اول شخص مفرد | هاروکی موراکامی | موسیقی و دیگر هیچ

اول شخص مفرد مجموعه داستانی از هاروکی موراکامی است که چندی پیش روانه بازار کتاب شد. موراکامی از آن دست نویسنده های ژاپنی است که دارای فرکانس و ضریب مغزی بالا است. بدین معنا که می تواند هم زمان چیزهایی را که تخیل می کند فراموش یا بازآفرینی کند. در این مجموعه داستان، با داستان‌هایی روبه رو می شویم که دغدغه های شخصی موراکامی بیشتر لمس می شود. موسیقی انتزاعی ترین هنر موجود در کل هستی است و سکوت هم خود موسیقی شگرفی شناخته شده است، ارتباط نویسندگان ژاپنی با موسیقی و مشخصا موراکامی نشات گرفته از جغرافیا و طبیعت زیست آنها است. در این یادداشت چارلی پارکر بوسانوا می نوازد از داستان های این مجموعه را مورد بررسی قرار می دهم.

برهنه در نت

با رمان «جنگل نوروژی» طرفدار پرو پا قرص موراکامی شدم. در داستان چیزی مرا جذب خود می کند که منبع آن ناشناخته است. نه آن که متوجه جذابیت‌ها یا تکنیک های داستانی رمان نشده باشم اما به طور مشخص انتزاع موجود در داستان ناشی از یک آهنگ حس نشده است. در مجموعه داستان«اول شخص مفرد» نیز این چنین است. وقتی به داستان چارلی پارکر بوسانوا می نوازد که دومین داستان در این مجموعه است رسیدم، با خط به خط آن خود را بازسازی کردم. نقد کودکانه ای که شخصیت این داستان در مورد چارلی پارکر و آلبوم خیالی اش در روزنامه چاپ می کند، تصوراتش از آلبوم موسیقی، هنگامی که صفحه ای در فروشگاه به این نام پیدا می کند و… همگی فرصت برابری است برای همذات پنداری. خواننده یک داستان هنگامی می تواند داستان را از خودش بداند که حس نکند نویسنده در حال دروغ گفتن است. این مسئله بسیار حائز اهمیت است که داستان چنان روایت شود انگار گزارش نویسی از یک واقعه است. موراکامی در این زمینه بسیار توانمند عمل می کند. موراکامی از تصورات خود فاصله می گیرد و به عنوان یک شخص بیننده آنچه را خیال کرده برای مخاطب گزارش می کند. این به باور من هنرمندانه ترین شکل روایت داستان است. مشخصا همه داستان های «اول شخص مفرد» این ویژگی را دارند اما حد اعلای آن در رمان «کافکا در کرانه» موراکامی دیده می شود. آن رمان با شکستن خطوط فرضی زمانی و روایت مدرن ژاپنی تبدیل به یکی از شاخصه های ادبیات ژاپن شده است. این تکنیک به حد خیلی کوتاه تر و نه کم تر، در داستان چارلی پارکر بوسانوا می نوازد دیده می شود. اولین سوال موراکامی از خودش این است که چرا چارلی پارکر باید بوسانوا بنوازد؟ او که یک سولیست کلاسیک است. چرایی این پرسش را در چگونگی داستان می یابیم و این مشخصه از دیگر تکنیک هایی است که موراکامی را از سایر نویسندگان جدا کرده. او در داستان خود خیال می کند که چارلی پارکر به دیدن او آمده است. از مرگ زود هنگامش می گوید. صحبت از مرگ در آن داستان ابدا به معنای ترس از مُردن نیست. بلکه فرصتی است برای جاوادنه شدن در ذهن دیگران. این گونه چارلی پارکر به عنوان نوازنده محبوب قصه، اسطوره ای در در دنیای موسیقی معرفی می شود. او پا برهنه خوانندگان را به وسط نت هایی می برد که منبع آن حتی برای خود مولف نیز ناشناخته است.

زیستن

به طور کلی ادبیات و هنر ژاپن را دوست دارم. همانطور که در سینما آکیرا کوروساوا به باورم یک اسطوره است در ادبیات هم ژاپنی ها شکل جدیدی از زیستن هنرمندانه را به جهان عرضه کرده اند. به عنوان مثال، کازوئو ایشی گورا در رمان «هرگز ترکم مکن» موسیقی را جزیی از احساسات انسانی برشمرده است. نه آن که اشاره مستقیمی به این جمله داشته باشد بلکه خلاصه آن رمان این چنین است: موسیقی حسی است که تا ابد ناشناخته اما دوست داشتنی باقی می ماند؛ موسیقی خود حس عاشق شدن است. موراکامی نیز این حس را به طور انبوه در داستان هایش منتشر کرده است؛ حتی وقتی «از دو که حرف می زنم، از چه حرف می زنم». مجموعه داستان «اول شخص مفرد» داستان دیگری به نام با بیتلز دارد. این داستان نیز تداعی احساسی است که منشا آن ناشناخته است. موسیقی به شکلی از زیستن در جامعه ژاپن تبدیل شده که به آن ریتم و نظم بخشیده. موراکامی ریتم داستان هایش را از موسیقی می گیرد اما با خیال خود نت روی آن ها سوار می کند. همانطور که باور دارم فرهنگ ژاپن بسیار به فرهنگ کشورمان نزدیک است، به این باور رسیده ام که موسیقی خوب می تواند تخیل خوب و در نتیجه فرهنگ شخصیت محور را در کشور انتشار دهد. پیشنهاد می کنم در هنگام مطالعه مجموعه داستان «اول شخص مفرد» جایی قرار بگیرید که سکوت محض باشد.

نویسنده: علی رفیعی وردنجانی

چاپ شده در روزنامه هفت صبح