هنر و مخاطب / تاک های سربه زیر دهان بسته / یادداشت

هنر و مخاطب / باید به این نتیجه رسید که هنر در عرصه نمایش ذاتا به دید مخاطب وابسته است و اگر آفریننده اثر هنری بتواند مقیاس بصری توانمند تری را ارائه دهد قطعا مخاطب بیشتری را به خود جذب می کند . در این مطلب سعی خواهیم کرد که شاخصه هایی که در این پهنای باند بصری تاثیر گذار هستند را مورد بررسی قرار دهیم و از سویی بتوانیم به یک تئوری همه جانبه در این زمینه نزدیک شویم .

تاک های سر به زیر

از پدید امدن اولین تصویر که مانند اینه بود تا اولین نقاشی هایی که بشر برای پدید اوردنشان خطوط کج و معوجی را رسم کرد می توان این چنین نوشت که همه ابزار های متولد شده پس از داستان همه در خدمت هرچه بهتر به تصویر کشیدن فضای مجسم شده توسط نویسنده در متن درام هستند . عکاسی در این زمینه یکی از ابزار هایی است که علاوه بر خلاقیت ،  تمرکز بصری انسان را در هنگام تماشای اثر افزایش می دهد . در مورد ارتباطی که عکاسی می تواند برای گسترش و تبلیغ در زمینه تئاتر و سینما و یا هر اجرای هنری دیگری داشته باشد باید بنویسیم که عکس و تصویر تنها بازمانده ای است که از یک اثر نمایشی اجرا شده باقی می ماند ، اما هنگامی این بازمانده وظیفه خود را به خوبی انجام می دهد که شاخصه دراماتیک اثر را انطور که هست به تصویر بکشد ؛ به عنوان مثال باید به این نکته اشاره کرد که : اگر در یک نمایش نورپردازی رنگ های  بسیار شدید یا بسیار کم را در اختیار مخاطب قرار دهد در نتیجه خروجی تصاویری هم که از این نمایش به دست می اید می تواند بی ارزش و یا کم ارزش باشد . ارزش تصویر به خودی خود به ابژه ها و سوژه هایی است که در مقیاس نقطه و خط به دست می آید و نباید به این سادگی ها از نور و فضا و سوژه عبور کرد ؛ از سوی دیگر نگاه و علم بینایی عکاس می تواند یکی از شاخصه های مهم و تاثیر گذار برای پرورش تفکر مخاطب باشد هنگامی که برای تبلیغ از سوژه های زنانه استفاده می شود به مراتب تاثیر بیشتری بر مخاطب می گذارد و معنای درونی تری را القا خواهد کرد  اما اگر تصویر پوستر مردی در حال پیاده روی باشد درک ان فقط به جنسیت خاصی محدود می شود که جبهه عمومی اثر را زیر سوال خواهد برد . تاک های سر به زیر در این موضوع به تصاویری گفته می شود که با مهارت و دقت بالایی برداشت شده اند اما از قدرت بیان معنا و تزریق مسئله به ذهن مخاطب عاجزند این دسته از تصاویر همواره از نظر ساختاری در رتبه بالایی قرار دارند اما از نظر مفهومی و مسئله ای هیچ نتیجه ای برای مخاطبان جدی هنر ندارد .

