نگاهی به اجرای نمایش اجاره نشین ها
نویسنده و کارگردان: معین الدین عشاقی
اسفند ۱۴۰۲
تالار هنر اصفهان. سالن تماشا

داریوش شایگان می گوید: ” اصفهان شهر – باغی است که از روی همان بهشت خیالینی ساخته شده که ایرانیان صورت ذهنی آن را همیشه در خاطرۀ جمعی خویش حفظ کرده اند.[۱]
و دیگران می گویند “خانه امن ترین جای جهان است.”
امّا آنگاه که سوداگران و چپاولگران بر هستی و شهر و خیالِ مردمان سیطره می یابند، چگونه می توان گفت خانه کجاست و سرزمین کجا؟
نمایشِ “اجاره نشین ها[۲]” تصویری تکه تکه از جامعۀ پیرامونی نویسنده است. تصویری تلخ که با طنزی دلگزا از جامعه ای در آستانۀ ویرانی و فروپاشی سخن می گوید. این چشم انداز چنان برهوتی پیش چشم مخاطب می گستراند که تا مدتها رهایی از آن برایش ممکن نیست حتی اگر بخواهد.
جهانِ چند صدایی اثر، در اجرا جانی تازه یافته و گفتگوها، واژه ها و کلمات به یاری بازیگران، رنگی دیگر به خود گرفته است. آدمهای نمایشنامه هر یک تیپ یا گونه ای از مردمان اصفهان ( و شاید هر جای دیگر ) و جامعۀ پیرامونی آن هستند. به یاد بیاورید مرد ارمنی را. مرد اصفهانی را. زن جنوبی را و دیگران را. همه در جهانی آشفته و ویران دست و پا می زنند و راه نجاتی نیست. خیال از اندیشه آنان رخت بر بسته و همه در “چهار راه چکنم” گرفتارند. اشخاص بازی اجاره نشین ها نامی بر خود ندارند امّا مردمان می توانند نام خود را بر هریک از آنها بگذارند، چون نشانه های آشنا با خودشان را در آنها بسیار می بینند.
“اجاره نشین ها” را نمی توان از یاد برد. سالن نمایش از یاد می رود. امّا چگونه می توان آن مرد اصفهانی یا مرد ارمنی را فراموش کرد یا آن زن جنوبی را که دیگر در وطنش هم غریب است. تکه قصه های زندگی هر آدمی با آن دیگری چنان پیوند می خورد گویی تو از گذری به گذری دیگر می روی و سرِ هر گذر با آدمی و صدایی و قصه ای روبرو می شوی. سرِ هر پیچ و در هر دهلیز مردمانی از یاد رفته را می بینی که همچنان گویی در تمامی عمرشان به جستجوی جایی و خانه ای بوده اند برای زیستن و آرامش. این نخستین نیاز و خواستۀ آدمی. اما دریغ. سوداگران در هر جای محله و شهر و سرزمین بساط کرده اند و حرص و طمعشان پایانی ندارد و همه را می بلعند.
نمی توان از زبانِ اثر یاد نکرد. از لهجه ها و گویشهایی که هر یک بر جذابیت فضای نمایشنامه و اجرا افزوده بود. شیوۀ نوشتاری نمایشنامه، با توجه گفتگوی مردم کوچه و بازار و زبان محاوره و شکستۀ آدمها شکل گرفته بود. متنِ گفتار مردِ ارمنی، وارطانوس در نمایشنامۀ حکومت زمان خان بروجردی نوشتۀ “میرزاآقا تبریزی” را به یادم آورد. میرزاآقا اولین نمایشنامه نویس ایرانی است که نمایشنامه هایش را به زبان فارسی نوشته و کوشیده شخصیتهایش را با زبان گفتاری شان ثبت کند نه با زبان معیار. معین الدین عشاقیِ نویسنده، جسورانه و خلاقانه از این ویژگی در متن و اجرا بهره گرفته است. تداوم هوشمندانۀ سنتی دیرپا، اینجا معنا یافته است.


