کنت برانا با «یک جن‌زدگی در ونیز» دِین خود را به آگاتا کریستی ادا کرد. این هنرمند بی‌مثال با اثری که از «هملت» نوشته شکسپیر، ساخت محبوبیتش را در دل هنر دوستان و هنرجویان عرصه نمایش دوچندان کرد. اگرچه همچنان معتقدم میشل یئو وصله ناجوری برای سینمای کلاسیک غرب به خصوص ژانر کریستی و ادبیات پوآرو است اما در این فیلم استثنائاً توانسته خودی نشان دهد. خوانش ادبیات کریستی عین آموزش ناخودآگاه برای یک نویسنده است. ادبیاتی که شخصیت در آن باتوجه به پیشینه‌ای که در ذهن مخاطب داشته، «راز پرونده مختومه» و…، همچنان در مسافت بلندی از زمان در حال صعود و نزول است. شکل ارائه این شخصیت گرچه در آثار گذشته برانا، «مرگ بر روی نیل» و «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» جذابیت ذاتی و ادبی آگاتا وار را ندارد اما در عالم سینما بی‌مثال است. سیدنی لومت در سال 1974 فیلم «قتل در فطار سریع‌السیر شرق» را ساخته و پوآرویش چنگی به دل نمی‌زند، اگرچه آن اثر هم ذات و اهمیت خود را دارد. همچنان بحث ما بر سر هرکول پوآرویی است که بازنشسته شده و ایمانش را از دست داده. وقتی روح وجود ندارد پس یعنی خداهم وجود ندارد. فیلم با چنین لاگ‌هایی سینمای پُر از تِز روشن‌فکری می‌سازد و البته که مهم است بدانیم این‌ها همه برای به دام انداختن قاتل خواهد بود.

نیاز ادبی

در شب قدیسان دختری کشته شده، یا خود کشی کرده ؟ این پیام مهم فیلم برای ایجاد کشمکش درونی و ذاتی است. «یک جن‌زدگی در ونیز» از یک مهمانی احضار روح آغاز می‌شود که بیان‌گر آن میشل یئو است. سینما در مواجهه با ادبیات کریستی یک خلا بزرگ دارد. انتقال پیام در ادبیات به طور کلی وابسته به فهم خواننده و برداشت او از رویدادهای داستان است، در سینما ما در حال تماشای فهم دیگری از داستان هستیم. البته این مقوله شامل همه اقتباسات سینما خواهد شد اما باید عنوان کرد که بعضی اقتباسات توانایی به چالش کشیدن منظور راوی از برخورد با موضوعات را ندارد. کنت برانا بهترین تصویر را از پوآرو به جای گذاشته، بهترین دوربین را برای او کاشته و میزان‌سن چشم‌نوازی طراحی کرده اما هیچ‌کدام نمی‌تواند پاسخ‌گوی نیاز ادبی بیننده باشد. در جایی دیگر ما نوستالژی‌های کلاسیک را از ونیز می‌بینیم. شهری که همچنان زیبایی خیره کننده‌اش را حفظ کرده و باید مانند یک آرمان‌شهر بر روی زمین با آن رفتار گردد. این پناه مولف به گزاره‌های شهری موجود در ذات داستان را در آثار پیشینش هم می‌توان دید. شخصیت هرکول دقیقا از همین‌جا شکل می‌گیرد. شخصیتی که بی‌تعارف کارش را بلد است، مردم برای دیدن و حرف زدن با او پشت در خانه‌اش صف می‌بندند، شخصیتی که به ظاهر و آراستگی‌اش اهمیت می‌دهد و در کل جذابیت‌های تحریک کننده برای جنس مخالف دارد. این ضدیت عجیبی با هوش برقرار می‌کند. در فرانسه هم مسئله اصلی سارتر و کامو بر سر جذابیت بود. ما شخصیتی از پوآرو در بازه‌های مختلف زمانی می‌بینیم که هرچه سن‌وسالش بیشتر می‌شود هوش او بدون در نظر گرفتن تجربه‌اش، بیشتر شده و این همه خواستگاه زنان از یک مرد است. این دلخواه زنان شدن را کنت برانا از تاثیرپذیری آثاری همچون «هملت» وام دارد.

بعد از تاریکی

طرح خداناباوری توسط پوآرو و ارتباط ضمنی که با داستان «یک جن‌زدگی در ونیز» برقرار می‌کند یک مسئله افراطی سینمایی است. اگرچه سیر صعودی این شخصیت برای خوانندگان و سینه‌چاکان کریستی چنین جذبه‌ای را به دنبال دارد اما از نظر سینمایی طرح این موضوع کمکی به کشمکش و در نهایت تعلیق آن نمی‌کند. ببینید چگونه لنز واید جهان را برایمان بزرگ کرده است. خاصیت این عدسی شکل زیسته در قاب سینما را تغییر خواهد داد. استفاده مکرر برانا از این لنز در فیلم خود مصداق غلو سینمایی را بهمراه داشته. دوربین که قرار نیست تاریخ بسازد از طرفی هم مواجهه دوربین با میزان‌سن در بسیاری از پلان‌ها نگاه از بالا را به همراه دارد. ما بعد از یک تاریکی عمیق از چشمان هرکول می‌بینیم که چگونه داستان در یک شب هالووینی رویداده است. شب قدیسان، زیبایی بی‌حد دختر، نامزدی و دعوایش، خواب و اتاق و… از ویژگی‌هایی است که یک فیلم معمایی را می‌سازد. ما در مورد فیلم «آناتومی یک سقوط» ساخته ژوستین تریه صحبت کردیم و مسئله معما و چگونگی طرح آن در ادبیات و سینما را باز کردیم اما جا دارد به این نکته نیز اشاره کنم که معما در اثر مورد بحث نه فقط یک داستان بلکه یک رویداد است. یعنی منیت در داستان به حد اعلای خود می‌رسد و در این گونه موارد باید مولف را ستود. هم کنت برنا را به خاطر منیتی که از هملت در پوآرو به جای گذاشته و هم کریستی را که همچنان به دنبال قاتل می‌گردد.

علی رفیعی وردنجانی