«آناتومی یک سقوط» از فیلم‌هایی است که هر نوستالژی پسندی باید آن را ستایش کند. ژوستین تریه فیلم‌ساز مرموزی است و شاید راز و رمز آن قبل از آن‌که هیچکاکی باشد در نوآوری به لارنس فورن تریه شباهت پیدا کند. بسیار جذاب است که ببینیم اگر این فیلم‌ساز داستانی از آگاتا کریستی را جلوی دوربین ببرد چگونه از پس پوآرو بر می‌آید. دادگاه و پلیس و اثبات بی‌گناهی صرفا یک بازی روانی برای جذابیت بخشیدن به کشمکش‌های معمایی ایجاد شده است. قبل از آن‌که بخواهم داستان و فیلم را مورد مداقه قرار دهم بهتر است درباره معما و تفاوتش در ادبیات و سینما بنویسم. معما در ادبیات وابسته به لحن نویسنده است؛ نویسنده می‌تواند معمایش را به‌گونه‌ای طرح کند که داستان خرده روایت‌های فرجامی در پایان داشته باشد و معما همچنان در حال رشد و نمو. در سینما این قانون متفاوت است. مولف، کارگردان، برداشتی از معما دارد و آن را به نمایش می‌گذارد که از قبل در ذهنش حل شده و این حل شدگی باید کشمکش‌های جدیدی بر خود افزاید تا بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد. آنچه در «آناتومی یک سقوط» مهم و متفاوت است؛ کشف پیرنگ در دل پیرنگ است. این نوآوری از سوی ژوستین تریه یک ارزش و دستاورد دراماتیک محسوب می‌شود. ما داستانی را پی‌گیری می‌کنیم که در دل خود واقعیت و داستانی هیجان برانگیزتر دارد.

جدول

یکی از لذت‌های حل جدول یافتن پاسخ‌هایی است که در ذهن هستند اما بروز پیدا نمی‌کنند و فعالسازی ناخودآگاه آن به واژه‌های دیگر وابسته است. مسئله در سینمای معمایی هم این‌گونه است. در ابتدا نویسنده‌ای را می‌بینیم که با کسی در حال مصاحبه است و خیلی بی‌تفاوت و با نگاه از بالا در حال آشامیدن. سپس کودکی را می‌بینیم که پس از تمیز کردن سگ خود او را به گردش می‌برد و هنگام بازگشت از گردش پدرش را بی‌جان بر زمین در ورودی خانه‌شان درازکش می‌بیند. آیا این مرد در هنگام کار سقوط کرده؟ آیا خودکشی کرده؟ آیا کسی او را به قتل رسانده؟ و بسیاری پرسش‌های دیگر که تالی فاسدهایی را در ذهن ما ایجاد می‌کنند که اتفاقا به خود قصه مربوط می‌شوند. مسئله این نیست که چه میزان فیلم معمای هیچکاکی یا کریستی وارش بالا رفته مسئله این است که توانسته نوع جدیدی از این معما را به صورت از قبل حل شده بیان کند. هنگامی که از لارنس فورن تریه «داگویل» را دیدم با خود گفتم این نوع روایت خیلی به اذهان بیننده وابسته است و احتمال سستی در آن زیاد. اما پس از سال‌ها فهمیدم که اشتباه فکر می‌کردم یعنی ما با ذهنی روبه‌رو هستیم که نیازی به بازسازی عینی تصویر در اذهان بیننده ندارد. این اتفاق به مراتب برای بکت و «در انتظار گودو» هم رخ داده. در «آناتومی یک سقوط» با ذهنی روبه‌رو می‌شویم که قرار نیست خودش را به ما ثابت کند و اتفاقا در حال اثبات ما، منِ بیننده، به خودش است. می‌خواهد بداند چه میزان از داستان و معمای درون آن متوجه خواهم شد.

شناخت

  اگرچه باید فیلم را به مثابه خودش مورد کشف و شهود قرار داد اما نمی‌توان از مفاهیم «پنجره پشتی» گونه آن گذشت. مولف دوربین به دست گرفته و از جایی می‌بیند چه اتفاقی افتاده اما چون نمی‌تواند آن را برای دیگری به اثبات رساند چاره‌ای جز تعریف داستانی آن ندارد. این‌گونه شناخت یک شناخت تلویحی است. ما به نیش و کنایه تصویری از داستان را می‌بینیم که مولف دبرایمان تعریف می‌کند. قرار نیست اتفاقی در آن را باور کنیم اما اتفاقات در آن به اندازه‌ای جذاب و شک برانگیز است که حتی ممکن است به بغل دستیمان هم شک کنیم. ذات سینما هویت بخشی به کاراکترها است؛ اگرچه به شخصه با منظور روای و دگرباشی در آن مخالفم همانطور که آگنیشکا هولاند را نمی‌فهمم اما تصویرش را ستایش می‌کنم. اگر برای شما تعریف کنند تا آن‌که برای شما به تصویر بکشند باور آن خیلی متفاوت است؛ اگرچه مهم است که چه کسی آن را تعریف کند. سینمای «آناتومی یک سقوط» شسته رفته بوده و بلد است داستان را چگونه هیچکاک آلود به تصویر کشد که نه دزد بترسد و نه پلس. مسئله‌ای که به عنوان یک تعقیب کننده مسائل سینما در این سال‌ها با آن روبه‌رو شده‌ام، طرح داستان به شیوه دیگری است. ما فیلمی می‌بینیم که شبیه به ساخته‌های کارگردان محبوبمان است و این مسئله اصلا نباید رشد کند. فیلم‌ساز باید خودش را بشناسد و سبکش را پیدا کند. اگرچه نمی‌توان منکر نوآوری‌های ژوستین تریه در اثر مورد بحث شد اما باید پذیرفت فیلم همچنان اصولِ فرد دیگری را به دوش می‌کشد.

علی رفیعی وردنجانی