خانواده فیبلمن ساخته استیون اسپیلبرگ یک سینما پارادیزوی خانگی است و قبل از آن‌که تبدیل به جغرافیایی دراماتیک شود نسبت تعاملی‌ با نویسنده درام برقرار می‌کند. کوشنر و اسپیلبرگ که همکاری موفقی در «مونیخ» با یک‌دیگر داشتند، این‌بار درامی خلق کرده‌اند که قبل از آفرینش سیاسی، اشاره به یهودیت و اسرائیل، فضایی عاری از هرگونه سیاست و مملو از احساسات و خاطرات ساخته است. مولف با سابقه پرطمطراقش در سینما گزیده‌ای از رویاهای کودکی‌اش را به روی کاغذ آورده که به نوبه خود هیجان‌انگیز است. قبل از اینکه وارد ساختار و اهمیت دراماتیک قصه شوم باید این‌نکته را یادآوری کنم که چیره‌دستی اسپیلبرگ درمقام کارگردانی غیر قابل انکار است و به واقع این کارگردان فیلم جدید نمی‌سازد بلکه تاریخ جدیدی از سینما را در ذهن بیننده ثبت می‌کند.

سینما-کلاسیک

سمی پسری که براساس رویاهای اسپیلبرگ خلق شده است مادامی که با دستگاه تدوین، نوار و نگاتیو دوربین فیلم‌برداری کار می‌کند و علاقه مادرش را به لویی با استفاده از عقب و جلو کردن زمان به واسطه دست‌های کوچکش می‌بیند یک نوستالژی غریب برای تمام علاقه‌مندان به سینما می‌سازد. موسیقی باخ بر روی این سکانس بی‌نظیر و در ادامه بازی منحصر به فرد میشل ویلیامز، مادر سمی، برای درک چرایی سکوت او یک تعلیق جانانه ایجاد کرده. درام قصه در ذات خود نیازی به تعریف و تمجید دیگری ندارد اما هنگامی این اثر در مقایسه با مابه‌ازهای بیرونی‌اش مهم واقع می‌شود که فاصله بین سینما و خودشیفتگی را حفظ می‌کند. در سینمایی «باردو» ساخته ایناریتو این مهم تعمدا دیده نمی‌شود، کارگردان خودستایش‌گرانه قابلیت‌های یک ذهن منحصر به فرد را به تصویر کشیده است اما در «خانواده فیبلمن‌» نیرویی به نام تونی کوشنر اجازه خودنمایی سیالات ذهنی اسپیلبرگ را نمی‌دهد. علاوه‌بر این‌که فیلم در ذات خود قابلیت ارجاع به زندگی بسیاری از هنرمندان فعال در عرصه سینما را دارد، سمپاتی اختصاصی برای بیننده تولید می‌کند. فیلم میزان بالایی از زیبایی یک خانواده را به تصویر می‌کشد که با در کنار هم بودن و تشویق یک دیگر برای مرتفع شدن نبوغ و استعدادهایشان به کمال می‌رسند. سفر به کالیفرنیا یکی از زمان‌هایی است که فیلم به بخش دوم خود تقسیم می‌شود و اهمیت عقبه‌سازی از یک شخصیت در نمودار داستان این‌گونه مطرح خواهد شد. اُپنینگ فیلم با رفتن به سینما برای تماشای « بزرگترین نمایش روی زمین» یک انتخاب هوشمندانه است، همچنین تداعی لحظاتی که سمی در سینما «کدام مرد لیبرتی والانس را کشت؟» به تماشا می‌نشیند در ادامه آفرینش نوستالژي برای بیننده است. اسپیلبرگ با ساخت و بازسازی «داستان وست ساید» نشان داد که مهارت بالایی در بروزرسانی یک رسانه دیداری دارد. اگرچه همچنان معتقدم استفاده نوستالژیک او از سکانس‌های سینمایی، مانند استفاده سکانسی از درخشش در فیلم «بازیکن شماره یک آماده»، در راستای حفظ جریان دراماتیک اثر سینمایی حرکت می‌کند. این گزاره به بیننده کمک می‌کند تا چرایی‌های موجود در متن فیلم‌نامه را به چگونگی ارتباط میان سمی و مادرش ببخشد. هنگامی که برای اولین بار مادرش و سمی صحنه تصادف قطار را بازسازی می‌کنند تا مادامی که مادرش نگاتیو چاپ شده از فیلم را در جیبش پنهان می‌کند و سر میز غذاخوری مرموزانه آن را به سمی می‌دهد یک کشش کودکانه برای بیننده به وجود می‌آید که امکان شک و شبهه‌ای باقی نمی‌گذارد.

سینما پارادیزو

متن قصه بیش از هرچیز من را به یاد «سینما پارادیزو» تورناتوره می‌اندازد. اگرچه شکل تعلیق موجود در این دو اثر با یک‌دیگر متفاوت است اما هردو از یک جنس احساسات هستند. اسپیلبرگ فیلمی از خاطرات خود ساخته است و کلی‌تر اگر  بگوییم سینما تماما بازسازی رویاهای از دست‌رفته بشر است. پسری که روزی رویای فیلم‌سازی داشت امروز در پی ایجاد دوباره آن رویا از دریچه دوربینی چندین برابر پیشرفته‌تر است. نکته مهمی که در درام فیلم وجود دارد صعود و نزول شخصیت در بُعد زمان است. ما آنچه از خانواده سمی و مشخصا مادر او می‌بینیم خطی مستقیم را طی می‌کند که می‌توان آن را حدس زد اما در مواجهه با شخصیت پرتعلیق سمی علاوه‌برآن‌که حدسیات بیننده مورد مداقه قرارگرفته اسپیلبرگ گزیده‌ای از خاطرات خود را در متن قرارداده که بسیار جهانشمول است. درنظر گرفتن مخاطب در مواجهه با خاطرات شخصی فردی که درحال اتوبیوگرافی است یکی از ویژگی‌های منحصر به فرد مولف در «خانواده فیبلمن» است. «لینکلن»، «نجات سرباز رایان»،«پل جاسوسی»، «پست»، «ترمینال» و… یک اتفاق بزرگ بیوگرافی در جهان درام است که طبیعت روایت قصه خود برای دیگری را متحول کرده است. به باور من اسپیلبرگ به تنهایی ساختار سینمای بیوگرافی درجهان را دگرگون کرده و توانسته علاوه‌بر ایجاد تعلیق و سرگرمی در آثارش، مهم‌ترین اصل سینما، در زندگی‌ها ماجراجویی و فلسفه بافی کند.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی