پرونده باز است آخرین ساخته کیومرث پوراحمد یک آنتاگونیسم قانونی است. اگرچه ذات فیلم همچنان دغدغه‌مند است اما جزئیات آن که بسیار قضاوت بیننده را به همراه دارد، ناامید کننده از آب در آمده. پور احمد فیلم‌ساز بدی نبود و فیلم بد ساختن را بلد نبود و در آخرین ساخته خود تمام تلاشش را کرد تا بد نباشد. اصطلاحات مصنوعی، بازپرسی دکوری، مخصوصا این مورد که قریبیان می‌خواهد مانند کریمی «جدایی نادر از سیمین»، فرهادی، باشد. از تیتراژ فیلم معلوم است که بیننده با یک اندیشه افسرده و جدامانده طرف است که دور خود سلول کشیده و هر لحظه ممکن است طغیان کند. شاید اگر پوراحمد چنین واقعه‌ای برای خود نمی‌آفرید وضعیت فیلم خیلی متفاوت بود و این مهم در پلان ابتدایی فیلم، نمایی که از کانون اصلاح تربیت گرفته می‌شود، مشخص است. شناخت کارگردان از جامعه و فرهنگ آن یک شناخت متفکرانه و روبه جلو است اما این شناخت باورهای زیادی را نقض می‌کند که نمونه بسیار حشو آمیزتر آن را در «برادران لیلا»، روستایی، ‌می‌بینیم. وقتی بازپرس از خانواده‌ای که عزیز از دست داده‌اند می‌پرسد شما که دستتان به دهانتان می‌رسد، پس چرا نرفتید محله‌ای دیگر؛ واقعا پرسشی بچه‌گانه است.

بازپرسی

ریخته‌گری قانون در سینمای ایران مواجهه نقد و نسیه است. بیننده آنچه از دادگاه و مراحل بازپرسی و… در سینما می‌یبنید زائیده‌ی تفکری منتقد است، این تفکر که ممکن است از تجربه نشات گرفته شده باشد، هنوز به پوشش کلی داستان تبدیل نشده. حتی وقتی که در «علف‌‌زار» پژمان جمشیدی در مقام یک بازپرس ایفای نقش می‌کند در حال تداعی تجربه‌ای است که عامل استنادی به آن چنگی به دل بیننده نمی‌زند. وجود این نکته که مثلا بازپرس در «پرونده باز است» می‌گوید: پس دعوا سر نرگس خانم بوده، مابه‌ازای بیرونی که پیدا نمی‌کند هیچ و تازه منجر به ستیزه‌جویی بیشتر بین دو خانواده قاتل و مقتول خواهد شد. پوراحمد چه بهتر بود مانند تقوایی پشت دوربین نمی‌رفت تا خاطرات، بی‌بی و مجید برایمان ماندگار شود. وجود این مسئله که پرونده قتل با استناد به ماهیت حقیقی آن بوده، داستان را عمیق نمی‌کند. این مهم را باید به ذهن بسپاریم که استفاده از مابه‌ازهایی که ربطی به داستان ندارند و یا می‌توانند به داستان بچسبند در صورتیکه وجود آن‌ها چیزی را ثابت نمی‌کند در داستان نویسی اشتباه است. به عنوان نمونه این اواخر مخصوصا در سریال «زخم کاری» خیلی مد شده برای عمق بخشیدن به داستان بنویسیم با اقتباسی از فلان نمایشنامه شکسپیر. یک فیلم که بر اساس رویداد دیگری ساخته می‌شود  باید آن را جلوی دوربین بسازد نه این‌که مثلا ما ببینیم خواهر مرحوم پشیمان است که چرا با لگد برادرش را از خواب بلند کرده. من در یادداشت‌های پیشین خود نیز به این نکته اشاره کردم که منتقد باید خود را جزئی از عوامل فیلم بداند، البته عاملی که بعد از فیلم سر و کله‌اش پیدا می‌شود. «پرونده باز است» پور احمد مانند «لامینور» مهرجویی از آن دست فیلم‌هایی است که با خود می‌گویم ای کاش هیچ‌وقت ساخته نمی‌شد.

آموزندگی

آموزش در سینمای ایران نباید دغدغه کارگردان باشد بلکه باید به دغدغه بیننده تبدیل شود. ما وقتی اثری را می‌بینیم باید یاد بگیریم که از بی‌ادبان ادب بیاموزیم. سینمای ایران پُر شده از کارگردانانی که یا دغدغه آموزش دارند و یا می‌خواهند چیزی را به بیننده یادآوری کنند. این‌گونه می‌شود که مثلا وقتی این فیلم را در کنار سینمایی «12 مرد خشمگین» لومت قرار می‌دهیم از نظر تجربه دیداری حتما انتخابمان فیلم لومت است. ما در این فیلم نوجوانانی داریم که راز و رمزشان به عقبه تاریخی و فرهنگی جامعه وابسته است از سوی دیگر «پرونده باز است» به ما نشان می‌دهد نوجوانی، غرور به جای مانده از عشق و انتقام نیست بلکه فاصله عشق و انتقام است که به باریکی لبه تیغ خواهد بود. پیام‌های فیلم قابل ایراد نیستند البته که من در جایی گفته بودم تنها دارایی سینمای اصفهان از جشنواره فجر فیلم «پرونده باز است» خواهد بود چرا که همچنان معتقدم جشنواره فجر باید عادلانه در کل کشور تقسیم شود تا بتوان آن را یک جشنواره فرهنگی نامید، اما اشتباه نشود وقتی یک اثر خارج از جشنواره قرار بگیرد باید آن را خارج از مسائل جشنواره‌ای هم بررسی کرد. در راستای این گفته خود باید اضافه کنم هرچند فیلم‌ساز سعی کرده راستگویی را به مخاطب تزریق کند اما این راستگویی بهترین پیامی است که فیلم می‌تواند داشته باشد و اگر از کلیشه آن بگذریم غرور جوانی و عشق در راستای این صداقت حرکت خواهند کرد. علی رفیعی وردنجانی