آفریننده فیلمی از یک جاهطلب کوچک در مدیوم رسانهای با ابعاد جهانی است. فیلم بدون سیاستزدگیهایی که در بطن قصه خود دارد قابل تصور نیست. چرا باید مسئله آسیای جدید مطرح شود و چرا باید آسیای جدید با استفاده از هوش مصنوعی به ایالات متحده حمله ببرد. اصلا این مفاهیم کلیدواژههای هالیوود برای صعود به نسل جدیدی از سلطهگری احساسی در سینما هستند که در راس آن یک بازیگر سیاهپوست قرار گرفته. این برای سینمای آمریکا بسیار مهم است که مدیوم رسانهای خود را بر اساس طرحی پیشببرد که با انگیزه پیشگویی در آینده عنوان شود. مهم این موضوع است که مثلا در سال 2065 چه اتفاقی خواهد افتاد؟ رباطهایی که پوستی شبیه به انسان دارند یا تشخیص انسان از رباط برایمان سخت شده. اصلا واضحتر بگویم آیا مثلا در همین امروز رئیس جمهور آمریکا یا افرادی دیگر در آمریکا یک رباط نیستند؟ هوش مصنوعی وقتی خطرناک میشود که قدرت تصمیمگیری به آن اضافه شده باشد، باید واکاوی کرد این قدرت را چه کسی به او بخشیده و برای واکاوی چنین فیلمی یکی از پژوهشهای هالیوود جهت بازی رسانهای شمرده خواهد شد.
زمان
در فلسفه کلاسیک هنگامی که از بُعد زمان و وجود هستی بخش آن صحبت میکنیم چارهای به جز مرور خاطرات چند ثانیه تا چندین سالِ گذشته را نداریم. این فلسفه در سینمای امروز هالیوود و مشخصا فیلمی مانند «آفریننده» نقض میشود. بیننده با داستانی روبهرو است که حتی گذشته برایش آینده محسوب خواهد شد چرا که هنوز حضور صد در صدی هوش مصنوعی را در زیست خود تجربه نکرده است. راستش را بخواهید باید پرسید چه کسی یا کسانی با هوش مصنوعی سر و کار خواهند داشت؟ مسلما کسانی که از طبقه متوسط به پایین جامعه هستند شامل حال موهبتی به نام هوش مصنوعی نخواهند شد بلکه فعلا هوش مصنوعی زندگی افرادی را دچار اختلال کرده که متمول هستند. این متمولین میتوانند از نظر جایگاه اجتماعی و سیاسی هم باشند. هالیوود برایمان پیشبینی کرده که سالها سال بعد بمبی در آمریکا زده خواهد شد که باعث و بانی آن هوش مصنوعی است. آمریکایی که حتی فقرایش هم درگیر هوش مصنوعی شدهاند. از این بابت بیننده با یک داستان شُسته رفتهی دارای ابعاد زمانی روبهرو نیست از طرفی آنقدر هم فیلمساز بلد نیست که حداقل از نظر احساسی به ما ثابت کند آینده ما وابسته به گذشته کسانی است که دوستشان داریم. در «در میان ستارهای» نولان قصهگوی خوب بودن را بلد است و بعد شروع به پیشبینی میکند. «آفریننده» به ما نشان میدهد کسی که دست و پایش را از دست داده توسط یک رباط به زندگی مانند دیگران ادامه میدهد. هنوز بیننده نخواهد فهمید که چرا وقتی تکنولوژی میتواند انسانی را به زیست بازگرداند باید خطرناک باشد؟ چه بخواهیم چه نخواهیم بخشی از حافظه تاریخی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهان به سینما وابسته است. در این بخش ما «عصر مدرن» چاپلین را داریم که هنوز بستن پیچومهره و حرکاتی از روی عادت توسط چاپلین به یاد خیلیها مانده در این تاریخ نمیتوان برای آثاری چون «آفریننده» جایی باز کرد. این فیلمها دارای یک روحیه از جاهطلبی مولف هستند که گویی سینما باید آنطوری باشد که زورگویان میخواهند نه آنطوری که عقل میگوید. در همین رابطه باید زمان را در سینمای آینده مرده فرض کرد.
شخصیت
شخصیت در سینمای عملی تخیلی نباید فراتر از زمان حالِ مولفش باشد. ما منظور و نه مسئله نویسنده، را در این فیلم چنین مییبینیم که شخصیت بُعدی تاریخی در گذشته دارد که همواره در حال آن را تکرار میکند آنهم وقتی که حال و گذشته او برای منِ بیننده آینده محسوب میشود. ما گذشتهای را برای دیگران میتوانیم درک کنیم که واقعا برای ما هم گذشته باشد و مثلا به یکباره فیدبک نخورد به این که 5 سال بعد از 2065. از سویی دیگر چنین فیلمهایی چیزی از علم را به دوش نمیکشند. مثلا در سری فیلمهای «بیگانه» یا در فیلم «مه» ساخته دارابونت ما با نوعی از تخیل طرفیم که تزریق علمی در آن مشاهده میشود؛ حالا این تزریق میتواند یک کابوس باشد یا یک سانحه. فیلم مورد بحث هیچکدام از این مسائل را مطرح نمیکند و دائما درحال ایجاد طرح ترس از آینده، هوش مصنوعی و تکنولوژی است. اهمیت سینما در درجه اول به داستان آن بستگی دارد این که وای چه دوربین خوبی دارد یا چه بازی خوبی کرده وقتی داستان درست نباشد و دائما بیننده را به تماشای فیلمهای سینمای کلاسیک وادارد یعنی هیچکاری نکرده.
علی رفیعی وردنجانی