شخصیت ­های این داستان … / داستان کوتاهی از کسری برزیده

شخصیت ­های این داستان همگی زاده تخیل نویسنده­ اند و هر نوع شباهت آن­ها با آدم­های واقعی از سر تصادف است

مرد دست از سرش بر نداشته بود. برنمی­داشت.

گفته بود: این منم. من. می­بینی؟

بله. بفرما. ببین. خودِ خودم. خودِ خودش. بی­ذره­ای تفاوت. و دستش را، دست چپش را که کارنامه دبیرستان و لیسانس دانشگاه گیلان­ اش توش بود بالا آورده و بعد باز برده بودش رو میز و شناسنامه را باز کرده بود رو صفحه اول و خوانده بود:

افسر خوش ­رو. متولد ۱۳۳۹٫ صادره اَ…اَاَ…اَه…

گلوش گرفته بود، سرفه خشنی پس داده و خوانده بود…از…از…آبادان.

و هر چه سند و مدرک داشت از کودکی، از پوشه کهنه جگری تو دستش بیرون کشیده بود.کشیده بود و گفته بود: بفرمایید. تحویل بگیرید جناب نویسنده. این شناسنامه.کارت ملی. مدرک دیپلم و کارنامه کارشناسی. بله درست گفته ­اید، خیلی دقیق. بی، کم و کاست. پدرم افسر بازنشسته نیروی دریایی. خودم، گفت خودم و قدمی پس رفت و گفت: خودم و لحظه ­ای ماند و آهسته دنبال حرفش را گرفت : معلم بازنشسته، که همه عمرش را تو همان روستایی درس داده که شما آورده اید، با مشخصات دقیق. مو نمی­زند. اسم روستا حتی، بی ­حرفی پس و پیش. کاش مثلا…کاش مثلا جای سین شین گذاشته بودی یا جای ر، ز. ای کاش جای خالی عقب سر می­گفتی پرپشت. دستکم دماغ شکسته را نادیده می­گرفتی… بی انصاف.

و او مات…

برای مطالعه ادامه این داستان جذاب و صد البته جامعه شناسانه از کسری برزیده کلیک کنید .

جستاری درباره داستان :

اگرچه در دنیای کنونی داستان ها سر و شکل اعتراضی بیشتر به خود گرفته اند تا ادبی اما نقطه متمایز کننده داستان همان طور که از نام آن : «شخصیت ­های …» ملموس است نگاه به جامعه و جامعیت در داستان است که از فرم فیمینستی عبور می کند و به معنایی دست پیدا کرده به نام «داستان نوعی» که فارغ از شعارها و جنیست ها دغدغه دارد و امیدواریم که از این نویسنده داستان های بیشتری بخوانیم .

علی رفیعی وردنجانی