جاودانگان | قلعه جاودانگان، یادداشتی بر فیلم

جاودانگان فیلمی به کارگردانی کلوئی ژائو چینی است که به شدت خلاق و مستعد است اما برای سینمایی که می خواهد همه رسانه ها را معطوف به خود بکند همچنان کم است. قبل از اینکه به بحث خود فیلم بپردازم دوست دارم در مورد فیلم ساز ژائو چند کلمه ای بنویسم. اولین فیلم او که خود کارگردان، نویسنده، تهیه کننده و تدوین گر آن بوده به نام «ترانه هایی که برادرهایم به من آموختند» ثابت می کند با فیلم سازی بالفطره روبه رو هستیم که بعد ها با فیلم «سرزمین خانه به دوش ها» بیشتر دیده خواهد شد. مسئله ای که در مورد سینمای ژائو وجود دارد این است که تخیلات و تصورات فیلم ساز به مراتب از اثرش جلوتر اند؛ درواقع کمپانی مارول این را خوب درک کرده است که دست این فیلم ساز را برای پرداخت چنین پروژه ای باز گذاشته. پس وقتی ژائو در قامت کارگردانی درام، قرار است فیلمی ابرقهرمانی – کمیک را کارگردانی کند، نمی توان انتظار آن را داشت که سینمایی مانند زک اسناید خلق کند. منطق داستانی به واسطه گرایش هنری فیلم ساز و همچنین توانایی در هدایت پروژه به مراتب از دیگر آثار مارول قوی تر است اما همچنان سینمای مارول صرفا سرگرم کننده است و این صرفا سرگرم کننده به معنای جدا کردن بیننده از اخبار دنیا و هم سویی او با توهم و نه تخیل است؛ در ادامه بیشتر به این موضوع می پردازم.

ابرقهرمان ها هم انسان ها را دوست دارند

فیلم های مارول به طور کلی و نه مشخصا این فیلم مرا به یاد این جمله از «قلعه حیوانات» جرج اورول می اندازد که: همه حیوانات باهم برابراند اما خوک ها برابرتراند. مسئله اصلی من با فیلم بر سر انسانی نبودن آن است. داستان از 5 هزار سال قبل از میلاد شروع می شود ما جاودانگانی را می بینیم که به دست آرشیم ساخته شده اند از سیاره خود، المپیا، به زمین می آیند تا انسان ها را از شر دویانت ها در امان بدارند، پس از مدتی «جاودانگان» که سرو شکل انسانی به خود گرفته اند احساسات انسانی از خود بروز می دهند دو تا از آنها عاشق می شوند با یک دیگر ازدواج می کنند، به هم دیگر به واسطه طمع انسانی شان خیانت می کنند، متحد می شوند و… . در یادداشت های پیشین خود به این نکته اشاره کردم که من قهرمانی که هویت انسانی در کمیک بوک ها داشته باشد تنها بتمن را می شناسم چرا که کارهای به دور از توهمات که شاید همه آنها روزی با پیشرفت تکنولوژی شوند انجام می دهد. اما در عمده فیلم های مارول و به خصوص «جاودانگان» می بینیم که قهرمانان انسانیت را بیشتر از جاودانگی دوست دارند. به عنوان مثال جایی که اسپرایت با بغض بر سر سرسی فریاد می زند که به رابطه او با انسان ها رشک ورزیده است. از سویی دیگر ابرقهرمانی را که شبیه سوپر من است اما اصلا سوپر من نیست می بینیم. ایکاریس عاشق سرسی شده است و دست آخر به خاطر یک احساس زمینی دست از خیانت می کشد. در این جا است که علاقه مندی دراماتیک مولف نمایان می شود. ایجاد حس درام در فیلمی ابرقهرمانی برای باورپذیری لازم است اما اولویت نیست. آنچه من از ژائو دیدم به خصوص در سکانس های پایانی اثر بیشتر یک نبرد دراماتیک قهرمانی بود نه نبرد برای قهرمانی.

