«باردو» ساخته “آلخاندرو گونزالس ایناریتو” نه برای بازی با خاطراتِ یک شبهِ‌روشن‌فکر روزنامه‌نگار بلکه برای حفظ حریم زمان در تعریف سینما از خاطره و رویا؛ باید ستوده شود. فیلمی که به معنای عام کلمه بازی با خاطرات و وقایع‌پنداری‌غیرارادی آن را زبردستانه می‌شناسد و به صورت خاص به اهمیت رویا در زمان حال می‌پردازد. با اُپِنینگ فیلم متفاوت بودن آن از هرآن‌چه در سینما دیده‌اید مشخص می‌شود و در ادامه بر این تفاوت صحه می‌گذارد. سایه‌ای که می‌دود، سایه‌ای که پرواز می‌کند و سایه‌ای که صدای نفس نفس زدنش به گوش می‌رسد، همان سایه خیال است که ایناریتو از تاباندن نور بر ذهن شخصیت با زاویه‌ای پنهان ایجاد کرده. در ادامه کودکی متولد می‌شود و… . سینما محفلی برای اندیشیدن در قاب آرزوها است، آرزوهایی که خود خاطره‌اند.

*میز صبحانه

باید به این نکته اشاره کنم که زمان در سینمایی «باردو» به دو بخش تقسیم می‌شود. بخش انتزاعی و بخش تجربی. در بخش انتزاعی آن‌چه را می‌بینیم سخت باور می‌کنیم؛ مانند دنبال کردن ماهی توسط گاما در قطار. در بخش تجربی اما آن‌چه دیده می‌شود گویی همه تجربیات ما از زندگی است. و بیشترین اهمیت فیلم، برای من، بخش تجربی آن است. فیلم یک فاجعه را آن‌چنان هیجان‌انگیز روایت می‌کند که هیچ اندوهی احساس نمی‌شود اما همه اندوه از خاطراتی است که فیلم بازسازی کرده است. تصویر داریوش خنجی قرار نیست تفاوتی در خودستایی ایناریتو ایجاد کند بلکه تاکید قدرتمندی است بر تمامیت یک وجود متکبر. «باردو»  حالتی انتقالی میان مرگ و تولدی دوباره است که پس از مرگِ گوتاما بودا به وجود آمد و تعدادی از راهبان بودا چنین واقعه‌ای را پذیرفتند و ریشه بودایی آن به معنای آزادی از طریق شنیدن در طول برزخ است. در این که معنای تحت‌اللفظی آن به شکل متقنی قرار نیست همه آن‌چه ایناریتو در فیلم‌نامه نوشته را به تصویر بکشد، هیچ شکی نیست؛ چرا که ایناریتو به دنبال ریشه‌یابی حقیقت در فیلم خود نیست بلکه حقیقت را در ذهن خود ریشه افکنی می‌کند. آن‌چه معنای صریح فیلم را می‌رساند خاطرات ارادی است که غیرارادی پنداشته می‌شوند. آیا زندگی بیرون از ذهن انسان جریان دارد؟ از نظر فیزیکی زندگی هیچ ربطی به رویای ذهنی ما ندارد اما به لحاظ روانی و احیانا شیمیایی، زندگی همه آن‌ است که در ذهن ما اتفاق می‌افتد. به واقع کسی که ذهنی برای خاطره پردازی و انباشت خاطرات نداشته باشد، زندگی نمی‌کند. به گفت‌وگویی که تقریبا دقایق 45 تا 50 فیلم میان گاما و پسرش شکل می‌گیرد توجه کنید. علاوه‌بر آن‌که در فیلم‌برداری «باردو» از لنز واید، فاصله کانونی لنز از سنسور کوتاه‌تر است، استفاده شده اما مشخصا در این پلان به کارکرد لنز دوربین توجه کنید. دوربین تنها وقتی Track Back  می‌شود که فرزند از پدرش نا امید شده. در همه لحظات گفت‌وگو سر میز صبحانه دوربین در حال همراهی با احساسات پدر و فرزند است و مدام  Track In می‌شود. این نزدیک شدن به احساسات اگرچه با سرعت بسیار کندی همراه است اما به واقع شیوه‌ای متمایل کننده است. آن‌چه بیننده می‌بیند با آن‌چه از شنود یک رابطه احساس می‌شود علاوه‌بر تفاوت تمایز در زمان و ذهن است.

*گذشته

فیلم برای تن‌هایی ساخته شده است. «باردو» سکوتی است بین دو شعار که در ابتدا می‌میرد و در نهایت متولد می‌شود. اگرچه معنای تولد، در این شعار و این فیلم، با مرگ یک است اما هیجان زیستن با خاطرات امید را در زمان حال خلق می‌کند. به این معنا که یک انسان، تنها از زمان و به خاطر سپردن آن می‌تواند لذت ببرد. فیلم‌برداری Long take قرار نیست چیزی از واقعیت زمان را برای بیننده بازسازی کند بلکه تلاشی است برای بازسازی واقعیتی که در ذهن به وجود آمده است. در همین راستا آن‌چه اتمسفر فیلم را تشکیل می‌دهد پویایی در زمان حال است. زمان حال اگرچه به خودی خود منفعل و ساکن است اما در ذهن جریانی بی‌نهایت دارد. آینده در زمان حال پیش بینی می‌شود و گذشته مرور. آنچه در «باردو» و از نظر فلسفی نیز این‌گونه تعریف می‌شود، زمان تنها در گذشته قابل معنا شدن است و آینده بی‌معنا است اما سوالی که برای بیننده طرح می‌شود آن است که: آیا آینده همان گذشته در حال تکرار به شکل دیگر و شاید بزرگتر نیست؟ از نظر روبر مرل، رمان نویس فرانسوی، زمان همواره در حال تکرار است. پس از تماشای این فیلم باید این‌گونه نوشت که: زمان همواره در حال تکرارِ دروغی بزرگتر از گذشته تجربه شده خود است. آنچه در فیلم گذشته است تاریخ بشری است که دیگر از متولد شدن بیزار است و شاید دیگر با هیچ تولدی خوشحال نشود.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی