دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گُم شده؟ به نویسندگی و کارگردانی سعید محسنی که تا ۲۹ دی ماه ۱۴۰۲ ساعت ۱۹:۳۰ در سالن تماشای تالار هنر به روی صحنه می‌رود، اصلا دوست داشتنی نیست و نمی‌شود نمایشی را که مخاطب و بیننده‌هایش را به سُخره می‌گیرد دوست داشت. جدای از بازی خوب بازیگران که مژگان نوایی استادانه مهارت خود در کنترل عضلات صورت، بیان و فارق شدن از احساس را به نمایش می‌گذارد، داستان موجود در بطن نمایش را دوست ندارم. این دوست ندارم شخصی‌ است و می‌تواند کسی پس از پایان تماما وِل اجرا بگوید خیلی هم خوب بود و من خیلی چیزها ازش فهمیدم. در بدو نمایش ما تلویحا می‌بینیم که مژگان نوایی روبه تماشاچیان برمی‌گردد و می‌گوید: وا مگه خولند. این گفته از پرسش بزرگ که نشات گرفته از خاطرات تلخ مولف است را مثلا بازیگری می‌گوید که مانند اسنپ در محل، نمایش اجرا می‌کند. ما وقتی قرار است نمایشی بسازیم و در آخر بگوییم من خیلی حرف‌های جدی و مهمی زدم و شما نفهمیدید اصلا چرا باید نمایش بسازیم؟ نمایشی که برای تعمیق بخشیدن به خود وام‌دار کامو و بکت است و هیچ‌راه فراری جز یک پایان ول که در آخر  بینندگان همدیگر را نگاه می‌کنند و منتظرند تا اتفاقی رخ دهد، ندارد. البته می‌توان بحث را خیلی فلسفی دید و گفت: آن دو نیمی از خود ما بودند، حتی کسی که زنگ می‌زند و سفارش نمایش می‌دهد. اما تئاتر باید جریان‌ساز و داستان‌گو باشد، تئاتر بدون جریان چگونه می‌تواند فلسفه تولید کند.

بازیگر

داستان اینگونه شروع می‌شود که کسی خیلی نامتعارف در اتاق خواب خود شماره‌ای می‌بیند و زنگ می‌زند. بعد از آن سوی تلفن می‌گویند به نمایش رادیویی سورنا خوش آمدید. بعد برایمان روشن می‌شود منظور نمایشی است مانند استندآپ، و اصلا هم رادیویی نیست، که در محل به خواست سفارش دهنده برگزار خواهد گردید و… مسئله اول این است که بکت‌ در زمان و مکان خود اندازه پست‌مدرنیسم را می‌دانست. ما با در و دیوارهایی روبه‌رو هستیم که شدیدا کلاسیک‌اند، با تخریب آثار روبه‌رو می‌شویم مانند نوشته‌های به‌جا مانده بر دیوار عقبی، حتی گوشه‌ی زاویه داری هم که روبه‌روی تماشاگران گذاشته و بعد در روی آن قرارداده می‌شود، هم در و هم گوشه، کلاسیک هستند. نمی‌شود در مکان کلاسیک حرف مدرن یا احیانا پست‌مدرن زد. دوم مسئله این‌جا است که «دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گم شده؟» حدِ شوخی‌های خودش را نمی‌داند. ما با یک نمایش سوپر مارکتی طرف هستیم. این لقبی است که روزی به فیلم‌ها می‌چسبید و امروزِ متاسفانه تئاتر اصفهان را درگیر خود کرده. به عنوان مثال می‌توان به اشاره جای کلید از سوی مژگان نوایی، یک فکت دریافت کرد که این ‌نمایش اصلا برای هیچ‌کس مناسب نیست چه برسد به افراد زیر ۱۵ سال. بازیگر حتی در جایی خودش را نقد می‌کند. می‌گوید نفهمیدم یعنی چه؟ من به عنوان مخاطب حق این را دارم که بگویم نفهمیدم یا خیر؟ بازیگری که خود درکی از متن ندارد چگونه می‌تواند مفهومی را انتقال دهد؟ محسنی نویسنده خاطره بازی‌ است و خاطره بازی او بیشتر به خودشیفتگی مانند می‌شود تا لذتی برای مخاطب. چرا ما باید روی جلد این نمایش آثار قبلی مولف را ببینیم. این نمایش آیا در راستای آثار قبلی است یا آثار قبلی پشتوانه‌ای برای تماشای این نمایش.

روشن‌فکر

جریان روشن‌فکری در تئاتر اصفهان یک جریان کاملا ضد تماشاچی است. ما برای فخرفروشی از این جریان به سراغ کامو می‌رویم و گاهی صراحتا به مخاطب می‌گوییم تو که دوست نداری چرا هزینه می‌کنی و نمایش را می‌‎بینی؟ این جریان حق ندارد با تماشاچی خود این‌گونه صحبت کند. تماشاچی اگر نباشد روشن‌فکر و نمایش همه بی‌فایده است. درست‌ترین انتخاب محسنی در «دستمال من زیر کدوم درخت آلبالو گم شده؟» بازیگرانش است. مژگان نوایی و مهرزاد مشکل‌گشا اسامی هستند که تضمین کننده بقاء نمایش خواهند بود. مژگان نوایی که بازی‌اش نیازی به تعریف من ندارد و مهرزاد مشکل‌گشا هم که در «اژدهاک» بحیرایی درخشید. مسئله این‌جا است که این دو بازیگر خوب ابدا نمی‌توانند تضمینی برای متن باشند. به نظر من ایرادی که می‌شود از بازیگران گرفت این است که چهره‌ روشن‌فکری به خود نگیرند و از محسنی بپرسند کجای این متن آموزندگی دارد؟. البته که با برخی از جزئیاتش خیلی موافقم، مانند آن که بیا اسم‌های قراردادی برای گفتمان با یک‌دیگر را تغییر دهیم. بزرگترین مسئله هم این است که چنین جزئیاتی نمی‌توانند یک کلیت خوب بسازند. ما از ریشه داستان‌مان شدیدا شخصی‌است و نمی‌شود یک آلبوم خانوادگی را با عموم در میان گذاشت.

علی رفیعی وردنجانی