آتابای | نرسیدن | درباره فیلم نیکی کریمی

آتابای نیکی کریمی قصه دوست داشتنی دارد اما حرف سینمایی ندارد. نماهای بلند فیلم تداعی کننده فیلم هایی چون: «بازگشت» آندره زویاگینتسف، «کشتزارهای سپید» محمد رسول اف و «دشت گریان» آنجلوپلوس است. البته که هیچ کدام از نماها شکوه دراماتیک ایجاد نمی کنند و صرفا جهت پرکردن احساسات بصری در فیلم برداشته شده اند. در نمایی که Track Back و Pan از دوربین را داریم و سیما روبه غروب خورشید ایستاده و باد چند تار مویی که از او بیرون است را به رقص در می آورد، برداشتی از یک حسرت زنانه را می بینیم که بیشتر از بغض مولف خارج شده تا داستان فیلمنامه نویس. این بغض زنانه را در هدایت فیلم نامه از سوی کریمی همچنان می بینیم.

خشم

داستان یک تراژدی ناتمام دارد. بدین معنا که هیچ کدام از مولفه هایی را که مطرح می کند به پایان نمی رساند، شاید این مولفه ها در ذهن نویسنده فیلمنامه پایان پذیرفته باشد اما همچنان برای بیننده نامفهوم است. خوشبختانه با دوستی به تماشای این فیلم نشستم که زبان ترکی را خوب می فهمد و شکایت او از فیلم این چنین بود که در بسیاری از جاها ترجمه تحت اللفظی صورت نگرفته بود و آنچه در فیلم به زبان ترکی ادا می شد در زیرنویس فارسی آن مترادف نبود. این یکی از مسائلی است که دلیل اصرار بر محلی بودن زبان فیلم را توجیه نمی کند. اگر فارسی بود چه چیزی از شخصیت و یا جغرافیا را بیننده از دست می داد؟ از سویی دیگر ترکی صحبت کردن شخصیت آتابای نه تنها هیچ کمکی به شخصیت پردازی اش نکرده است بلکه وجه امروزی اش، به معنای اینکه که او دانشگاه رفته و به خاطر یک شکست عاطفی انصراف داده است، را مرموز می کند. دقیقا این نقطه اوج داستانی است که حجازی فر نوشته و باید به صورت هرچه روشن تر برای بیننده مطرح شود. خشم حاصل از نرسیدن آتابای هرگز تغییر نمی کند. در جایی از فیلم می گوید که آدم هیچ وقت عوض نمی شود و این که غصه خوردن برای روان شاعرانه شخصیت ها لازم است را نیز متوجه می شویم اما وقتی قرار نیست صعود و نزولی از کاراکتر ببینیم چرا باید او را شخصیت خطاب کنیم. به گفته رضا براهنی شخصیت صعود و نزول کاراکتر در بُعد زمان است. در این فیلم ما شاهد مُردگی و انفعال آتابای هستیم. انفعالی که به باور من از دل جامعه بیرون می آید مانند شخصیت کاملا منفعل فیلم «قهرمان» فرهادی. او همواره در رسیدن به معشوقه شکست می خورد و خشم حاصل از این شکست نه زیاد می شود و نه کم. به عنوان مثال در سینمایی «خشم» ساخته دیوید آبر با بازی برد پیت خلاصی از خشمی که با جان، زخم های به جای مانده بر روی کمرش، و روان خود، از شیوه سیگار کشیدن و برخوردش با افراد گروه، دریافت کرده را در سکانس پایانی می بینیم اما آنچه در سکانس پایانی از آتابای می بینیم تنها همان بغضی است که در ابتدا بیان شده بود. انگار فیلم چیزی را نگفته است. در صورتی که حداقل ما به عنوان بیننده باید دریابیم که احساس و اندوه فعلی او که همراه با خشم شده نسبت به زمان های دانشجویی اش عمیق تر یا پخته تر شده است.

سیمای بی سیما

مسئله بعدی که با فیلم پیدا می کنم استفاده ابزاری سازنده از زنانگی خود است. وقتی متوجه می شویم سیما سرطان سینه دارد و مجبور شده است یکی از سینه هایش را قطع کند، چه احساسی باید پیدا کنیم. مسلما نسبت همزاد پنداری ما با این کاراکتر باید بیشتر شود اما آنچه از نظر جامعیت برای بینندگان در سینماهای ایران اتفاق می افتد خیلی متفاوت با خواسته مولف است. مولف می خواهد با بیان این ضایعه و تصمیمی که آتابای بر سر سیما و جیران می گیرد دو ابژه را معرفی کند. اول آنکه دختران امروزی ممکن است برای رهایی از دست خانواده شان ازدواج کنند تا ادامه تحصیل بدهند و به آزادی مورد نظرشان برسند، سکانسی که جیران از آتابای می خواهد تا او را انتخاب کند نه سیمای مریض را. دوم اینکه مردان به دلیل حس ترحمی که نسبت به چنین زنانی پیدا می کنند و عقبه شاعرانگی و غمخوارگی شان نسبت به آنها احساسات نشان می دهند. هردوی اینها بد است. اساسا از نظر من هر رسانه و مشخصا فیلمی که جنس زن را برای رهایی و آزادی خود ضعیف و شکننده نشان دهد برای جامعه خطرناک است. کریمی با آنکه خواسته درستی از بیان خود داشته است اما آن را خوب بیان نکرده. خیلی زیبا تر بود اگر می دیدیم جیران برای رسیدن به خواسته های خود با خانواده و جامعه می جنگد نه آنکه دست به دامان یک مرد تنها شود. از سویی دیگر همچنان بازی سحر دولتشاهی خوب است اما دولتشاهی به تنهایی از سیما، سیمای یک زن نمی سازد. رابطه میان آیدین و سیمین هم بد است. با اینکه مه‌لقا می‌نوش و دانیال نوروش نمایی از تضاد در جامعه امروزی هستند که این تضاد منجر به تکامل اجتماعی و نسلی خواهد شد اما غریزه در این رابطه آن قدر زیاد می شود که حوصله مخاطب را سر می برد. به طور کلی ما نمی توانیم با برانگیختن احساسات بیننده در سینما زنانگی بسازیم. از سویی دیگر من معتقدم چهره و جایگاه یک زن را تنها «بهرام بیضایی» به درستی در سینمای ایران نشان داده است و هیچ فیلم سازی چه زن و چه مرد نتوانسته جنگیدن زنانه را نمایش دهد. مسلما جنگیدن زنانه با مردانه متفاوت است. از سویی دیگر مردی که کریمی به تصویر می کشد میان مردانگی فیلمنامه نویس و شناخت یک مرد از سوی نیکی کریمی معلق مانده.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی