جامعه شناسی سینما | سعید محسنی و یک دیدگاه شخصی

سعید محسنی نامی آشنا برای علاقه مندان به هنر نمایش در اصفهان است و به جرات می توان گفت بسیاری از هنرجویان جوان که اکنون در مسیر طلایی رسیدن به هدف والای هنری هستند چند ترمی را با محسنی گذرانده اند. «برسد به دست لیلا حاتمی» از رمان های متفاوت محسنی است که هم فرم دارد و هم ضد فرم است. با او درباره سینما صحبت کردیم و به دیالوگ‌هایی در این گفت و گو رد و بدل شد که قطعا می تواند ما را در شناخت جامعه سینمایی کمک کند.

مسئله مخاطب چیست؟

در گفت و گویی که با سعید محسنی داشتیم به این سوال رسیدیم که در یک مقایسه سینمای ایران با آثاری مانند: «مغزهای کوچک زنگ زده»، «متری شیش و نیم»، «ابد و یک روز»، تا آثاری مانند «گوزن ها» چرا مورد اقبال بیشتری از سوی مخاطبان قرار می گیرد و اساسا سینمای ناتورالیسم به بدنه اصلی این حوزه رسانه‌ای – هنری در کشورمان تبدیل شده است، این در حالی است که در سینمای جهان آثار وسترن شاید به این منظور شناسایی شوند؟ او در پاسخ این گونه گفت: فکر می کنم این قیاس پایه سینمایی نداشته باشد و اساسا نمی شود سینمای یک جغرافیا را با جغرافیای دیگر به دلیل مناسبات فرهنگی مقایسه کرد. حتی اگر از سینما به عنوان یک صنعت یاد کنیم و بخواهیم آن را با هالیوود و دیگر کشور ها اندازه بگیریم نیز نمی توانیم به این مقایسه برسیم. از منظر سینمایی، منظور ویژگی ها و ارزش های هنری یک اثر، و حتی جامعه شناسی هم نمی توان چنین مقایسه ای را داشت اما اگر علت مقایسه را اقبال مخاطبان از آثار ناتورالیسم که بیشتر به طبقه پایین جامعه می پردازد بیان کنیم می توانیم به پاسخ های جامعه شناسانه برسیم. اول باید بررسی کنیم که سفره فرهنگی در کشور ما چه اندازه است. یعنی اینکه ببینیم مخاطب چه میزان حق انتخاب دارد. با توجه به سیاست هایی که در این زمینه اعمال می شود حمایت های هدفمندی صورت می گیرد که مخاطب (تماشاگر)  انتخابی به جز چنین آثاری ندارد. دوم اینکه رسالت سینما بیشتر به عنوان رسانه و سرگرمی است و برای مخاطب عام ارزش های هنری و فرهنگی در یک اثر مورد اهمیت قرار نمی گیرد. در تاریخ سینما شاهکارهایی هستند که مورد اقبال مخاطب قرار نگرفته اند و می توان از همین موضوع نتیجه گرفت ذات سینما دغدغه مخاطب نیست.

تهییج حسی

در ادامه این پرسش برایمان پیش آمد که از منظر جامعه شناسی هم اگر بخواهیم چنین مقایسه ای داشته باشیم به این پرسش می رسیم که پس ذائقه مخاطب چه می شود و چه مدیومی در شکل گیری آن نقش جدی دارد؟ مخاطبی که از سینمای ایران خارج می شود همه چیز برایش تمام شده است و بیرون از سالن سینما چیزی برای اندیشیدن به آن ندارد در حقیقت مخاطب سینمای ایران تهییج حسی برایش مهم است. این که چه موضوعاتی بیشتر سرگرمش می کند و همدلی همراهی حسی را برای او به همراه دارد. مخاطب سینمای ایران فیلم اندیشمندانه را دنبال نمی کند. در شکل گیری ذائقه مخاطب بی شک رسانه نقش پر رنگی دارد. از نظر من روزنامه در عصر حاضر تاثیر گذاری خود را از دست داده و به طور مشخص شاید این مدیوم دیگر نتواند مثلا تاثیری که ۲۰ سال پیش بر افکار عمومی داشت را به دست آورد.

