علیه کلیشه ها | نقد فیلم بزرگراه را بپذیر

سینماهای معتبر دنیا آنقدر با فیلم های اکشن و جنگی و انتقام جویانه و درباره ی خلافکاران اشباع شده که ساختار ذهنی مخاطبان چیزی غیر از این را انتظار ندارند اما فیلم بزرگراه را بپذیر تمام این معادلات و پیش فرض های ذهنی را به هم می ریزد و داستانی دیگر روایت می کند. فیلم، درباره ی مردی ست که به جرم داشتن مواد مخدر در دوران نوجوانی به زندان افتاده و چون بار سومش بوده بخششی برایش در کار نبوده. مقداری که داشتنش امروز دیگر جرم نیست. البته سوالی که اینجا مطرح می شود این است که بعد از تغییر این قانون چرا راسل شامل بخشودگی نشده است؟ که می تواند اشکالی در فیلمنامه محسوب شود. بیست سال زندان از او انسانی ساخته که گویی ازاصحاب کهف است. با تکنولوژی و اینترنت آشنایی چندانی ندارد و در کالبد این مرد بالغ یک نوجوان زندگی می کند که دوران محکومیت زندان، از او فردی ساخته که از سایه ی خود نیز وحشت دارد که بازی زیبای ایثن هاک به خوبی ما را با این شخصیت آشنا می کند. اکثر فیلم ها با چنین مقدمه ای بیننده را به ماجرایی انتقام جویانه یا درباره ی مواد مخدر سوق می دهد اما در این قصه این اتفاق نمی افتد. فیلم قدم به قدم ما را غافلگیر می کند و به ما گوشزد می کند که قرار نیست همیشه همه چیز آنگونه که ما پیش بینی می کنیم اتفاق بیفتد. کارگردانی لوگان مارشال گرین هم به عنوان اولین کار وی قابل قبول است و نوید کارگردانی، خوب با نگاه ویژه را در آینده می دهد که حاصلش فیلمی جمع و جور و چون شخصیت اولش بی ادعاست و نه شعار می دهد و نه از کسی طلبکار است. انتخاب و تنوع  لوکیشن ها در خدمت داستان و در چند جا خیال انگیز و چشم نواز هستند. فیلمبرداری کار خوب است. بازی بازیگران علاوه بر ایثن هاک هم خوب و به جاست. بازی ایثن هاک با آن مدل راه رفتن، حرکات بدن، لحن و تردید و ترس در تمام رفتار ها و حرف ها و حتی در خلوت و تنهایی خود تحسین بیننده را برمی انگیزد. طراحی لباس و گریم فیلم، به ویژه برای ایثن هاک و به خصوص با آن مدل موها عالی ست و در معرفی این نوجوان بزرگسال به ما کمک می کند. فیلم بزرگراه را بپذیر قصه ی شجاعت پذیرش و کنار آمدن با بدشانسی های زندگی ست. بدشانسی که راسل میلینگز(ایثن هاک) را با آن نوزاد دختر که روز تولدش روز شروع بدشانسی ش است همراه و هم داستان می کند و درخشان ترین صحنه ی فیلم از نظر نگارنده جایی ست که راسل میلینگز از فرط بی کسی با نوزاد درد و دل می کند و باز هم بر خلاف کلیشه ها زمانی که برای گرفتن ارثیه ی والدینش به سفر می رود در فلاش بک می بینیم که راسل در دوران نوجوانی هم آدم خشنی نبوده و رابطه ی خوبی هم با پدر و مادرش که حالا فوت کرده اند داشته ودر نهایت آخرین غافلگیری زمانی اتفاق می افتد که راسل وارد مرکز نگهداری نوزاد دختر که الا نام دارد می شود و برخلاف انتظار ما دیگر تلاشی برای گرفتن حضانت الا نمی کند و تمام پول ارثیه را به الا می بخشد که بعد از هجده سالگی به او تعلق بگیرد. فیلم یک بزرگراه را بپذیر در واقع داستان اتفاق هایی ست که نمی افتند و اتفاق هایی که برخلاف انتظار روی می دهند و در واقع آن تفنگ چخوفی ست که نه از سر نابلدی نویسنده  که از سر بدشانسی های روزگار فرصت شلیک پیدا نمی کنند اما بیکار نیز نمی مانند و پس از سختی ها و مرارت ها و ناملایمات بسیار، شاید در دستان شعبده باز روزگار به گلی خوشبو تبدیل می شود. در فیلم یک بزرگراه را بپذیر روح مسیحایی جریان دارد که به جای انتقام وامدار عشقی می ماند که والدینش به او ارزانی داشته اند و این امانت را به الا نثار می کند.

نویسنده: مریم آذرشین