مرد ارمنی       … چارا شما جوونای حالا انقدر زود بی خیال همه چی می شید. پادر، مادر، مرادار، خواهار.رفیق. یه پسری
                   هست سر همین کوچه خودمون، سالمونی داره، هر وقت می رم پیشش به پدرش بد و بیراه می گه: چرا      
                   بارام خونه نمیخاره؟
این شیوه  در گفتار دیگر اشخاص نمایشنامه هم جاری شده است و در عین حال ارجاعی هوشمندانه به روزگار و زمانه ای است که اثر در آن نوشته شده است. تماشاگر به سرعت به روزگار هولناکی از سر گذرانده پرتاب می شود و خودش را در قصۀ آدمهای نمایش شریک می بیند و احساس غُرابت و نزدیکی با آنها می کند.
زن جنوبی       تو کوچه میومدی بچه هاشو دیدی کا. دوتا خونه اونورتر زندگی می کنه. سی و پنج سالشه زبون بسته. یه
                   روزی تو اون خیابون پشتی شلوغ شد. شوهرش رفت ببینه چه خبره دیگه برنگشت. کسی ازش خبر نداره. 
                   نمی دونم دزدیدنش؟ کشتنش؟ هر چر چی بیشتر پی اِش رفت بیشتر گم شد.

و در جایی دیگر از زبان آدمی دیگر.
مرد               بچه داری؟ پس تو می فهمی وقتی می گم بچه یعنی چه. عاشقی خِشت و گِل بود. عصر به عصر می پرید 
                   تو حیاط و آب می پاشید به در و دیوار این خونه خرابه تا بو کاهگِلاش بلند شِه.

و از زبان جوان هنرمند سرگردان می گوید.
مرد جوان        همه می گن توام بگو بارون. این گرگ بارون دیده که جلو روت نشسته پرونده ش موقعی بسته شد که بی    
                   یار شد و رفت در غار. منتِ چیو می ذاری سرِ من.
                   با پرویز پورحسینی و فردوس کاویانی همبازی بودم با اون خدا بیامرز تو فیلم و با این خدا بیامرز تو تأتر.    
                   اصلاً می شناسی اینایی که گفتمو؟ فهمیدی رفتن؟ُ
و دختر جوان که از اندوه و حِرمانش سخن می گوید. گویی همه آینه ای هستند برابرِ دیگری.
دختر             برو خانوم انقدر گیر نده جانِ عزیزت. ما خونه نمی خوایم. منم زنِ اصلی این آقا نستم. خوب شد؟ می دونم    
                   برای شنیدن بدبختیای مردم بهت حقوق نمی دن. ولی بشنو شاید فهمیدی چی می گم.