وقتی رگ «فیلمفارسی» باد می کند

اما دیدگاه شخصی من در پاسخ به این پرسش که چرا فیلم هایی مانند: «ابد و یک روز»، «متری شیش و نیم»، «مغزهای کوچک زنگ زده»، «شنای پروانه» و… بیشتر از آثار جدی سینمایی همچون: «بی همه چیز» یا «جنایت بی دقت» مورد اقبال قرار می گیرند باید این گونه نوشت: ضمن آنکه چنین پرسشی نیازمند بررسی جامع و کاملی در زمینه گرایش فرهنگی، چرایی و عوامل آن دارد با نگاهی اجمالی به صورت سطحی می توان چنین نتیجه گیری کرد که ساختمان سینمای ایران با فیلمفارسی بنا شده. البته سینمای عامه پسند در ایران به عقیده من به دو برهه تاریخی قبل و بعد از انقلاب فرهنگی تقسیم می شود که مشخصا عمومیت آن را در سینمای قبل از انقلاب بیشتر شاهدیم. در سینمایی که قهرمان رگ غیرتش برای خواهر، مادر، زن و… بالا می زند؛ طبیعتا تهییج اذهان عمومی را شاهد خواهیم بود.

فیلمفارسی امروزی

تاثیر مسعود کیمیایی و آثارش بر عامه فیلم سازان ایرانی بر هیچ کس پوشیده نیست اما اینکه چرا جامعه از نگاه کیمیایی گونه به خود لذت می برد و یا با او همدردی می کند باید مسئله جامعه شناسان باشد که من نمی توان در آن حوزه وارد شوم. اما از نظر سینمایی تماشاگر ایرانی وقتی با فیلم هایی مواجه می شود که از مردانگی، غیرت، مرام و… حرف می زند میزان بالایی همذات پنداری را در خود می بیند. دلیل آن کاملا مشخص است. در عقبه سینمای ایران «قیصر» را داریم که چه قبل از انقلاب فرهنگی و چه بعد از انقلاب فرهنگی کارکرد عمومی اش روبه جلو است. منظور از روبه جلو بودن آن این است که تماشاگر وقتی «شنای پروانه» را می بیند ناخودآگاه در ذهن به مقایسه با پسماندهای تاریخی می پردازد. مخاطب امروز سینمای ایران از فیلم ساز امروزی می خواهد کار مدرنی از چنین نگاهی، که به عقیده من فیلمفارسی امروزی است، ببیند. اگر در کنه این یادداشت مسئله فیلم محمد کارت را قضاوت افکار عمومی و تاثیر آن بر زندگی شخصی افراد در جامعه قرار دهیم فیلم های از این دست ساخته شده در چند سال اخیر سینمای ایران همگی یک نوع فیلمفارسی به حساب می آیند. در واقع اگر هدفگذاری ها در سینما را بررسی کنیم می بینیم که به سینما در ایران به عنوان ابزاری برای اندیشیدن به چیستی و چگونگی نگاه نمی شود. سینما دقیقا وظیفه دارد چگونگی را به تصویر بکشد این که چگونه سمیه در «ابد و یک روز» منفعل است مسئله فیلم نمی شود یا این که چگونه «پروانه» ضربه روحی خورده مسئله فیلم ساز نیست. فیلم ساز و قطعا هدفگذاران در سینمای ایران تنها به گرداندن این چرخه فکر می کنند و چرایی اینکه یک اثر باید ساخته شود. این موضوع می تواند مسئله یک کتاب سینمایی باشد اما شاید در یک یادداشت روزنامه ای کافی باشد که ما بدانیم سینمای ایران چگونگی تولید نمی کند و اساسا مسئله اش دست و پنجه نرم کردن با چرایی ها است.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی