نرسیده به دنیا | شعری از فاطمه بردخونی
نرسیده به دنیا اورا دیدم
موهایش شانه نمیخورد
و رگش آماده ی تزریق
عزت خدای را
با زبان خوش به عقدش درآمدم
و سرم را پرازسنگ کردم
من دل داده بودم به بوخورِ هروئین
به خماریِ پشت درپشتم…
لباس هایم را بفروشید
به یهود و نصارا پیش کشم کنید
عایشه تراز زلیخا
سگ تراز نجس بودم من
بگذارید دست شیطان را بگیرم
و روی سرم بکشم
بگذارید قاطیِ خودم بشوم
شما قاطیِ مرا ندیده اید
وقتی در بویِ هروئین جامیشوم
خودم را به فرقِ رگش میکوبم…
فاطمه بردخونی