با همۀ این آدمها، ما به جهانهای تکه تکه و کولاژوار و ویرانشان سفر می کنیم و همراهشان می شویم. اینها همه بازیچۀ آنانی هستند که در سایه می زیند و هرگز نمی توانند در برابر آفتاب بایستند و روی خود را نشان دهند چون نور خصمِ آنهاست. آنان همچنان در تاریکی و ظلمت به زندگی انگلوارشان ادامه می دهند. اماّ با زیست فلاکت بارشان، هستی آدمها را هم به تاراج می برند. سرنوشت دردناک دو مرد و زن مأمور آن شرکت کذایی را به یاد بیاورید. همان شرکتهایی که چون قارچ سر بر می آورند و روزی دیگر بر باد می روند و ما هراز چندگاهی نمونه هایشان را در قابِ جهان نمای تلویزیون می بینیم که گریخته اند یا می گریزند. امّا در این آمدن و رفتن چه ویرانی و تباهی ها که با خود نمی آورند و بر سرِ مردم خسته آوار نمی کنند. مردمانِ جامعۀ بی آرمان و بی فردا همیشه بازیچۀ دست این موجودات در سایه است.
بازیگران و کارگردانِ “اجاره نشین ها” ما را با بازیهایی درخشان به دنیای دلهره ها، ترس ها و بی پناهی ها مردمان پیرامونمان می برند با طراحی صحنه ای ساده که خبر از ویرانی می دهد با آن شکستی که طراح در زمینۀ صحنه ایجاد کرده است ( با یادی از اکسپرسیونیستها یا گزاره گرایان ) و تصویرهای بسیاری چیزها که مکانها و آدمها و شهرهامان را به یادمان می آورد.
بازیگران همه درجای خود خوش نشسته اند. آن دختر ویلچر نشین و بعد مهدی تقی پور با صدای مخملینش و حس حضورش در یاد ماندنی بود و معینِ عشاقی ( با این ترکیب راحت ترم ) که با بازی مرد اصفهانی و مرد ارمنی ساعت ساز و خشم دوست داشتنی اش جلوه ای دیگر به صحنه داده بود.
از آذر بهارلو و نقش آفزینی اش نمی توان گذشت چون با هویت بخشی به پیرزن اصفهانی با تلفن و سماورِ کنارِ دستش و آن تکه گلیمی که بر آن نشسته بود ما را به کجاها که پرتاب نمی کرد و با صدای شفاف و رسا و حسِ برجسته اش در بازی آن دخترِ نیمی هشیار نیمی دیوانه که در کودکی و جوانی و اکنونش غرقه بود، تصویری دیگر از توانایی و خلاقیتش را به یادِ مان می آورد.
و “احسان شهبازی” که با بازی اش ما را به گذشتۀ نوستالژیکِ مان برد و با حضورِ صحنه اش تصویری تلخ از هنرمندی سرخورده و شکسته از روزگار را برجسته کرد که گاه آدمهای گرفتار توهم این زمانه را هم برایمان تداعی می کرد از یاد نمی توان برد.
امّا “رزا ماندنی” که حضورش و بازی خلاقانه اش با دستهایش در نقش زن جنوبی بهت زده ام کرد و نگاههایش و آن بازی نرم و ظریف با سبزیها. دریغ که چه استعداها و خلاقیتها که بیرون از صحنه در عین جوانی پیر می شوند و چه شود که ما روزی روزگاری ناگهان آنها را بر صحنه ببینیم و شادمان شویم از حضور و بودنشان.
و باید از دیگرانی یاد کنم که بر صحنه بودند یا پشت صحنه و با بودن و حضورشان نمایش جانِ تازه یافته بود بویژه “هادی شبان” برای طراحی نور و نورپردازی اش که جلوه ای دیگر به نمایش بخشیده بود.
( با این همه نمی دانم چرا باید این نمایش و یا حتی نمایشهای دیگر، اجراهایی اندک داشته باشند آن هم در اسفند ماه و روزهای پایانی سال. نمایشی با نگاهی اجتماعی و انسانی و با بازی بازیگرانی توانمند و کارگردانیِ دقیق و هوشمندانه شایسته است حداقل شصت شب بر صحنه بماند. آیا جای آن نیست حالا بعد بیست سال فعالیت تالار هنر رپرتوارای از اجراهای بیست سال گذشته داشت تا به حیات تئاتر و کارگردانی و بازیگری و تماشاگر حیثیتی تازه بخشیم؟ بی تردید تکرار شیوه های گذشته کمکی به تئاتر اصفهان نخواهد کرد چرا که تجربه ای از پیش شکست خورده است. هنوز هیچ گروه حرفه ای تأتری بعد از پنجاه سال فعالیت نمایشی در اصفهان وجود ندارد.  )
از خوب و بد گفتن گریزانم اما “اجاره نشین ها” کارِ گروه تأتر “رو به رو” یک بار دیگر به یادمان می آورد که ” صحنه چه می تواند گفت به هنگامی که از بازی و بازیگر تهی است.[۳]


[۱] . داریوش شایگان. در جست و جوی فضاهای گمشده. ص ۱۰۶٫ نشر فرزان روز. ۱۳۹۲٫ تهران

۲٫ نام نمایش، فیلم “اجاره نشین ها”ی داریوش مهرجویی را به یادمان می آورد. بیش از چهل سال گذشته و آدمها همچنان با نیازهای اولیه شان دست به گریبانند.  

۳ .احمد شاملو.

نویسنده: اسداله اسدی