مادام بوواری نوشته گوستاو فلوبر از آن دست رُمان‌هایی است که نمی‌توان با کلمات آن را توصیف کرد. در یادداشت مهدی سحابی، مترجم، از امیل زولا نقل به مضمون دارد که: در مقایسه با آثار فلوبر کارهایی که ما می‌کنیم نمایشی است. این تعریف را هنگامی که فیلمِ سوکوروف «حفاظت و نگهداری»، بر این پایه تاسیس شده است درک کردم. ما با یک دکتر بی‌تجربه که با تجربه می‌نماید و خیلی هم لوس و ننر است طرف نیستیم. خواننده این رمان با انبوهی از مشکلات زنان روبه‌رو است که شکل واخواهی آن به نقد فرمِ زیست در غرب منتهی می‌شود. زن در ادبیات غرب همانند اجتماع آن یک ابزار تصور می‌شود که نویسنده برای سرپوش گذاشتن بر امیال خود احساس به آن تزریق می‌کند. اگر داستایوفسکی و خیلی‌های دیگر که اسم و رسمی در میان فلاسفه نیز برای خود دست‌وپا کرده‌اند را در نظر بگیریم نوعی نگاه نقادانه به زن در آثارشان دیده‌ خواهد شد که مشخصا در شکل ادبی آثار مارگارت اتوود و جوجو مویز دیده نمی‌شود.

زن یا زنانگی

خانم بوواری کوچک، خانم بوواری بزرگ، شارل و دیگران، هیچ روایتی به این اندازه جذاب و دلچسب نخواهد بود که ما قصه‌ای بشنویم در عین حال که زمان خود را نقد می‌کند زمان‌های آتی را نیز پیش‌بینی خواهد کرد. در رُمان «مادام بوواری» فلوبر چگونه و چرا زنانگی و زن بودن در غرب را نقد می‌کند؟ پاسخ به این سوال اگرچه تا حد بسیاری به زعم نویسنده از رُمان باز می‌گردد اما به واقع رئال‌تر از فلوبر نمی‌توان نویسنده‌ای را یافت که مانند داستایوفسکی پُز فیلسوف مابانه ندهد و زیستن را نقد کند. در اعتراضات اخیر کشور خودمان که به یک اغتشاش و قانون‌گریزی تبدیل شد شعارِ: زن، زندگی، آزادی سر داده می‌شُد. ما با این سه کلمه با قدرت تمام در «مادام بوواری» مواجه می‌شویم. نویسنده این قدرت را در خود می‌بیند که داستانی بگوید که وقتی یک زن در قاموس و شخصیت خود تصور نشود چگونه ما زندگی و حتی آزادی را از دست می‌دهیم. ما ارتباطی بین شخصیت‌ها برای قداست یا احترام به زنانگی‌شان در رمان نمی‌بینیم بلکه این ارتباط کاملا از روی امیال مردانه است. نویسنده خود این امیال را نقد می‌کند و به وضوح می‌گوید وقتی زن به عنوان پایه یک خانواده شروع به رفع امیال مرد در جامعه می‌کند و یا ناخواسته این امیال را توسعه می‌دهد آن‌وقت است که ما نه زندگی را در غرب می‌بینیم و نه آزادی. به تدریج فلوبر نشان می‌دهد یک زن با حسادتش چگونه تحریک می‌شود تا به رقابت بصری با دیگر همتای خود بپردازد؛ البته این حسادت نوعی ژست برای دگرگونی وجودی او است. این نقد از سوی نویسنده رمان بر تمام زنان غربی وجود دارد که برای زن بودن نیازی به فریاد زدن یا جذب جنس مخالف نیست بلکه همین که زنانگی‌ات را با مادر بودن نشان دهی کافی است.

طوفان

سوکوروف تصویر یک زن را در فیلمش نه به اندازه تصور خواننده از متن فلوبر اما به اندازه نقد خود بر جایگاه زن در جامعه‌اش به خوبی نشان داده. زنی که دربرابر همه ناملایمتی‌ها سکوت می‌کند یا زنی که با همه ناملایمتی‌ها می‌جنگد، مسئله این است؟ در واقع ما دگیر شکسپیر را نمی‌بینیم که مسئله بودن یا نبودن را مطرح کند بلکه نویسنده در «مادام بوواری» زن بودن یا زنانگی را مسئله قرار داده است. اگرچه امروزه در بسیاری از آثار ادبی ایرانی در کتابفروشی‌ها زن در جامعه ایرانی مانند زن در جامعه غربی در حال نقد تصور شده است. این درحالی است که موضوعیت زن اگر به صورت آن نباشد که مدام دنبال حقوق خود در یک جامعه بگردد باید شکل زیستن به خود بگیرد و زن در معنای بزرگتر، خانواده است. زن، خانواده، پایداری. سه اصلی که غرب در این زمان به دنبال آن است و فلوبر در «مادام بوواری» این پایداری را با فداکاری‌هایی که حتی یک حسادت زنانه را پشت‌سر گذاشته نشان می‌دهد. اگر زن در جایگاه خودش نباشد، خانواده‌ای وجود ندارد و ما وقتی خانواده نداشته باشیم در واقع پایداری و ثباتی در زندگی و جامعه احساس نمی‌کنیم. این مطالبه اصلی فلوبر در رُمان است. از سوی دیگر خواننده با «فاوست» روبه‌رو می‌‎شود. طوفان ذهنی به وجود آمده از شاعرانگی و چگونگی شرح شخصیت در ابتدای رُمان نیز جذاب است. خواننده با گوته مواجه نیست؛ بلکه با پزشکی مواجه است که خلاف جریان اجتماع خود، بدون آن‌که بداند، حرکت می‌کند. فلوبر اصلا هم مانند گوته «فاوست» خود را روایت نمی‌کند بلکه به شدت مانند مارکِز سعی در لایه‌بندی شخصیت‌هایی دارد که قرار است به یک نقد جامع از جامعه ختم شوند.

علی رفیعی وردنجانی