توهمات و نه تخیلات

در جایی از فیلم «جاودانگان» افراد گروه که حالا کم کم با یک دیگر متحد شده اند و گیلگمش از آنها پذیرایی می کند دور یک میز جمع شده اند. فارق از آنکه دکوپاژ کارگردانی تا چه اندازه دارماتیک است می بینیم که کسی می گوید مراقب توهمات اسپرایت باش. نکته این جا است که ما با توهم روبه رو هستیم و نه تخیل. توهمی که قرار است ما را از آگاهی دور کند. آگاهی نسبت به شرایط و سیاست هایی که بر له یا علیه ما صورت می گیرند. همانطوری که اسپرایت گیلگمش به آن بزرگی را در قامت یک نوزاد توهم می کند مارول هم بیننده های خود را کودکی می پندارد که به شهربازی رفته است.

هندی ها همیشه دوربین به دست آماده فیلم ساختن اند

از سه ویژگی فیلم باید ترسید. اول آنکه «جاودانگان» را یک آسیایی رنگین پوست که همسایه ژاپن است کارگردانی کرده. و دوم آنکه میان آن همه سینما در آسیا هندوستان را برای قصه خود برگزیده است. آنکه می بینیم کینگو با نقش آفرینی ناجیانی ستاره ای است که همواره کسی از او فیلم برداری می کند، به عنوان مثال هنگامی که او سر دویانتی را منفجر می کند به فیلم بردار می گوید این صحنه را گرفتی؟، نشانه نیاز دیده شدن بیش از اندازه هندی ها و به طور کلی آسیایی ها است. این نشانه در نکته سوم یعنی نمایش نسل کشی در هیروشیما، بمب اتم، تاسف خوردن غیر منتظره آقای هم جنس گرای سیاه پوست و دلداری او توسط رهبر «جاودانگان» ایجک با بازی سلما هایک، اتفاق می افتد. ویژگی که در واقع اگر اعمال بدی از انسان ها سر می زند یا از سوی آسیایی ها است یا نسبت به آسیایی ها. که مولف به طور ناخواسته مورد اول: از سوی آسیایی ها را بیشتر نمایش داده است. این پیام ها ابدا توهمات توطئه ای نیست که یک بیننده می تواند از فیلم برداشت کند بلکه فیلمی با این پروداکشن قطعا نیت سیاسی بزرگی در سر دارد که این فکت ها در ارائه قصد آن بی تاثیر نخواهد بود.

ابرقهرمان همجنس گرا

مسئله ای که همواره مرا درگیر کرده است دو نکته مهم بوده. اول آنکه تا به حال هیچ اثر سینمایی جذاب تر از نمونه کمیک بوک خود نبوده است. دوم آنکه چرا باید ابرقهرمانان نیازهای عاطفی و یا روانی انسانی داشته باشند. مسئله ابدا این نیست که همجنس گرایی خوب است یا بد است؛ مسئله فرمی است که به خاطر اهداف بلند مدت بر هم ریخته می شود. اینکه ببینیم رسانه ای سیاه پوست همجنس گرایی را نشان می دهد که در عین حال پدر است و با پارتنر خود زندگی می کند در قامت یک رسانه پذیرفتنی است؛ اما آنکه ببینیم از آن سیاه پوست برای پیشبرد اهداف داستانی – حاشیه ای استفاده می شود کاملا غیر انسانی و بدور از اخلاق است. ابرقهرمان کسی است که اصلا روانی مانند انسان ها ندارد. درست است که داستان اشاره می کند آنها ساخته آرشیم هستند اما آنها با زیسن چند هزار ساله در کنار انسان ها خلق و خوی انسانی به خود گرفته اند که این خلق و خو در همه ابعاد داستانی، به عنوان مثال تینا با بازی آنجلینا جولی، فراموشی می گیرد، برای گیلگمش گریه می کند، می خواهد خاطرات خود را حفظ کند و…، نشر یافته است. نقد یک وسیله انتقال سلیقه است و من به عنوان بیننده جدی سینما در یادداشتی روزنامه ای مجال آن را نمی یابم که کاملا شرح دهم چرا این فیلم سلیقه من نیست اما به طور کلی به عنوان آخرین پیام باید این را نوشت که: باید از سینمایی که صرفا رسانه است و سرگرم می کند ترسید و صد حیف که مستعدی مانند کلوئی ژائو به دام مارول افتاده است.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی