نیم رخ‌ها | مکان به مثابه زمان

نیم رخ‌ها جاودانه ترین اثر یک فیلم‌ساز ایرانیِ شاعر است. ایرج کریمی فیلم‌سازی است که برای نسل جوان از عشق و انسانیت و شعر صحبت می کند. نسل جادویی او به غایت یک اثر جوان است. نیم رخ‌ها تداعی‌گر تنهایی انسان نیست، بلکه دوباره تنهایی انسان را در عصر حاضر می سازد. شاید باور کردنش سخت باشد نقاشی که عاشق مرد سرطانی است تنها نیم‌رخ بکشد. باور کردن قصه «نیم‌ رخ‌ها» سخت است اما به دهان بیننده شیرین می شود. داستان از جایی شروع می شود که تمام شده و قصه و شعر و عشق بعد از تمام شدن شروع می شوند.

مسئله اول

موسیقی شورا کریمی شعری است که بودا بر فراز تبت سروده است. برگ برنده کریمی بی شک بازی بابک حمیدیان است، مشخصا هنگامی که برای خواهرش شعر می خواند و هسته‌های هندوانه را فوت می کند و بالاخص موسیقی آن. درک موسیقیایی سازنده از فیلمنامه و به خصوص ارتباط ذهنی و تصویری او با مفاهیم گنجانده شده در آن به بیننده این امکان را می دهد که فیلم را از روی موسیقی دنبال کند و مدام به دنبال آن باشد تا موسیقی آغاز شود. از سوی دیگر عنصری که به عنوان مسئله اول برای بیننده در نظر پدید می آید، میزان سن و دکوپاژهای شاعرانه‌ای است که کریمی به عنوان کارگردان از فیلمنامه‌ای که خود نوشته می دهد. ما رویا نونهالی و سحر دولتشاهی را در قامت یک انسان امروزی در این آپارتمان باور نمی کنیم و تنها این تخت و طراحی لباس و گریم حمیدیان است که تنور باورمان را در داستان داغ نگاه می دارد. از سوی دیگر ارتباط تئاتر و سینما در این فیلم باعث می شود که ما لوکیشن فیلم را یک بلک باکس تئاتر در نظر بگیریم که اتفاقات دراماتیک آن به روابط میان پرده‌ها بستگی پیدا می کند.

شعور شاعرانه

علی حضرتی به عنوان تهیه کننده فیلم از شعور و درک سینمایی بالایی برخوردار است. او که در کارنامه خود «سازهای ناکوک» را نیز دارد نشان می دهد مطلع هر اتفاق رویایی در سینما را موسیقی می داند. انتخاب این فیلم و ایرج کریمی برای حضرتی بغیر از یک تجربه منحصر به فرد برگ برنده ای در کارنامه او محسوب می شود. یکی از حسرت‌‎های زندگی من این است که چرا فیلم را دیر دیدم و حالا که کریمی در میانمان نیست دقیقا باید از چه چیز شاعرانه آثارش بنویسم. اما از آنجایی که کریمی، کیارستمی، شهیدثالث و… همانند دیگر هنرمندان سینما در جهان با آثارشان در حافظه‌ها جاودانه می مانند برای دلخوشی خودم می گویم چه خوب شد که این فیلم را دیدم تا قبل از آنکه بمیرم. اما واقعیت این است که ارزش هنری «نیم رخ‌ها» به زمان خاصی محدود نمی شود؛ همان طور که «نسل جادویی» یا «باغ‌های کندلوس» زمان را در خود حل کرده اند، مسیر روایت داستان فیلم در «نیم رخ‌ها» به گونه ای پیش می رود که زمان نادیده گرفته می شود و این مکان است که همچنان برایمان یادآور گذشته هاست در واقع مکان است که مثابه زمان روبه جلو حرکت می کند. بازگشت دولتشاهی با سیدی بعد از سالها به آن آپارتمان شعر کریمی را کامل می کند. شعری که رودر روی زمان می ایستد و آن را متهم به نابود کردن چیزهایی در مکان می کند و تنها نیم رخی از یک کل منسجم برای مخاطبش باقی می‌گذارد. فیلم بیش تر از آنکه جنبه‌های سینمایی‌اش مورد اهمیت قرار بگیرد، شاعرانگی در آن ما را یاد آنجلوپلوس می اندازد. البته که آنجلوپلوس عاشق کنار دریا با برداشت‌های بلند و تراولینگ به درختی که گوسفندان واژگون بار می دهد بود. کریمی ثابت کرد که در آپارتمان هم می شود شاعرانگی کرد و دنیا شعر دید به شرطی که ما در میزان سن یک بلک باکس فرضی برای خودمان درست کنیم.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی