مامان و معنی زندگی یک شاهکار روان‌شناسانه در حوزه نقد ارتباط موثر دکتر و بیمار، که از این پس باید آن را مراجعه کننده بنامیم، است. دکتر سپیده حبیب با ترجمه بی‌نظیر از این مجموعه داستان روان درمانی خدمت بزرگی به این ساحت از طبابت کشورمان کرده. قبل از آن‌که بخواهم وارد نقد موضوعی داستان‌ها و متن ادبی آن شوم باید این نکته مهم را یادآوری کنم که روان درمانی دارای شکل تعاملی است و نه تدافعی چرا که مراجعه کننده و مراجعه شونده هر دو در یک سطح قرار دارند، هردو آماده شنیدن و حرف زدن. ادبیات نیازی به داستان‌های این‌چنینی ندارد این روان درمانی است که برای بروز هرچه بهتر خود نیاز به داستان‌گویی و قصه بافی پیدا می‌کند. مشخصا در این یادداشت داستانِ: ملاقات با پائولا، را مورد بررسی قرار خواهم داد اما قبل از آن لازم می‌دانم به داستانی که اسم مجموعه از آن وام گرفته شده: «مامان و معنی زندگی» اشاره‌‎ای داشته باشم.

رویای مادرم

داستان اول آنگونه نیست که خواننده فکر می‌کند. شخصی مدام از مادرش می‌خواهد برود دنبال رویای خودش و معنای آن این است که دیگر باید کاری به کار هم‌دیگر نداشته باشم. از سوی دیگر این مادر است که به فرزندش حالی می‌کند، تو همه رویای من هستی و من هم برای خودم رویایی دارم. ارتباط مادر و فرزند مانند خالق و مخلوق نیست؛ این ارتباط ذات زیسته‌ی انسان را در پیچ و تاب اندیشه‌های شگرف در صیانت قرار می‌دهد. یک فرزند چگونه می‌تواند خود را روشن‌فکر و منظقی جلوه دهد و به مادرش بگوید برو دنبال کارت؟ یک مادر چگونه باید برود دنبال کارش؟ این سوالات از یک روان درمان‌گر پرسیده نمی‌شود بلکه از لابه‌لای کلمات نویسنده روان درمان‌گری خواهد شد. وجود این نکته که روان‌ درمان‌گرها هم گاهی به روح اعتقاد پیدا می‌کنند و با همه‌ی ژست انتلکتوئلی که به خود می‌گیرند، خدا باور می‌شوند واقعا لذت‌بخش است. تذکارهای یالوم در این مجموعه چیزی اضافه بر «هنر درمان» نخواهد بود اما این نکته واقعا دارای اهمیت است که روان درمان‌گری خوب است که شنونده خوب و همیشه در دسترس برای مراجعه کننده‌اش باشد. این فکت از «مامان و معنی زندگی» آغاز می‌شود و در «ملاقات با پائولا» به اوج خود می‌رسد.

پائولای جنگنده

وجود این فکت که پائولا می‌گوید: سرطان، رسالت من است، اصلا شعار نیست. این خصوصیت یک مراجعه کننده است که دکتر خود را عاشق کرده. حتی ما حسادت دکتر به فرزند او را بعد از مرگش هم خواهیم دید. فرزندی که دکتر آرزو می‌کند ای‌کاش مادر قوی همچون او داشت. البته این آرزو را سرش بحث دارم اما باید پذیرفت که سرطان هم مانند جنگ برای مردمان خطرناک است و میزان همدلی را بین آنان افزایش می‌دهد. این همدلی افزوده شده همراه با ترحم و لجاجت خواهد بود. مثلا ما ماجرای بالا انداختن گچ توسط دکتر لی و جر و بحث ذهنی‌اش با پائولا را می‌فهمیم اما چیزی که عاجز از درک آن هستیم چرایی لجاجت پائولا بر سر این موضوع است. در «مامان و معنی زندگی» پائولا تنها یک الگو برای دیگر زنانی که سرطان دارند تبدیل نمی‌شود بلکه او ابرقهمان زندگی خود است. سرطانی که حتی اشتیاق جنسی را از او گرفته چگونه می‌تواند با مراقبه و یوگای دسته جمعی منعطف گردد؟ این جنگنده و روحیه را سرطان و وجود فرزندش به او داده. از سویی ما با سرطانی روبه‌رو هستیم که به آرزو و رویاهای یک مادر را چنگ می‌اندازد، از سویی دیگر با یک مادر و وظایف مادری‌اش روبه‌روایم. اروین د. یالوم این مسئله را برای بیننده حل می‌کند. دکتر قصه عاشق ذات جنگنده پائولا می‌شود نه اندام و چهره او. ما بی‌نهایت با این مسئله روبه‌روایم که افراد برای ابراز علاقه به دیگری از کمالاتی جز زیبایی معشوق سخن می‌گویند اما در این قصه خواننده هم چاره‌ای ندارد جز دوست داشتن کمالات اخلاقی پائولا. داستان یک زن سرطانی در این مجموعه بسیار امیدوار کننده است و می‌تواند درسی باشد برای آنها که فکر می‌کنند سرطان روح را میرا خواهد کرد؛ در حالی که می‌تواند یک موهبت باشد و روح در سرطان به نامیرایی رسد. این کتاب که شامل داستان‌هایی است این چنینی با قلم خوب و روان یالوم و ترجمه بی‌نظیر حبیب به خواننده می‌آموزد بهترین نقطه داستان پایان آن است. مثلا ما از همان ابتدا می‌دانیم که پائولا خواهد مُرد و دکتر به زندگی بدون او ادامه می‌دهد اما این مهم را نمی‌دانیم که فرزند پائولا در نامه‌ای خیلی کوتاه می‌نویسند: مادرم مُرد، فکر کردم دوست داشت این را شما بدانید.

علی رفیعی وردنجانی