پیِر و لوسیِ رومن رولان را هملت‌وارترین عاشقانه در قالب ادبیات صرف خوانش مطرح می‌کنند که من شدیدا با چنین اندیشه‌ای مخالفم. البته که ارزش ادبی اثر دسته‌کمی از «هملت» که یک نمایشنامه است ندارد اما عمیقا باور دارم شکل به بیراهه رفتن رولان در بابِ عشق و ایثار در این مسیر کاملا متفاوت با تراژدی‌های شکسپیر است. آن‌چه پیر داستان از دلدار خود، لوسی، می‌خواهد هم‌تای تابلوی نقاشی زنی‌است با گوشواره‌های مروارید. ذهنیت عاشقی در خواننده این داستان یک ماجرای تراژیک شکسپیروار ساخته اما ابدا چنین ذهنیتی در برخورد با اُبژه‌های گماشته شده در داستان سنخیت ندارد. داستان از یک اندوه ادبیِ پروستی ناشی می‌شود. اختلاف چهل ساله‌ی رولان با پروست اصلا باعث ایجاد فاصله بینامتنی میان تخیلاتشان نشده. هردو فرانسوی، هردو اندوهگین، هردو نویسنده. جنبه تراژیک داستان از آن‌جایی شکل می‌گیرد که نمود بصری دوست داشتن کاملا ناب و تازه خواهد ماند. همان‌طوری که مثلا در فیلم تایتانیک عشق یک دختر ثروتمندِ اندوهگین به پسر فقیر سرخوش باعث ایجاد جذابیت‌های زیرپوستی ادبی می‌شود؛ در داستان «پیر و لوسی» رولان شخصیتی خیال‌پرداز ساخته که چگونگی خیالش و نه چرایی آن، باعث ایجاد اندوه و اندوهگینی در خواننده خواهد شد. پتانسیل چنین ایماژهای در داستان تحریک کننده هر مولفی برای اقتباس از متن است اما چرا هیچ اقتباسی نمی‌تواند گویای شرح ماوقع در قصه مذکور شود؟.

ماجرا

داستان به دور خود گشتن است. ما به شخصیت در چنین داستانی نزدیک نمی‌شویم بلکه خودمان را در شخصیت جست‌وجو می‌کنیم. البته که این کار هر ماجراجویی در قصه است اما داستان بر ما ماجراجویی را واجب می‌کند. خیانتی اتفاق نمی‌افتد مگر آن‌که خویش به خود خیانت کنیم و شخصیت را نیابیم. زیگموند فروید روان‌شناسی است که هر نویسنده‌ای برای سنگین کردن نوشته‌اش از او نام می‌برد اما اگر نخواهیم اغراقِ بیش از اندازه داشته باشیم و کمی قاطعانه به جنبه روانی داستان بپردازیم؛ فرویدیسم در متن موج می‌زند. عشق را به تعبیر این پژوهشگر اگر والایش میل جنسی تعریف کنیم، رولان در داستان خود باعث شده این والایش تغییری ذاتی پیدا کند و به والایش خیال‌پردازی تبدیل شود. همچنان که داستان را پیش می‌رویم این خیال مانند بهمن بزرگ و بزرگ‌تر خواهد شد تا در جایی آن مانند یک حباب منفجر شود و از یاد برود. این از یاد رفتن از یادِ خواننده رفتن است. خواننده می‌داند چیزی که می‌خواند قصه است اما نویسنده فقط قصه ننوشته بلکه نوعی از میل به دیگری را در داستان خلق کرده است. این‌که خواننده خود را در پیِر جست‌وجو می‌کند یا در لوسی اصلا مهم نیست مهم این است که خود را جست‌وجو می‌کند. عشق والایش خیال‌پردازی است. محمد ابراهیم جعفری در جایی می‌نویسد: رفتن تو، دل‌انگیزتر از آمدن دیگری است. این یک خیال مازوخیسمی است که می‌تواند ترحم شنونده یا خواننده را برانگیخته کند، در غیر این صورت هیچ همزاد روانی دیگری برای آن نمی‌توان یافت. «پیر و لوسی» را دست بسته در خودروهای مخصوص بیمارستان‌های روانی فرض کنید. هنگامی که آن‌ دو از ماشین پیاده می‌شوند با خود می‌گوییم: چرا آن‌ها از یک‌دیگر جدا هستند و هردو در یک پیراهن نیستند؟. مونیکا بلوچی در جایی نوشته است: پیشرفت فقط ابزار و تکنولوژی را متحول می‌کند و احساسات ما هرگز پیشرفتی نداشته‌اند. با این نوشته بلوچی موافقم چرا که ادبیات دیگر قادر به تولید «پیر و لوسی» دیگری نخواهد بود مگر تکنولوژی از مولفش گرفته شود. تکنولوژی باعث نادیده گرفتن احساسات و والایش آن به دیگری می‌شود. تنها مسیری که تا به حال تکنولوژی آن را دست‌کاری نکرده، خیال است. اگرچه این‌روزها از دوست آشنا نیز می‌شونم گوگل این امکان را فراهم کرده تا با هوش مصنوعی بتوان داستان نوشت و این فاجعه قرن است.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی