داستان وست ساید | زندگی از عشق بیشتر اهمیت دارد

داستان وست ساید فیلمی از استیون اسپیلبرگ، هیچکاک زنده سینما، است. یک فیلم سرپا و حال خوب کن که موجب ترمیم زیبا شناسی می شود. البته که در کنار این فیلم همچنان معتقدم فیلم «پیتزای شیرین بیان» بزرگ ترین دستاورد هنری در سال گذشته بوده است اما اگر این اثر را بخواهیم با نمونه هایی در ژانر خودش بررسی کنیم، به غایت اندیشه سینمایی خواهیم رسید. منظور از غایت اندیشه سینمایی میزان مهارت اجرا و کنترل حس از سوی کارگردان است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

طراحی هنری

همواره آنچه که فیلم های اسپیلبرگ را از دیگر فیلم سازان جدا می کند شناخت او از فرم مدیا و مشخصا سینما است. در مرور کارناهم او به تهیه کنندگی بازی های رایانه ای می رسیم که به ما نشان می دهد او درک بالایی از کاربرد داستان و اهمیت آن در بین جوامع دارد و با استفاده از هوش بالای خود می تواند در زمینه های مختلف سرمایه گذاری کند که با کیفیت بالایی همراه است. اما به طور مشخص هنگامی که از «داستان وست ساید» حرف می زنیم به نوعی نگرش سینمایی می پردازیم که اهمیت ذاتی آن در درجه دوم قرار می گیرد. این جمله بدین معنا است که آنچه که ما می بینیم اثری موزیکال برای صحنه است که توسط آرتور لوران نوشته شده. نمایشنامه ای برگرفته از «رومئو ژولیت» با همان اختلافات نژادی و ملی. آنچه که بُعد سینمایی این فیلم را در درجه دوم اهمیت قرار می دهد ماجرای تمام نشدنی ارتباط تئاتر و سینما است. همچنان تئاتر از زنده بودن خود بهره می برد و رابطه ای که با زمان حال جامعه خود برقرار می کند کاملا متمدنانه و به دور از جاه طلبی است. طراحی هنری«داستان وست ساید» خوانش سینمایی از یک نمایش موزیکال است که در نوع خود بی بدیل و ماندگار خواهد بود. طراحی های رقص فیلم «آواز در باران» توسط جین کلی را به یاد آورید. بی نظیر بودن فرم باعث شده است که از این اثر به عنوان یک اثر کالت شناخته شود. در مورد فیلم اسپیلبرگ هم می توان این صفت را به کاربرد. به نظر من «داستان وست ساید» اثری کالت در سینمای اسپیلبرگ است.

چهره ها

مهمترین مسئله در سینما برای من به تصویر کشیدن هرچه تمام تر چهره با توسل به دوربین است. فیلم اسپیلبرگ ثابت می کند که برای کشف زیبایی نیاز به زیبا دیدن است. ریچل آن زگلر و انسل الگورت علاوه بر جفت شدن حسی شان به هم رابطه مفهومی عمیقی با دوربین به عنوان یک کاراکتر حاضر در صحنه بر قرار می کنند. سکانس رقص در سالن را به یاد آورید آریانا دبوس به عنوان خواننده بیشترین توجه را نسبت به خود جلب می کند اما داستان یک تراژدی شکسپیری از جنس «رومئو ژولیت» است که ناخودآگاه بیننده جدی سینما متوجه می شود با یک مرگ پایان می یابد. آنچه که بین عاشقان در این سکانس اتفاق می افتد فضایی کاملا بازسازی شده از جوامعی مانند پورتوریکه یا آمریکا است که این جامعه شناسی بسط پیدا کرده به همه جغرافیای انسانی. با مثالی از یک دیالوگ این بحث را پی می گیرم: سفید پوستان بالاخره همه ما رو می کشند. این دیالوگ مثل خوره در ذهن یک بیننده می رود. در جنگ، تونی برادر ماریا (برناردو) را به ضرب چاقو به قتل می رساند که از روی رفتاری عجولانه و از روی خشم در لحظه است. در پایان مرد پورتوریکویی سوسول را می بینم که با تفنگی که از صحنه دعوا برداشته تونی را از پشت سر می زند. ماریا تفنگ در دست می گیرد و می گوید: حالا اونقدر متنفرم که می تونم همه تون رو بکشم چه سفید پوست چه پورتوریکویی. این تعمیم نتیجه ای منتهی به انسانیت با خوانش درست تراژدی شکسپیر و ارتباطش با زمان حال است. پلان آخر که دو طرف دعوا (گنگ خیابانی) جنازه تونی را از روی زمین بلند می کنند نشانه همبستگی فراموش شده در بین نژادها و ملل مختلف است.

مشت

اما بهتر است سکانس دعوا را بیشتر مورد تحلیل قرار دهیم. در ابتدا دسته های دو طرف دعوا را می بینیم که چگونه به محل قرار می رسند. سپس درب ها باز می شود و سایه آن دو دسته به گونه ای توی هم می رود که گویی مردی دستش را مشت می کند. این مشت شدن به منزله برخواستن توحش علیه انسانیت است. ابتدا تونی می خواهد خود با براد ماریا حرف بزند و دعوا کند سپس که او کتک می خورد دوستش نیز توسط برادر ماریا به قتل میرسد و… . اگر اسپیلبرگ در «نجات سرباز رایان» یک آغاز طوفانی دارد به نظرم در این سکانس از «داستان وست ساید» توانسته ماندگاری اش را در تاریخ سینما حک کند. از نظر فیلم برداری هم ما مهارت بالایی در کادر بندی و حرکت ها می بینیم چیزی که منِ مخاطب را در فیلم جدید گیرمودل تورو «کوچه کابوس» خیلی اذیت می کند دوربینی است که با استفاده از ابزار رونین کنترل شده. رونین اساسا حرکت سینمایی نمی دهد اما مشخصا از همان ابتدای فیلم اسپیلبرگ که با یک حرکت طولانی دوربین و نماهای لانگ شات شروع می شود ما متوجه می شویم با اثری تماما سینمایی که خوانشی تئاتری دارد روبه رو هستیم. ترانه هایی که اجرا می شوند ارتباط مضمونی بالایی با موقعیت و لحظه برقرار می کنند مانند: اسلحه را بگیر تونی، دیالوگ ها به ما ثابت می کند اندیشه ای متمدنانه پشت گفتارها است مانند:از زبان مادر بزرگ به تونی: زندگی از عشق بیشتر اهمیت دارد و… . مجموعه رفتارهای سینمایی فیلم ثابت می کند اسپیلبرگ هیچکاک زنده سینما است و دیدن فیلمش حتما پیشنهاد می شود.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی