقتی استیون اسپیلبرگ «فهرست شیندلر» را میسازد تاریخِ یک ملت به چالش کشیده شود بیآنکه کنشگر قصد روایت بیوگرافیک از داستان و تاریخ داشته باشد. از همین بابت ما وقتی دربارهی «باب مارلی: یک عشق» حرف میزنیم، در حال روایت تاریخی از انقلاب برپایهی موسیقی و به طور کلی هنر هستیم که عشق میان باب و ریتا آن را به چالش خواهد کشید. سینما تا مادامی که فردیت برای خود دارد و امکان رشد آن به صورت بیوگرافی وجود خواهد داشت دست به انسان دوستیهایی از جنس شیندلر نخواهد زد که تماما ریاکارانه و سیاست زده است اما این مدیوم رسانهای که از دریچه دوربین روایت میشود در مواجهه با نژادها، مشخصا در هالیوود، همچنان سیاستزده و جبههگیرانه عمل خواهد کرد. این فیلم را در کنار «اولیس» باز لورمن، قرار دهیم و این مبارزه هنری که با زبان موسیقی به تهییج جامعه برای رسیدن به آرمان شخصی که ممکن است عامالمنفعه باشد، بسنجیم. همانگونه که بارها گفتهام سینما قبل از آنکه یک هنر منفک باشد یک رسانه است که بدون موسیقی، نقاشی، داستان و… هیچی نیست. آنچه این مدیوم را به یک هنر مستقل تبدیل میکند ارزش بصری، مکانی و زمانی، آن است. سینما در «باب مارلی: یک عشق» روایت نیست بلکه نمایش است و این بزرگترین نقدی است که بر فیلم وارد خواهد بود. وقتی این مدیوم رسانهای داستان نداشته باشد و با چند خط در ابتدا بگوید باب مارلی چگونه بزرگ شد و… دیگر برایمان چه تفاوتی میکند جامائیکا باشد یا کوبا به روایت سودربرگ در «چه».
سیاست
همچنان سفیدپوستان نژادپرست هستند؛ این شعارها را باور نکنید و همچنان به نسلکشی ادامه خواهند داد تا رنگین پوستی بر زمین نباشد. ما خیلی زیرکانه در «باب مارلی: یک عشق» نقش بلکول، را در پیشبرد یک انقلاب در خاک رنگین پوستها میبینیم حالا دیگر بماند این تفکر فاشیستی در فیلم نولان هم رسوخ کرده و «اوپنهایمر» سینمای سفیدپوستان است. اولین نقد من بر چنین سینمایی که زندگی یک شخص را به تصویر میکشد مواجهه با تاریخْ در تاریخِ کنونی است. این فرضیه را نمیتوان در نظر نگرفت که تاریخ کنونی تا چه اندازه بر روایت از تاریخ زیسته سوژه ما تاثیر دارد. وقتی این فرضیه به نظریه تبدیل خواهد شد که ما با جامعهای رنگین پوست طرف میشویم در سکانسهای ابتدایی فیلم که در حال پرسشگری از مارلی هستند. جامعهای که در ذات پرسشگر نباشد در ظاهر هم که شده نمیتواند کنشگری خود را بیان کند. بعد این سیاست را در هالیوود خواهیم دید که ما تاریخی از یک جامعه را در حال روایت هستیم که پرسشهایی دلخواه سیاست آمریکا از کنشگر خود میپرسند. «باب مارلی: یک عشق» صراحتا میگوید که ما وقتی پیشرفت خواهیم کرد که کنشگر خود را تحت پرسشهای هالیوودی قرار دهیم.
علی رفیعی وردنجانی