استاد نوروز پینه دوز به کارگردانی عباس فخری در مجموعه فرهنگی هنری فرشچیان اصفهان تا ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۲۰:۰۰ به روی صحنه میرود. ابتدا باید به این نکته مهم اشاره کنم که ما وقتی از نمایش در ایران حرف میزنیم به دنبال چنین مولفههایی در تعابیر داستانی میگردیم و باید و حتما به این گونه نمایشها بهای بیشتری نسبت به دیگر آثاری که علاوهبر اجرای بسیار ضعیف ربطی به فرهنگ ایرانی ندارند، دهیم. جدای از اینکه اسدالله اسدی دراماتورژ این این اثر بوده و ردپای او به شدت در اجرا دیده میشود باید این اعتراف را بکنم که طراحی صحنه، لباس، اجرای بازیگران و هماهنگی ریتمیک با موسیقی از ویژگیهایی است که هیچ بیننده تئاتری از آن نمیتواند به سادگی عبور کند. نمایشی که سعی نکرده از مک دونا، برشت، اشمیت، پیتر بروک، بکت و… مایه بگذارد و تماما دغدغهی ایرانیزه کردن یک محصول تئاتری به مخاطب را دارد. در طی اجرا بارها بازیگران بینندگان را به همراهی با موسیقی و ریتم داستان دعوت میکنند و این خودش یک نوع فاصلهگذاری برشتی است که نشان میدهد تئاتر ایران حتی قبل از او، در هنر تعزیه، هم برای مخاطب دغدغه داشته.
ارتباط فرهنگی
اصلا در نظر نمیگیرم که این نمایشنامه قبلا چند بار به روی صحنه رفته است اما این مهم را باید در نظر گرفت که وقتی این نمایش در اصفهان نام رضا ارحام صدر را زنده نگاه میدارد و به زبان امروزی بینندگان آشنا است، اشاره به وقتی پیرزن جمله معروف تبلیغاتی برای عطر در اینستاگرام را میگوید، نیازی به تبلیغات بد باب شده از نوع گزارش گرفتن از این و اون که در رو دربایستی مجبور به تعریف از کار میشوند ندارد. ما نمایشی میبینیم که قصه دارد و بالاتر از آن قصهاش زبان زنان این سرزمین را بلد است و حتی نگاه ترمیم شدهای نسبت به مردسالاری دارد. چرا این نمایش را نباید در تالار هنر ببینیم؟ این نمایش چه چیز کمتری نسبت به «دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گم شده؟»، سعید محسنی، دارد؟ یک سری تعارفات در تئاتر اصفهان بلای جان مخاطب شده است. عباس فخری میگوید: ما مخاطب حرفهای تئاتر نداریم. من فکر میکنم دلیل آن این است که ما اصلا تئاتری نداریم که مخاطب داشته باشیم حالا چه حرفهای چه آماتور. این مقایسهها با تئاتر تهران هم چیزی از ارزشهای ما کم نمیکند. تئاتر باید روی پای خود ایستادن را یاد بگیرد. تئاتر نباید مرید و مراد بازی باشد. تا کی باید خودمان را پشت فلان استاد پنهان کنیم تا بلکه دیده شویم. «استاد نوروز پینه دوز» محتوای خانواده پسندی دارد، محتوایی که خانواده میتواند برای فرار از روزمرگیهایش آن را انتخاب کند. ما بجای بها دادن به ریشههای فرهنگی خودمان در تئاتر که پیشینه آن به تعزیه بازمیگردد، مدام دنبال رو غربیهایی هستیم که اصلا ربطی به فرهنگ ما پیدا نمیکنند.
بازیگران
بازیهای بیادعا، شسته رفته و خوبی از بازیگران دیدم که خیلی هم نیازی به حرفهای گنده گنده و تمثیل آوردن از استراسبرگ، چخوف و استانیسلاوسکی ندارد. آذر قاسمی حقش است جایگاه بزرگی در نمایش اصفهان داشته باشد، همینطور زهرا کریمی، مبینا بکرانی، بیتا بهوندی، حسین مرادی و داوود خدادادی یک تیم عالی هستند. ما این تیم را مانند یک خانواده در کنار هم حس میکنیم و حتما این حس خانواده بودن تیمی است که اجرا را بینقص میکند. مولفهای در این نمایش شاهدیم به نام سراغ دعا و جادو رفتن برای رهایی از شر هووی هوو. این مولفه که مثلا «استاد نوروز پینه دوز» خوش اشتها است و به همه زنان محله پیشنهاد داده، واقعا جای تفکر دارد. ما در «شوهر آهو خانم» علی محمد افغانی، این جزئیات را به این بزرگی نمیبینیم اما وقتی از نظر کمیک این جزئیات وارد نمایش میشوند مضحک و کمدی بنظر میِآیند. هنر نمایش این است. یعنی ما یک تالی فاسد فرهنگی را به نحوی با مخاطب به اشتراک بگذاریم که مخاطب با خنده این تالی فاسد را نقد و نقض کند. یکی از مناظری که به چشم دیدم و دلم برای وضعیت تئاتر این شهر سوخت هنگامی بود که ما باید از یک مسیر تونل مانند عبور کنیم تا به سالن پرواز برسیم. راهرو کثیف. دیوارها رنگ و رو رفته. جای چسب مانده پوسترها بر دیوارها و… چیزهایی که اصلا در شان مخاطب نیست چه برسد این که میشنویم برای همین سالن هم میخواستند شبی یک میلیون تومان از گروه اجرا بگیرند.
علی رفیعی وردنجانی