*محدودیت تصویری یا مفهومی

در همه آثار سینمایی جهان نقش تئاتر و عکاسی به شدت به چشم می خورد چرا که مادر همه هنر های نمایشی تئاتر است و پدر همه آثار سینمایی عکاسی است اگر ما نتوانیم بازی خوبی را در یک اثر سینمایی ببینیم مسلما در میزان قدرت تصویر برداری ان هم توجهی نخواهیم کرد از سوی دیگر اگر ما یک تصویر برداری حرفه ای و کاملا رُنسانس الود را در یک اثر سینمایی شاهد باشیم کم تر به ارزش بازی های بازیگران در ان اثر توجه خواهیم کرد . در هر حال این وسط این دو الگوی بصری که مجموعا ارزش بالایی نیز دارند باید در کنار یک دیگر به مفهوم ایده الی برای تزریق عقیده و تفکر به مخاطب تبدیل شوند . شاید خیلی شعار زده باشد این جمله که : بهترین عکاس دنیا بهترین بازیگر عرصه تئاتر است  . اما اگر از حالت شعار زدگی و بازی با کلمات دور شویم و به این جمله کمی عمیق تر فکر کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که یک عکاس تئاتر باید بازیگری را در حد ایده الی اموخته باشد و همین طور یک بازیگر تئاتر باید جوری به شخصیت پردازی بپردازد که عکاس برای برداشت های تصویری از وی دچار مشکل نشود . همه این جملات شهادت می دهند که هنر ذاتا امری است تفکیک ناپذیر بدین معنا که اگر ما به شخصه در یک حوزه مشخصی از هنر فعالیت می کنیم باید در حد ایده ال از حوزه های مرتبط با ان اطلاع داشته باشیم تا یک ارتباط متعادل قوی را میان تبلیغ گستره و دامنه تفکر در یک اثر هنری برقرار کنیم . محدودیت تصویری از جایی شروع می شود که دیگر هیچ کدام از این شاخصه های مثال زده شده در خدمت پروژه پیش نمی روند و از انجایی که یک پروژه به مانند یک دستگاه تمام اتوماتیک عمل نمی کند باید به این نتیجه رسید که همه چیز در اثار هنری نسبی است و کم تر پیش می اید که یک اثر هنری از تمامی جوانب ، ایده ال و در حد بالایی عمل کند . به همین سبب محدودیت بصری بیش از دیگر عناصر موجود در یک پروژه به چشم می خورد چرا که تصویر اولین و بزرگترین راوی یک داستان سینمایی است .

تصویر برداری و دیگر هیچ

تصویر برداری در تئاتر جایگاه مشخصی دارد و در بیشتر لوکیشن ها ثابت و لو انگل است اما در سینما تصویر برداری عمیق تر شده و زوایای بیشتری پیدا می کند و می تواند به بزرگترین شاخصه یک اثر نمایشی تبدیل شود . به عنوان مثال می توانیم به فیلم persona ساخته اینگمار برگمن گریزی بزنیم و بنویسیم : که یک دکوپاژ خوب می تواند شاخصه های تصویری خوبی را به مخاطب ارائه دهد . در این که دکوپاژ این اثر سینمایی یکی از بهترین دکوپاژها در زمان خود بوده هیچ شکی نیست اما اینکه چگونه انتخاب زاویه فیلم برداری و ارائه ان توسط فیلم بردار توانسته حس تعلیق سینمایی را در مخاطب افزایش دهد جای بحث فراوان دارد . جالب است بدانید ایده ساخت یک فیلم از تماشای نشستن دو پرستار بر صندلی های حیاط بیمارستان بوده که برگمان با ظرافت تمام توانسته ایده های نا بالغ اندیشه خود را به بلوغ روانشناسی تبدیل کند . مسئله همه تصویر برداران در داخل کشور از جایی شروع می شود که انتخاب چگونگی تصویر برداری را با انتخاب چگونگی زاویه عکاسی اشتباه می گیرند نباید فراموش کرد هرگز یک عکاس خوب فیلم بردار خوبی نیست و از سوی دیگر یک فیلم بردار خوب نمی تواند عکاس خوبی هم باشد . این دو معقوله ، پدیده کاملا جدا گانه ای هستند که تنها به واسطه شعور بینایی و تزریق مفهوم در حوزه های متفاوت به دست می اید . در جایی عکسی از یک دوست دیدم که بسیار در حوزه خود تاثیر گذار و پر معنا بود اما کمی بعد به این نتیجه رسیدم که اگر همین عکس را در مقیاس یک سوژه برای تصویر برداری انتخاب کنیم اصلا معنای خوبی نمی دهد . از این رو تصمیم گرفتم همه ابژه های تصویری را از یک دیگر منفک کنم . به عنوان مثال تصویر های لانگ شاتی که از برج ایفل گرفته میشود با فیلم برداری چند ثانیه ای از ان به شدت متفاوت است ؛ از همین رو هیچ فیلم برداری نمی تواند مفهوم یک شات خوب را از یک سوژه به مخاطب القا کند . بهتر است این مسئله را به اینجا برسانیم که یک اثر نمایشی در همه حوزه های فکری باید بهترین تصویر را به مخاطب ارائه دهد حال می خواهد این تصویر سازماندهی شده باشد مانند فیلم برداری یک اثر سینمایی و یا تک فریم و مفهومی باشد مانند پوستر و عکس هایی که از یک نمایش خارج می شود . در هر حال تصویر تنها اتاق امن ذهن است و باید به ان نگاه تازه و جدی تری داشت .

نوشته علی رفیعی ودرنجانی