برای سایهام | بماند برایم یادگاری
زمان همیشه در گذشته موجودیت پیدا میکنه گذشته منم از اکنونِ نامعلومم نسبت درستتری با زمان برقرار کرده. یه خبرنگار، یه عشق نوشتن که سعی میکنه چیزهایی رو بازتاب بده که هیچکس هیچجا واسش مهم نبود. حامد قصری اولین کسی بود که کمک کرد توی روزنامه بنویسم. بهترین روزهای زندگیام وقتی بود که دوربین به گردن میانداختم و با کیف آبی رنگ خودم از انجمن، تالار و نشستهای گوناگون گزارش تهیه میکردم. حالا با بُغض از گذشتهام خواهم نوشت چرا که زمان همیشه ایجاد کننده بُغض است. اینروزها سخت احساس میکنم «بوف کورم»ام و به یک بوگام داسی، سنگ صبور، نیاز دارم. آدمها با اکنونشان اندازهگیری میشوند و من در بدترین اکنون خودم به سر میبرم. این وسط فرید حاتمی را از دانشگاه صفاهان دیدم و چند قطعه عکس نشانم داد که بسیار منقلبم کرد. روزهایی که دانشجو بودم و به آیندهای خوب فکر میکردم. آرزو داشتم و خطرناکترین چیز برای من آرزو داشتن است. اکنون چیزی برای از دست دادن ندارم اما این نیاز را در خود میبینم که گذشتهام را با شما به اشتراک بگذارم. اول درسی برای خودم باشد که دیگر هیچوقت، هیچچیز و هیچکس را آرزو نکنم و دوم آنکه برای سایهام یادگاری بماند؛ شعری نوشتهام که عمیقا در وصف سایهام است. این شما و این سایه من…
۱
برای سایهام مینویسم
هر ثانیه میترسم این چراغ خاموش شود
و دیگر هیچکس را نداشته باشم
با خود میگویم آیا دیگران, همان سایهام نیستند↓
که در حضور نور ناپدید میشوند؟
۲
از بیرون صدای نیلبک میآید
بوگام داسی میرقصد و
پیرِمردی قوزکرده با چشمانی نابینا
برای او دست میزند
او عمو یا پدرم است
زنی لکاته از خانهام فرار کرده
زنی که دو ماه و چهار روز عقد من بود
۳
او بیشتر عمویم است تا پدرم
باید او را بُکشم و تکههایش را
در جای جای معبدی که نیست طواف دهم
چمدانم را میبندم
چمدان دست من است و
خردههای شکسته تُنگِ زهرِ حل شده در شراب
در دستان زنی اثیری
بویِ خون و بچه پنیرکزده و سگ میآید
دو زنبور طلایی دور سرم میچرخند
قصاب هیچ گوسفندی را به اعتراض گرانی
سَر نمیبُرد
او بیشتر عمویم است تا پدرم
۴
تکههایش را در چمدان میگذارم
همه تریاکهایم را میکشم و بعد
در جست و جوی معبدی که نیست
سوار بر کالسکه پیرمردِ قوزی
گرگ و میش را به مقصد آفتاب ترک میکنم
کارد دسته استخوانیام در خانه جا مانده
پیرمرد همان پدرم است…
علی رفیعی وردنجانی
با احترام فراوان به بوف کور و صادق هدایت و زخم ناتمامش