شاهنامه ابوالقاسم فردوسی را باید با طلا نوشت. اثری هنرمندانه که از هر بیت آن سخاوت و رستگاری آفرینش میشود. این اثر به عنوان تاریخِ همواره زنده ایران قبل از اینکه متمدنانه و فخرفروشنانه باشد وطنپرستی به شکل ادبی آن است. سرودن حماسهای منظم که حدود ۶۱ هزار بیت داشته باشد کار بسیار هنرمندانهای است که زادهای به غیر از یک ایرانی توان آفرینش آن را ندارد؛ این فکت را در کنار آن قرار دهیم که چرا باید چاپهایی که در کتابفروشیهای ما ارزشمند و با کیفیت از این شاهکار ادبی موجود هستند، بر اساس چاپ مسکو باشند؛ و اصلا چرا نباید یک ناشر ایرانی بهترین نسخه از شاهنامه را ارائه کند؟ در لابهلای تاریخ اصلیترین منبع فردوسی را شاهنامه ابومنصوری یاد میکنند اما یادمان نرود همیشه و تنها یک منبع خوب نیست که کیفیت اثر خلقی را افزایش میدهد بلکه قریحه موثر نیز بسیار مهم است. شاهنامهی ابومنصوری هرچه وطنپرستانه بوده آنچه باعث سر ذوق آمدن و سی سالِ غمانگیز سرودن برای وطن از سوی فردوسی شده است، تاریخ همواره معلوم و در روایتها مجهول ایران است. آنچه من را به نگارش این یادداشت وادار کرد ارزش تاریخی و استنادی شاهنامه در روایتهای دراماتیک با زبانی منظم است.
صفت
شخصیتها در «شاهنامه» فردوسی محدود به زمان و مکان نمیشوند و چه خوب که بدون هیچمحدودیتی پر از نمادند. به عنوان مثال شخصیت رستم، دارای خصوصیاتی غیرقابل باور است که تنها در قالب افسانه و فانتزی میتوان داستان او را باور کرد اما هنر فردوسی در به کار گیری نظم در جهت باوراندن پرسوناژهای یک دکلمهی دردناک و سی ساله است. در جایی میخوانیم که رستم گرسنهاش میشود: میایستد آن سوی رودخانه، دستمیاندازد و درختی را از ریشه میکند، در آب رودخانه میزند، ماهیای را شکار میکند و میخورد. این فضای سورئالیستی چگونه در ابیاتی منظم ایجاد میشود آن هم وقتی ما از تاریخ حرف میزنیم. صفت، برای شخصیت یک فونداسیونِ آرمانی برای نگارنده است. نگارنده با وصفی که از شخصیتها دارد برای داستان خود ماجرا ایجاد میکند. اهمیت تاریخی و استنادی «شاهنامه» با توجه به منبعی که فردوسی برای سرایش انتخاب نموده در صفتهایی دیده میشود که مولف برای کاراکترهای خود برگزیده. مولف میداند که بازوبند رستم به دست سهراب چه ایماژی به وجود خواهد آورد و میداند تا هنگامی که از نامهایی مانند تهمینه برای یک مادر استفاده میکند مفهومی فرای فیمینیستی امروزی برای ادبیات و فرهنگ ایرانی دارد. آرزو، آزاده، ارنواز، فغستان و… نهتنها یک اسم بلکه یک صفت برای زنانی هستند که چنین شخصیتهایی باورنکردنی را خلق کردهاند. در واقع ریشه سهراب به تهمینهای باز میگردد که مردی مغرورتر از فرزندش را انتخاب کرده. نکته مهم در این داستان این است که ما وقتی با رستم مواجه میشویم تنها با یک ریشه اصیل ایرانی که زنان را در حد پرستش صفت مردانه میبخشد مواجه نخواهیم شد بلکه با داستانی مواجهیم که آن را زنان برای مردان سرودهاند و این حماسه تنها ترجمهای است که فردوسی از تهاجم تخیلی و ذهنی خود داشته. پُر بیراه نگفتهام اگر بنویسم: فردوسی شاهانه «شاهنامه» را برای مادرش سروده.
سالهای درد
«شاهنامه» خواندن به ریش بلند و سفید گذاشتن یا ادای آدمهای درویش را درآوردن نیست که اینروزها به وفور در انجمنها و دورهمیهای شاعرانه دیده میشود؛ این سروده حماسی را باید با جان فهمید. من اگر جای وزیر فرهنگ و ارشاد بودم شرایطی فراهم میکردم تا در هر خانه ایرانی یک نسخه از شاهنامه باشد. فقیر و غنی ندارد هرکسی میخواهد بفهمد انسان چگونه میآید، میبیند، درد میکشد و میرود؛ باید این شاهکار را بخواند. ارزش تاریخی «شاهنامه» به چگونگی روایتی است که بیهیچ چرایی آفریده میشود. اتفاقات در این سروده حماسی یک نبرد قهرمانانه میان قهرمانان است که هرکدام این رویدادها علاوهبر بزرگنمایی، که از اختیارات شاعری هستند، جنبه سرگرمی و دراماتیک به خود گرفتهاند. استناد به تاریخ در شاهنامه خود یک منبع حقیقی است و این منبع را نمیتوان با فرضیاتِ نکوهیده نکوهش کرد. ابیات فردوسی خود به بزرگترین برگ تاریخ ایران از فرهنگ تبدیل میشوند و این فرهنگ نه زبان ستایشگرانه دیگری را نیاز دارد و نه به یادداشتهای کوچکی که من و امثال من مینویسم، تاریخ ادبیات در حماسه فردوسی به قبل و بعد خود تفکیک نمیشود بله تاریخ در «شاهنامه» زنده است و محال است کسی امروز خود را با سالهایی پر از درد که شاعر روایت کرده مقایسه نکند و به همترازی نرسد.
علی رفیعی وردنجانی