گناه فرشته ساخته حامد عنقا را حالا که ۸ قسمت از آن منتشر شده بهتر می‌توانم قضاوت کنم و با جرات بیشتری می‌گویم اثر بسیار بدی است. اثری که حقوق خوانده اما بویی از حقوق نبرده. گناه فرشته چیست؟ عاشق شدن؟ قتل انتسابی یا هر ماجرای دیگر. شهاب حسینی در این فیلم بیشتر مانکن است تا بازیگر. ما یک سری ژست‌های بازیگری از او می‌یبنیم که هیچ ربطی به بازی و هنر ندارد. نقطه مقابل او لادن مستوفی بد نیست اما در اکت‌های گاه و بی‌گاه نفس بازغی بازیگری دیده می‌شود. فیلم پایه فساد دارد. فساد مالی، فساد حقوقی و به طور کلی فساد انسانی. عماد شکلی از پدرخوانده را به خود گرفته که اصلا به یک درویشِ پول‌دار نمی‌آید. ساختار فیلم بر پایه تناقض در متن فیلم‌نامه استوار شده. وکیلی که با ترحم و با انگیزه‌های شخصی وکالت فرشته، پردیس پورعابدینی هم‌چنان خوب است، را قبول می‌کند چگونه عاشق موکلش می‌شود؟؛ فقط برای بافتن یک شال به بهانه عذرخواهی!.

داستان‌سرایی یا توهم

ماجرای پیچیده‌ای که هرلحظه ممکن است در آن کسی کشته شود دست کمی از «زخم کاری» مهدویان و توهم قدرت و جاه‌طلبی ندارد. «گناه فرشته» سریال جذابی است چرا که فیلم‌برداری خوب، میزان‌سن مناسب و در نهایت اصلاح رنگ پدرخوانده‌واری دارد اما جزئیات خوب هرگز نمی‌توانند به یک فیلمنامه بد کمک کنند. کسی چه می‌داند آیا واقعا دار و دسته عشیری و عماد زورشان از قانون و پلیس بیشتر است. مصاحبه‌ای دیدم از علی بحرینی نویسنده سریال «زخم کاری» که می‌گفت چرا در این فیلم هیچ قانونی وجود ندارد یا چرا این شهر این‌گونه است؟ مابه‌ازای واقعی بخشیدن به قصه‌ای که صرفا آدم‌های متمول آن را می‌فهمند و شاید باور کنند خیلی متوهمانه است. قانون را در داستان، داستان‌نویس مشخص می‌کند اما امتحانش مجانی است که شما در روز روشن لخت شوید یا کیف کسی را بزنید، ببینید قانون با شما برخورد خواهد کرد یا خیر. ما به جای جذب حداکثری مردم و امید بخشیدن به تماشاگر با قصه‌ به دنبال دفع حداکثری آنها با توهماتی نومید کننده هستیم. سیگار برگی که آقای وکیل می‌کشد، عطری که می‌زند و یا آدامسی که می‌خورد نشانه از نهراسیدن از قانون دارد. آیا واقعا کسی که قانون را بلد باشد نباید از وجود آن بترسد؟ این آدم‌ها در قصه به کجا متصل هستند که به واقع از قانون هم نمی‌ترسند و قوانین خاص خود را دارند؟

احساسات

هرجا قصه‌گو برای داستان‌سرایی تخیل کم می‌آورد دو شخصیت را عاشق هم می‌کند تا ماجرا پیچش پیدا کند. فرض کنید که اصلا هیچ احساسی میان فرشته و وکیلش دایر نیست. هیچ انگیزه شخصی برای وکیل وجود ندارد یا اصلا خانم این آقای وکیل وکالت طرف دعوی دیگر پرونده را قبول نکرده است. فیلم عجیب و غریب بد است. ما به واسطه‌ی چه چیزی باید ببینیم وکیلی که ماشین میلیاردی سوار می‌شود خود را درگیر چنین احساسات پیش پا افتاده‌ای خواهد کرد. در یادداشتی که روی فیلم «انگل» بونگ جون-هو داشتم به این مهم اشاره کرده‌ام که آدم‌های این مدلی اتفاقا خیلی هم محافظه‌کار می‌شوند. آقای وکیل حداقل برای دخترش هم که شده باید این دید به آینده را داشته باشد که ممکن است قبول این پرونده موجب آسیب رساندن به خانواده‌اش شود. بله ما می‌پذیریم که او اصلا از عمد این پرونده را قبول کرده، اما نمی‌توانیم بپذیریم که مثلا وکیل طرف دعوی همین‌طور ساکت بنشیند وقتی شاهدی که آقای وکیل به دادگاه معرفی کرده به نفعشان حرف می‌زند. اصلا انقدر راحت در کشور ما می‌شود جلوی دادگاه کسی را زیر گرفت و بعد از رویش رد شد؟ فیلم به جای نقد چیزی را نقض می‌کند که اصلا انتظار آن نمی‌رود. این بازی‌ها که در پایان قسمت هشتم شعری از اخوان ثالث را زمزمه می‌کند و یا صدای خود شاعر را پخش، خیلی قدیمی شده و بیننده امروز اصلا لازم ندارد شما به آن دیتیل واقعی دهید. ما چرا باید برای فرشته دعا کنیم وقتی می‌دانیم وکیلش مانند شیطان همه را، حتی بیننده را، بازی می‌دهد؟ فیلم دقیقا تمسخر است. این‌روزها که تب جشنواره فیلم فجر هنوز نخوابیده برای سینمای ایران فاتحه می‌خوانم. سینمایی که قصه گفتن را با توهمِ قصه‌گویی اشتباه گرفته است. حرمت قصه را نگاه‌ نمی‌دارد. مدام داد می‌زند من خیلی چیزها می‌دانم به حرفم گوش کنید. «گناه فرشته» را همچنان می‌بینم نه بخاطر اینکه خوش ساخت یا قصه‌گو است؛ به خاطر اینکه این محصول بد فرهنگی تنها محصولی است که این روزها در دسترس عموم قرار گرفته.

علی رفیعی وردنجانی