جوخه انتحار ۲۰۲۱ / نقد سینمایی که بیشتر گیم است

جوخه انتحار ساخته جیمز گان از دی سی کمیکس های خوب امسال است که خوب بودنش منوط به شخصیت پردازی یا داستان گویی در سینما نیست بلکه ارتباطی است که این روزها سینما با گیم برقرار کرده . برای شناخت هرچه بهتر این ارتباط کتاب «از گیم تا سینما» نوشته جاسمین کالی و ترجمه شیوا مقانلو را پیشنهاد می کنم . تاثیری که جذابیت های گیم در ساخت حوادث و چگونگی روبه رویی با آن بر سینمای این روزهای مارول ، دی سی و حتی دیزنی گذاشته است از نکات مهمی است که باید آن را در نظر گرفت .

کمیکِ بی سینما  

در قصه ای که جیمز گان راوی آن است چیزی فراتر از یک جنگ بین الملل را شاهدیم . جنگی که اساسا آمریکایی ها شروع کننده و پایان دهنده آن هستند ، در این رابطه می توان به سکانس های ابتدایی اشاره کرد که گروه ضربت در حالی به سمت هلیکوپتر حرکت می کنند که در بک گراند تصویر پرچم آمریکا دیده می شود . این اصلا بد نیست چرا که اگر هر کشور دیگری توانایی ساخت چنین فیلم هایی را داشت مسلما پرچم خود را در بک گراند قرار می داد اما مسئله من ارتباطی است که فیلم سازان هالیوودی در قصه هایشان با جهان برقرار می کنند . به عنوان مثال در این فیلم اگر چه شخصیتی مانند هارلی کویین با بازی مارگو رابی در راستای طنزهای جان اوستراندر به خوبی ادامه می یابد ، اما نه تنها این شخصیت بلکه شخصیت هایی مانند موش گیر ، کینگ شارک ، راسو و … به خودی خود عملکرد روایی ندارند و تنها یک ابزار بازی سازی و نه مشخصا سینمایی محسوب می شوند . در این رابطه فکر می کنم برای بیان بهتر نظر خود باید این توضیح را بدهم که شخصیت ها آنطور عمل می کنند که بیننده (پلیر) می خواهد . در واقع شخصیت ها از خود هیچ گونه تصمیم گیری و رفتار غیر ارادی در بُعد زمان که روند صودی و نزولی خود را نشان دهد ندارند . به عنوان مثال باید به سکانس های پایانی فیلم هنگامی که گروه ضربت تصمیم می گیرد خلاف دستور عمل کند و با ستاره یک چشم برای مردم بجنگد دقیقا همان تصمیمی را می گیرند که من ، اگر بازی کننده یک گیم بودم ، برای ادامه دادن آن می گرفتم . باید این نکته را برای چندمین بار یادآور شوم که قصه های کمیک اگر تبدیل به درام سینمایی نشوند و صرفا براساس کاراکترها ساخته شوند هرگز ظرفیت تبدیل شدن به یک اثر سینمایی را ندارند .

صلح و کشتار

«جوخه انتحار» اگرچه بهترین اثری است ، از نظر سرگرمی و اکشن ، که تا به اینجا از سینمای ابرقهرمانی و دی سی دیده ام اما حتی اشک ها و لبخندهایش اخلاقی نیست . به عنوان مثال می توان سکانسی از فیلم را یادآور شد که نیروهای ضربت برای نجات فلگ با توجه به اطلاعاتی که به آنها داده شده تعداد زیادی سرباز و نیروهای مردمی را می کشند که این کشتار با طنزها و کمدی های لحظه ای-عملکردی مواجه است . در نهایت رهبر نیروهای مردمی این دیالوگ را به کار می برد «آمریکایی ها عادت به کشتار دارند» این دیالوگ دو وجه دارد . اول : هالیوود نشان می دهد تا چه میزان می تواند خود را مورد انتقاد قرار دهد و دوم : می خواهد برای مخاطب بی طرف باشد . باید در نظر داشت که در اختتامیه فیلم «جوخه انتحار» ابرقهرمانان نمی میرند حتی ما راسو را می بینیم که در ساحل بهوش می آید ، و تنها قهرمانانی حذف شده اند که وجودشان برای بیننده جذاب تر از باقی است . فلگ ، اسمیت (صلح طلب) حذف می شوند . اسمیت توسط بلاداسپورت حذف می شود . او یک سیاه پوست است . خواسته یا نا خواسته این رویا ایجاد می شود که سیاه پوستان همواره برای یانکی ها قهرمان هستند و سفید پوستان تنها در گفتمان شعار صلح طلبی می دهند . البته این سیاست هالیوود را فراموش نکنیم که نقطه مقابل آن زنی است که ریاست زندان را بر عهده دارد و سیاه پوست است و هرکه را از دستور سرپیچی کند نابود خواهد کرد . هالیوود همواره منبعی بوده است برای سیاه پوستان و از این شعار انسان دوستانه استفاده می کند تا جایی که بر تن اسکارلت جوهانسون لباس مشکی می پوشاند .  این سیستم با ضربه زدن به خود از طریق اسمیت صلح طلب ، در واقع راه نفوذ دیگران به این موضوع را می بندد . هرگز توهم توطئه را وارد مباحثه بر سر یک اثر سینمایی نمی کنم و آنچه را در فیلم احساس می کنم می گویم . سینمای مارول ، دی سی و یا اخیرا دیزنی سینمای صاحب سبک در جهان شناخه نمی شوند بلکه سینمایی کاملا سودجویانه عاری از هرگونه هدف هنری ، و صنعتی هستند . سینمایی که شاید عوامل و بازیگران هنرمندی داشته باشد اما هرگز هنر تولید نمی کند .

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی