مجوس | کلاغِ سپید | نقد رمان جان فاولز

مجوس رمانی نوشته جان فاولز، وجه غیراردای انسان را به چالش کشیده است. نویسنده در این متن به دنبال خود و دیگری نیست بلکه در جست و جوی کشف چیزی یا کسی فراتر از تصور است؛ این موضوع از این جهت در این رمان دارای اهمیت می شود که فاولز علاوه بر آنکه شخصیت را شکل می دهد در پایان آن را به شکل تراژیک از بین می برد. «مجوس» از آن دست رمان هایی است که به خواننده اجازه می دهد در میان وقایع، روابط و اخلاقیات به دنبال خود بگردد.

وقایع نگاری یک داستان

داستان این رمان، قصه سفر به سیترا است. سیترا در زبان سانسکریت به معنای آشکار کردن است و در زبان پارسی کهن به معنای تبدیل شدن است. هر دو معنای این کلمه را به شکل تعلیق داده شده در صعود و نزول شخصیت می بینیم. بُعد زمان از نظر روانشناسی همواره معقوله ای است که در گذشته محاسبه می شود. انسان نمی تواند با علم کنونی به آینده بُعد زمانی ببخشد. گفت و گوهایی که شخصیت اصلی با کنخیس، آلیسون، لیلی و … رد و بدل می کند همگی بیشتر عنوان یک خاطره نگاری دارند. البته این ویژگی در همه رمان های بزرگ از «در جست و جوی زمان از دست رفته» پروست تا «کلیدر» دولت آبادی دیده می شود، اما به طور مشخص در مورد این رمان، این ویژگی تبدیل به ساختار اصلی متن شده و مولف به شکل اتفاقی یا عمدی هرگز زمان حال تولید نکرده است. بزرگترین اتفاق احساسی ای که برای شخصیت رخ می دهد ناشی از خودکشی شخصی به نام الیسون است. الیسون که معشوقه ها و عاشق های زیادی داشته است اکنون برای کسی خود را به قتل رسانده که خود به دنبال یک عشق حقیقی،  احساسات گوناگونی را جست و جو و تجربه کرده است. اساسا مسئله «مجوس» و جان فاولز کشف احساسات است. احساسی که سر منشا آن نداشتن احساسات حقیقی به دیگری است. به خوبی می توان مشاهده کرد که وقتی او به لیلی فکر می کند اما در کنار آلیسون است در حال تداعی خاطرات غیر ارادی ناشی از تخیلات خود است. از سوی دیگر این موضوع را باید در نظر داشت که چرا یونان را به عنوان مقصد اندیشه و دگردیسی انتخاب مولف بوده. این موضوع را تا حد زیادی می توان در خاطراتی که کنخیس از جنگ و نازی ها دارد، دید. اما تاثیر ویژه آن جغرافیایی بوده که بونان را به طور ناخودآگاه نه تنها از اروپا بلکه از کل هستی جدا کرده است. جغرافیایی که اندیشه می زاید و این زایش تنها ناشی از شکست است. شکست احساسی، نظامی، شغلی (که شخصیت در این رمان از نظر تدریس شکست می خورد) و… . وقایعی که این که در این کتاب روی داده است را به خوبی می توان ناشی از فلسفه نیچه و زایش تراژدی او عنوان کرد. فاولز نویسنده خاطرات است. خاطراتی است که ناشی از تخیلات و غیرممکن های احساسی است.

جنگ

اگر در کتاب جرج اورول «۱۹۸۴» از این شعار لذت می بریم که: “جنگ صلح است، آزادی برگی است، نادانی توانایی است.” در رمان «مجوس» باید از دیالوگ های کنخیس نیز لذت ببریم اما چه اتفاقی برای خواننده افتاده که چنین تفکری را باور نمی کند. از نظر روانی هرگاه عقیده ای تبدیل به شعار نشود، باوری هم ایجاد نمی کند. به طور مشخص قصد “فاولز” از ساخت کاراکتر های داستانش شعار دادن با آنها نبوده و صرفا می خواسته فرصتی برای بیان عقیده ایجاد کند. اما “اورول” دغدغه کشف حقیقت و راستی آزمایی دارد. این دغدغه در میان تمام نویسندگان دنیا دیده می شود اما چیزی که میزان ارزش اجتماعی و نه هنری شان را مشخص می کند، پذیرش آن از سوی جامعه است. طبیعتا جامعه نویسنده ای را که باور هایش را در قالب شخصیت یا قصه به شکل شعار بیان می کند راحت تر می پذیرد تا مولفی که برای باورهایش دنبال مابه‌ازایی در خاطرات، چه ارادی و چه غیر ارادی، می گردد. خواندن رمان «مجوس» از این بابت اهمیت دارد که قرار است خواننده با دنیایی غیر قابل تصور روبه رو شود. دنیایی که شاید اتفاقاتی که در آن می افتد را بتوان به صورت سطحی در هر رابطه ای جست و جو کرد اما عمق آن هرگز قابل مقایسه نخواهد بود. نکته ای که این رمان را معلق میان «جنایات و مکافات» داستایوفسکی و «خداحافظ گاری کوپر» گاری، نگاه می دارد عبور بی تفاوت در برابر از دست دادن ها و مرور دوباره و تراژیک آنها است. جنگ از نظر فاولز کلاغ سیاهی است که لباس سپید، لباس عروس، به تن می کند تا ما وعده جاودانگی از سوی او را باور کنیم. این معنایی است که پس از مطالعه رما آن از آن استخراج می شود.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی