مثلث غم به نویسندگی و کارگردانی روبن اوستلوند کمدی تلخی است که طنزی تلخ‌تر را نقد و به نمایش می‌کشد. در اولین مواجهه با فیلم، به تصویر کشیدن صنعت مد، ثروت و احیانا خلاقیت در این عرصه مرا به یاد فیلم «خانه گوچی» ریدلی اسکات انداخت و در ادامه فیلمِ اپیزودیک «قصه‌های وحشی» دامیا زیفرون، را به یادم آورد. فیلم به غایت اندیشمندانه بیننده را به عناصر و مفاهیم ناهنجار که برای جامعه ثروتمندان هنجار شده دعوت می‌کند. دعوایی که ابتدای فیلم بر سر پول بین کارل و یایا، که هر دو مدل تبلیغاتی هستند، شکل می‌گیرد بهانه‌ای است برای به تصویر کشاندن تصویر غم‌انگیز ثروت و جاه طلبی. آیا برآوردن آرزوهای انسان تنها با مال اندوزی و رسیدن به ثروت، پول، امکان پذیر است؟ استارت فیلم آنجا زده می‌شود که یکی از زنان ثروتمند درحالی که آبتنی می‌کند از مامور خدمت رسان به خود می‌پرسد چه آرزویی داری؟ و در ادامه همه پرسنل را به آبتنی دعوت، مجبور، می‌کند.

شناخت

«مثلث غم» هیچ شباهتی به «تایتانیک» کامرون ندارد اما ناخودآگاه بیننده را با یک تایتانیک امروزی روبه‌رو می‌کند. ما قرار است دو اینفلوئنسر مدل را تعقیب کنیم که با توجه به عقبه‌ای که از آنها در ذهن داریم شناخت جامعی به ما نمی‌دهند اما کافی است سکانس‌های اُپنینگ فیلم را با دعوای کارل و یایا بر سر پول و نحوه پرداخت هزینه رستوران مقایسه کنیم. صنعت مد مال پولدارها است. همچنان فیلم معنای خود را آغاز نکرده و ما شاهد آن هستیم که گارسون‌های مرتبه بالاتر گوش به فرمایشات فرمانده خود می‌دهند که گوشزد می‌کند: تنها چیزی که باید برای ما مهم باشد کسب پول بیشتر از اربابان است. نگاه تجاری به زیستن و مهمتر نگاه ابزاری به خانم‌ها از سوی ثروتمندان به نحوه والایی در این فیلم مورد نقد و طنزپردازی قرار گرفته است. از سوی دیگر ویژگی منحصر به فرد آن که سازنده‌ی کمدی فیلم است، شناساندن مفاهیم و معانی کمیک است که به تلخی این طنز می‌افزاید. «مثلث غم» ایجاد کننده حس نیست بلکه حسی که توسط ثروت و جاه‌طلبی به دست می‌آید را مورد تحلیل و نقد قرار می‌دهد. نورپردازی و شیوه فیلم‌برداری قصه، خطیِ وابسته فرضی، به بیننده کمک می‌کند تا علاوه بر شنیداری، بصری نیز وارد قصه‌ای تماما مجلل شود. سینمایی که قصه‌گوی خوبی نباشد سینمای مورد پذیرش از سوی عوام یک جامعه نیست. این فیلم عمیقا برای عوام ساخته شده است. نه آن که مثلا پاراچانف، تارکوفسکی، برگمان و… برای خواص فیلم‌هایشان را ساخته‌اند بلکه منظور این است که فیلم شناختی که بریده بریده به بیننده می‌دهد را حاصل اندیشه‌ای ضدعوامانه از سوی جاه‌طلبان می‌داند و اتفاقا همین اُبژه در فیلم باعث شده تا 8 دقیقه در جشنواره کن ایستاده تشویق شود و نخل طلا را از آن خود کند.

دریازدگی

هنگامی که کارل از یکی از ثروتمندان حاضر در کشتی می‌پرسد شما چه فعالیتی دارید؟ و او در پاسخ به صراحت و طنز می‌گوید: فروش کود و… بیننده علاوه‌بر تاثیرپذیری از چنین صراحت بیان به فکر فرو می‌رود که آیا کسی می‌تواند با فروش چیزی که در ظاهر برای دیگران هیچ اهمیتی ندارد تا این درجه از ثروت پیشرفت کند؟ فیلم پُر است از چنین کنش‌هایی، و واکنش هربیننده با توجه به عقبه ذهنی‌اش از جاه‌طلبی و ثروت متفاوت است. جادوی سینما آنجا اتفاق می‌افتد که ما می‌دانیم که قرار است دیالوگ‌هایی از این دست را در فیلم مرور کنیم اما هرگز این دیالوگ‌ها برایمان تکراری نمی‌شوند و هربار چیزی به آن اضافه می‌گردد که واکنش‌ بیننده را تشدید کند. رفتار کارکنان کشتی با یک‌دیگر و مخصوصا رفتار آنان با توماس، وودی هرلسون، نوعی بکت‌وارگی در خود دارد. توماس اصلا جذبه ناخدای یک کشتی را ندارد و این تفاوت در ذات شخصیتی او است که باعث می‌شود بیننده به ناخدا بودن او شک کند. از سویی دیگر سکانسی که او دریازدگی و غثیان میهمانان را می‌بیند و به طعنه به دیگری می‌گوید هرگز از غذاهای مجلل لذت نبرده است؛ سکانس بی‌نظیری است. همه فیلم به یک طرف چگونگی واکنش توماس به دریازدگی پولدارها سوی دیگر. برای او و همچنین تقریبا همه خدمه‌ کشتی عادی شده است که دریازدگی ثروتمندان را ببینند؛ فیدبکی به فیلم داشته باشیم و سکانسی را به یادآوریم که کارل مرموزانه نزد فرمانده خدمه کشتی می‌رود و جاسوسی می‌کند و می‌گوید: یکی از پرسنل بدون لباس روی عرشه است و دارد سیگار می‌کشد و در سکانس‌های بعدی رفتن غم‌انگیز او را می‌بینیم که این اُبژه خود نوعی غثیان است. «مثلث غم» آیینه تمام نمای لیبرالیسم است و با طعنه‌های تلخی که به فاشیسم و مارکسیسم، به خصوص در برخی از دیالوگ‌های توماس، می‌زند سعی دارد خود را تبرئه کند. بارها به این موضوع تاکید کرده‌ام که نمی‌توان در یک یادداشت روزنامه‌ای فیلمی را به طور کامل مورد مداقه و تشریح قرار داد اما امیدوارم این یادداشت بهانه‌ای شود برای بیشتر و عمیق‌تر دیده شدن «مثلث غم».

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی