رنفیلد ساخته کریس مک‌کی جز یک تمسخر بر پهنه خون‌آشامگی در هالیوود نیست. تنها نقطه قوت فیلم نورپردازی عمیق آن است که علاوه‌بر چشم‌نوازی باعث ایجاد هژمونی در تصویر می‌شود. سلطه رنگ سبزآبی بر قرمز از کارکردهای بصری چنین تکنیکی است که در فیلم‌های آخرالزمانی دیده می‌شود. البته نمی‌شود منکر مدرنیته‌گرایی در قصه دراکولا شد اما به باور من «رنفیلد» نباید روایت مدرنی از دراکولا باشد؛ چرا که اغلب پتانسیل‌های یک فیلم کلاسیکِ برام استوکری را دارد. از نگاهی دیگر وقتی فیلم‌نامه «رنفیلد» را می‌خوانیم شعور مخاطب در آن به چالش کشیده می‌شود و این شعور هرگز با زرق و برق هالیوودی و نورپردازی آخرالزمانی پُر نخواهد شد. شکل ایجاد هیجان: اکشن‌ها و مبارزات، امروزی اما همچنان تسخیرگری کُنت کلاسیک و استوکری است.

مکاشفه

آکوآفینا در نقش یک پلیسِ سطح پایین اما وظیفه‌شناس که در یک مبارزه نه‌چندان صلح‌جویانه با «رنفیلد» آشنا می‌شود اصلا مال چنین نقشی نیست و بار کمدی فیلم را به حشو اَدبی تبدیل می‌کند. متفاوت است ساخت کمدی از روی کمیک با کمدی آسیاییِ دست‌وپا چلفتی. به مراتب ترکیب غلطی این دو در تضاد با یک‌دیگر ایجاد می‌کنند چگونه دراکولایی که خون‌آشام است با اِدعای شرارت از سوی تدی لوبو خاموش می‌شود؟!. در فیلم‌نامه نباید هیچ شرارتی بالاتر از دراکولا وجود داشته باشد اما «رنفیلد» پر از شرارت‌هایی است که دراکولا را دست می‌اندازند. تنها به درستی «رنفیلد» وارد گروه انگیزشی می‌شود و به انکار قدرت‌سازی برای دیگری می‌پردازد. چنین است که حتی وقتی فیلم کمدیِ کمیک قرار باشد ساخته شود باید معیارهای کمیکِ خود را حفظ کند. این فیلم تنها عقبه‌ای از کمیک به نمایش می‌گذارد که ای کاش همان پیشینه را ادامه می‌داد. بازی آغداشلو در نقش مادر تدی نقطه مقابلی است بچه‌گانه برای دراکولا، نیکولاس کیج. گاهی حال و هوای «باشگاه مشت زنی» وار فیلم حال خوب کن است و گاهی اغراق آن: مثلا «رنفیلد» رئیس، دراکولای زخمی را، در یک بیمارستان خیریه‌ی متروکه پنهان می‌کند، به شدت سطحی و دم دستی است. یعنی فیلم‌نامه نویس نسبت خود را با اثری که خلق کرده مشخص نمی‌کند و سعی کرده با نورهای چشم‌نواز جاهای خالی در فیلم‌نامه را لاپوشانی کند که موفق نیست. تمایل دراکولا به نیستی باید حالتی از مکاشفه را به بیننده تزریق کند که به دنبال کشف و شهود بیشتر باشد اما این‌‌‌گونه نیست. در همین راستا تضادی هم که ایجاد می‌کند باور پذیر نیست، چرا باید «رنفیلد» به جای خون، حشره‌خوار باشد؟

آشیانه

جادوهای کُنت دراکولا در فیلم مذکور ساختاری ارزشمند برای تفویض اختیارات است اما کافی نیست. دراکولا به نورحساس است. او نور‌ می‌بیند و آتش می‌گیرد بعد در زمانی که هیچ هویتِ درجه بندی شده‌ای در فیلم ندارد منتظر می‌ماند تا خوب شود. از سوی دیگر او برای خوب شدن نیاز به آشامیدن خونِ مثلا دسته تشویق کنندگان، زنانِ پاکدامن و توریست‌ها دارد. این تضاد در فیلم‌نامه مایه تاسف برای دارکولایی است که هالیوود جاه‌طلبانه آن را مورد تمسخر قرار داده است. قصر دراکولا را اگر اکنون به بیمارستان تعبیر کنیم مصداقی فلسفی پیدا می‌کند که شاید ساعت‌ها بتوان درباره آن صحبت کرد اما همین که گزاره‌هایی از یک کُل نه‌چندان منسجم را تشکیل می‌دهد نمی‌توان آن را باور کرد. بهتر است این‌گونه بنویسیم که آشیانه‌ای که دراکولا برای تبدیل شدن به پرندگان و پرواز خود به سوی نیستی انتخاب کرده بسیار مستاصل است. فیلم هم‌ می‌خواهد حرفی برای گفتن داشته باشد، مانند وقتی که مثلا جاسوس بازی آکوآفینا شروع می‌شود و از خودکار خونین نمونه برداری می‌کند، و هم می‌خواهد انتقاد کننده یک وضع باشد. کمدی متعالی کننده شکلِ انتقاد از وضعی است اما نمی‌شود به بهانه کمدی از وضعی انتقاد کرد. خُرده‌های پیرنگ، منظور زیرپیرنگ‌هایی است که به صورت موازی داستانی را پیش می‌برند، پتانسیل تبدیل شدن به پیرنگ فرعی را ندارند بلکه خود باید پیرنگ اصلی دیگری باشند تا قصه‌ای را شکل دهند. فیلم‌نامه باید از جایی شروع شود که تدی لوبو با دراکولا ملاقات می‌کند آن هم نه آن‌چنان که دیدیم بلکه دراکولا باید ساختار دارکولا داشته باشد. متاسفانه «رنفیلد» پر از حسرت‌های وایلدر گونه کمدی است که می‌توانست تنها به یک تسخیرشدن توسط کنُت تبدیل نشود.

نویسنده: علی رفیعی ودنجانی