آخرین دوئل | شجاعِ بی دل

آخرین دوئل ساخته رایدلی اسکات فیلمی شریف درباره انسانیت است که جذابیت آن به زنانگی های زیرمتن مرتبط می شود. مبارزه یک زن برای استرداد نفس پاک خود به صورتی در این اثر نمود پیدا کرده که توحش در قرون وسطی را توجیه می کند. این مهمترن پیام فیلمی است که می خواهد از حقوق انسانی یک زن حرف بزند. مسئله ای که در فیلم مطرح می شود با توجه به آن که از روی داستانی اقتباس شده روایت دیروز و یا امروز نیست. تصادفی است که در هر زمان و در هر جغرافیایی به اشکال مختلف شاهد آنیم. خوی وحشی گری انسان ها با توحشی بیشتر پاسخ داده می شود.

عُقده

در اولین مواجهه با این فیلم طراحی صحنه و میزان سن چشم هر بیننده ای را نوازش می کند.. در برخی از سکانس ها، پلان‌هایی نقاشی شده را می بینیم که از نظر سینمایی یک دست آورد هنری محسوب می شوند با این که نمونه آن را در فیلمی چون «پادشاه» ساخته دیوید می‌شد دیده بودیم. داستان فیلم همچنان زنده است به واسطه آن که متجاوز و مورد تجاوز قرار گرفته برای شرف خود جنگیده اند. اما سوال اصلی که در داستان برای هر بیننده ای ایجاد می شود این است که آیا متجاوز شرف دارد؟ در سکانس پایانی «آخرین دوئل» اسکات تکلیف را روشن می کند. سکانسی که در ادامه حقیقت ماجرایی است که از زبان بانو مارگریت روایت می شود. در واقع فصل بندی فیلم این اجازه را به مخاطب می دهد که قضاوت درستی داشته باشد. ما در سکانس پایانی می بینیم که همسر بانو مارگریت با شعف خاصی روی اسب نشسته دستانش را برای مردم بلند کرده و به تماشای رقیب مُرده خود می رود. در حقیقت روایتی که در ابتدا از ژان (همسر مارگریت) می بینیم یک دیدگاه بیشتر نیست. حتی روایتی که از ژاک گریس می بینیم هیچ پایه و اساس تاریخی ندارد. هر سه این روایت ها در یک نقطه اوج می گیرند. آن هم در پلانی که ژان از همسرش بانو مارگریت می خواهد ژاک گریس را برای صلح ببوسد. طرز بوسیدن او و حالت روانی بانو مارگریت در این سه روایت متفاوت است. همانطور که می دانیم از نظر روانشناسی بوسیدن عملی است که نیاز به ترحم و یا عشق دارد. عمل بوسیدن را بانو مارگریت در این پلان با شجاعت انجام می دهد در صورتی که هیچ احساسی در آن نهفته نیست. روایت ها نشان نشان دهنده احساسی است که هر کدام نسبت به بانو مارگریت دارند. ژان در روایت خود به همسرش احترام می گذارد در صورتی که در روایت مارگریت، ژان یک متکبر خودکامه بیش نیست که با توجه به روایات ژاک گریس او همواره از سرخوردگی در برابر پادشاه و دیگران یک عقده روانی پیدا کرده.

می خواهم زنده بمانم

تلاش دو شخصیت یکی برای اثبات حقیقت و دیگری برای استمرار آبرو و شرفش نبردی است برای زندگی. در سکانس های پایانی آنجا که ژان خنجر را بر گلوی ژاک گذاشته و از او می خواهد نسبت به گناه خود اعتراف کند آدام درایور در نقش ژاک به گونه ای با قاطعیت دروغ خود را بیان می کند که من بیننده جدی سینما می پذیرم قبل از دیگری خود بی گناهی اش را باور کرده است. از سویی دیگر نبرد زنانه ای که بانو مارگریت برای آرامش نفس پاک خود انجام می دهد ناشی از شناخت روان یک زن از سوی مولف است. هنگامی که مادر ژان از مارگریت در کلیسا می خواهد سکوت کند چرا که خود او تجربه ای مشابه را داشته و سکوتش باعث نجات زندگی اش شده بانو مارگریت در جواب بسیار انسانی سخن می گوید: بهای سنگینی برای زنده ماندن پرداخت کردی. این دیالوگ همه فیلم «آخرین دوئل» است. فیلمی که دوئل پایانی اش برای تسکین روان تمام زنانی که به آنها تجاوز شده ساخته شده. در دوئل پایانی میان ژان و ژاک بیشتر از آنکه موضوع پیروزی هریک اهمیت داشته باشد، این موضوع اهمیت پیدا می کند که چه بر سر بانو مارگریت خواهد آمد. هوشمندی اسکات در اُپنینگ فیلم برایم جذاب بود. او فیلم را با یک دوئل آغاز می کند. و ما تا یک سوم ابتدایی فیلم نمی دانیم چرا این دوئل بین کسانی که روزی جان یک دیگر را در نبردها نجات داده اند شکل می گیرد. در روایت بانو مارگریت می بینیم که تا چه اندازه ژان خودکامه است و بر سر زمین ها و جهیزیه همسرش با پدر زن خود در کلیسا بحث می کند. این نشانه های یک گذار اجتماعی از اندیشه واپسگرایانه است که در غرب وجود داشته . این اندیشه در جوامعی که فرهنگشان با دین گره خورده بیشتر دیده می شود. فرهنگی که صرفا جهت رفع نیازهای روانی و جسمانی ساخته می شود. در قرون وسطی نقش کلیسا گسترش چنین اندیشه ای بوده است. تماشای فیلم «آخرین دوئل» به همه زنان جهان یاد می دهد چگونه برای خود اشک بریزند.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی