وقتی نیچه گریست / انسانی زیادی انسانی / نقد کتاب دیالوم
وقتی نیچه گریست گفتوگویی فلسفی-روانشناسانه میان علم و حقیقت است. “اروین د. یالوم” در این رمان قبل از آنکه به واکاوی وسواس و اثر آن در ضمیر ناخودآگاه انسان بپردازد بیشتر فلسفه را مورد پژوهش قرار داده. دکتر سپیده حبیب با آگاهی از مفاهیم درونی رمان ترجمهای قابل ستایش ارائه داده است و به اصل رمان وفادار مانده. بهتر است نقد این کتاب را اینگونه آغاز کنیم که آیا یک اثر داستانی میتواند بیانگر علم و فسلفه باشد؟ مسلم است که فلسفه و علوم تجربی نیاز ویژهای به توجه هنر برای بیان نظرات خود به جامعه دارند و استفاده از هنر هرچند آگاهانه برای توصیفات پژوهشی صورت گیرد باعث در سایه ماندن اصلیت موضوع خواهد شد. اما هرگز یک اثر نمیتواند همزمان داستانی، پژوهشی و نظری باشد. نظر باید از چرخه شخصیت در داستان شکل بگیرد تا تاثیر مناسب را بر جای گذارد.
مراقبه
آثار دنی دیدرو نیز یک گفت و گوی فلسفی میان غنی و فقیر است با این تفاوت عمده که مولف جنبه ادبی بیشتری خرج محتوای نظری خود میکند. «وقتی نیچه گریست» مصداق بارز سنگ بزرگی است که هرگز زده نمیشود. دکتری که از یک ناخودآگاه هیستریک رنج میبرد، در حرفه خود به موفقیتهای بزرگی دست یافته و از محبوبیت برخوردار است، با وجود آنکه همسر زیبایی دارد پس از گفت گو و نزدیک شدن به بیمارانش با آنان ارتباط احساسی برقرار میکند. مشخصا در رابطهای که با مراجعین خانم برقرار میکند چنین ابژهای دیده میشود که دکتر از نظر عاطفی، شکستی درونی متحمل شده است که در او به صورت وسواس هیستریک نمود پیدا کرده. اگرچه همواره از احساس خود، با وجود قسم طبابت و وفاداری به حرفه در برابر بیماران، مراقبت میکند اما تاثیر آن احساس همواره در او رشد میکند. در این بین توسط یکی از مراجعیناش که خانمی روسی و زیبا است با نیچه آشنا میشود و…. سوال اول اینکه چرا دیالوم برای ایجاد یک مباحثه فلسفی در داستان نیچه را برگزیده و چرا رقیب خود را فروید انتخاب کرده است؟ با وجود این که حسادتهایی از سوی دکتر برویر نسبت به فروید و آینده حرفهای او دیده میشود اما این حسادتها درست در جایی که باید بال و پر بگیرند با گفتوگوهای بینتیجه نیچه و دکتر برویر در نطفه خفه میشوند. جملههای تاثیر گذاری از نیچه نقل میشود که گویی این جملات تنها بر روی دکتر برویر اثری ندارند و خود این تاثیر ناپذیری سائقی است خطرناک. مسئله من با اصل این داستان است. دکتری که روش گفت و گو درمانی را انتخاب میکند چگونه از صراحت و بعضا صداقت دیگران استقبال به عمل نمیآورد!. رمان هرچه جلوتر میرود مراقبه دکتر برویر با وجود پرده برداری از رازهای زندگیاش بیشتر میشود تا این که به پنهان کاری ختم میشود.
تثلیث عشق
مهمترین اشاره داستان به یک عکس است. عکسی که در آن لو سالومه معشوقه دلفریب نیچه شلاق به دست با مرد دیگری و خود او ایستادهاند و هرکدام فکر نامشخصی دارند. «وقتی نیچه گریست» همهی بار ادبی خود را مدیون تصویر سازی این المان است. از یک جایی به بعد داستان خسته کننده میشود، نه برای یک کتاب خوان مشتاق، بلکه برای خوانندهای که قبل از نشستن پای درس فلسفه و روشن فکری هدف سرگرم شدن داشته باشد؛ و اساس هنر این است. هنری که سرگرم نکند پذیرفته نمی شود. سرگرمی موجود در داستان باب میل عامه یک جامعه نیست و حتما خواننده باید سائقهایی از فلسفه و علوم روانشناسی داشته باشد تا لذت ببرد. این اتفاق به خودی خود در داستان رخ نمیدهد. داستان از ایجاد بستری استرلیزه برای بیان مسئله مولف برخوردار نیست. اشتیاق دکتر برویر برای گفت و گو با نیچه از ضمیر ناخودآگاه او نشات میگیرد و این پیرنگ در داستان اساسا ماهیت روانشناسی دارد. این ماهیت هرگز تبدیل به ادبیت نمیشود. مولف در نوشتن حرفهای است اما در شناخت مخاطب خود به اندازه دکتر برویر دچار اشتباه است. مخاطب قصه فیلسوفی را که زنان را خطرناک توصیف میکند دوست ندارد. شاید این نظریه به صورت جداگانه از نیچه پذیرفته شود اما داستان کارکردی فرای چنین زایشی دارد. همانطور که دکتر برویر در «وقتی نیچه گریست» اشاره میکند، نیچه لحن پیامبر گونهاش را هرگز کنار نمیگذارد. مدام نصیحت میکند و پشت این گمانها برهانی متقن وجود ندارد. چرا باید مخاطب حرفهای فیلسوف را بپذیرد تنها به دلیل آنکه او نیچه است. هیچ عقبه عاطفی روانی از او بیان نمیشود و تنها دکتر برویر احساس خود را که از لوسالومه و نیچه پنهان میکند به نوعی در گفتوگوهایش با فیلسوف بزرگ بیان میکند. این مثلث عشقی در ذهن برویر روی داده است نه در داستان، داستان نمیتواند در ناخودآگاه خواننده شکل بگیرد بلکه: آگاهانه خود آگاهِ مولف را تحت تاثیر قرار میدهد. در واقع ضدقهرمانی که گاه قهرمان میشود و ضدقهرمان بودن خود را نجات میدهد. «وقتی نیچه گریست» کوششی است برای برتری روانشناسی نسبت به فلسفه که از همان ابتدا به وسیله یک گل به خودی شکست میخورد.
نویسنده : علی رفیعی وردنجانی