اگر تعارف را بگذاریم کنار جان فاولز در «کلکسیونر» همه آنچه ادبیات در جست‌وجوی آن است را نوشته. بخش مهمی از اولین رمان فاولز به تجربه‌انگاری خودبرانگیخته باز می‌گردد. فروید در پژوهش‌هایش ناخودآگاه به استیصال فاصله‌گذاری با بیمار می‌رسد، دقیقا مواجهه‌ای که خواننده «کلکسیونر» با احساسات مرد رباینده نسبت به معشوق برقرار می‌کند. ایرج کریمی در سینمایی «نیم رخ‌ها» روشن‌فکرانه‌ترین تعریف از چنین مواجهه‌ای را ارائه می‌دهد اما آنچه رُمان فاولز را مستثنی از این مهم کرده تطبیق احساسات ناشی از عقده‌های سرکوب شده است. مردی زنی را دوست دارد اما نمی‌داند یا بلد نیست چگونه این دوست داشتن را اظهار کند بنابراین تصمیم به ربایش او می‌گیرد. تا به این جا این برداشت سطحی به خواننده اجازه سمپاتی با مولف را نمی‌دهد اما این احساس مشترک هنگامی نمایان می‌شود که معشوق در برابر اقدام عاشق اظهار می‌کند که او را درک کرده؛ اما اگر او را درک می‌کند چرا چندین بار تلاش می‌کند از دست او فرار کند؟ معشوق زیبایی‌اش در ظاهر و در باطن آنطور نمایان می‌شود که مرد، مولف، او را توصیف می‌کند و اتفاقا همین توصیف و عدم برقراری ارتباط عادی با معشوق است که باعث هراسیدن و تلاش برای فرار از دست او خواهد شد.

مکاشفه

در رُمان «مجوس» جان فاولز توانایی خودش را برای به چالش کشیدن باورهای خواننده مانند داستایوفسکی نشان داد و خواننده به خوبی متوجه آن شد که چگونه می‌توان با ادبیات بر باورهای عامه تاثیر گذاشت؛ در «کلکسیونر» مسئله ابدا آنطوری نیست که خواننده فکر می‌کند. این رُمان که اولین مواجهه مولف با داستان بلند است به نوعی اولین مواجهه او با زیستن در حال و هوای ادبی نیز محسوب می‌شود و برای خواننده اما اولین رمان عاشقانه‌ای است که جنگی درونی، نه با دیگران و زمانه، به همراه دارد. یک کلکسیونر پروانه که به جمع‌آوری گونه‌های مختلف آن علاقه دارد عاشق زنی می‌شود که توصیف او از معشوقش ماننده پروانه‌های کلکسیونی است و این در واقعیتِ روانی انسانی متمدن، فاجعه است. داستان نمایش این جنگ درونی است که عاشق عادت کرده برای ابراز احساسات به معشوق خود، پروانه‌هایش، آنان را زنده به گور کند. جادوی ادبیات به نویسنده این اجازه را داده تا خواننده را وادار به ترحم بر عاشق کند. ما دلمان برای عاشقی که صفحه‌ای موتزارت مورد علاقه زندانی‌اش را، وسایل نقاشی، اسباب راحتی و در نهایت اجازه زندگی به وی را می‌دهد باید بسوزد. این زندان‌بان اتفاقا بسیار هم دوست داشتنی است اما مسئله چالش برانگیز دقیقا همین‌جا است که آیا باید دیوانه‌وار از کسی که دوستش داریم مراقبت کنیم و به دیوانگی او توجهی نداشته باشیم؟ منظور از دیوانگی او در این متن آن است که معشوق هم در قاموس یک انسان نیاز به انتخاب و آزادی دارد. مسئله فاولز در رُمان «کلکسیونر» دقیقا همین است. آیا می‌توان با خودکامگی آزادی یک پروانه را به جرم زیبایی‌اش از او گرفت؟ این چالش برای خواننده در این رُمان اتفاق خواهد افتاد. چالشی که ادبیات در تمام اعصار به دنبال آن است. از سویی دیگر برای برقراری ارتباط هرچه نزدیک‌تر با روانشناسی درونی متن رُمان که به نظر من کم‌نظیر است باید به این نکته مهم توجه کرد که زندان‌بان می‌داند معشوق همواره تلاش برای آزادی‌اش می‌کند به همین دلیل همه جوانب را می‌سنجد. اندک اعتمادی که بین او و معشوق به وجود می‌آید در راستای تلاش برای آزادی است. زندان‌بان با یک انسان همان‌گونه رفتار می‌کنتد که با زیبایی و تنوع پروانه‌هایش خواهد کرد. خوانش رمان «کلیکسیونر» جهان و باور خواننده را تا حد اعلایی نسیت به انتخاب، آزادی، عشق و پروانگی افزایش می‌دهد و این مکاشفه بین زندانی و زندان‌بان هرگز از یاد او نخواهد رفت.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی