جوان خام داستایوفسکی سرشار از چرایی است که چگونگی را در ذهن خواننده شکل میدهد. داستایوفسکی چیرهدستترین نویسنده دنیا است چرا که وقتی از باورها و اعتقادات خود میگوید به شکلی آن را تبدیل به قصه و روایت خواهد کرد که همگان آن باور را، باور کنند. مسئله من با داستایوفسکی دقیقا همین نقطه است. نویسندهای که بیهیچ تلاشی برای تزریق باورهایش درحال تزریق باورها به خواننده است و چنین عملی تنها با موعظهگری و نمایش آرمانها ممکن است. در «جوان خام» که پیش از «برادران کارامازوف» نوشته شده ما با یک دالگورگی نیمه جنایتکار روبهرو میشویم که همه اعمال شنیعش را در چهره و گفتمانی که از: ورسیلوف، ستبلکوف، واسین و… ساخته، روایت میکند. فئودور داستایوفسکی را در حال حاضر و بعد از یک دهه مطالعه آثارش اینگونه تعریف میکنم: وقتی همه و خودت بیماری ، سعی کن تو دکتر خود و دکتر دیگران باشی.
بیهویت
در قامت اندیشهورزی داستایوفسکی همین بس که به تعبیر او از خدا و دین بپردازیم. انسان موجودی است که ناخواسته تکثیر میشود و نه تنها انسانیت خویش را تکثیر نمیکند بلکه با هر تولید دوباره خویش از مفاهیم بدویاش کم میکند. اگر با این زاویه «جوان خام» و یا حتی «جنایات و مکافات» داستایوفسکی را بررسی کنیم ویژگی برتری در قصه گویی این نویسنده چیره دست مییابیم که شک نام دارد. ادوارد هَلِت کار در کتاب «جدال شک و ایمان» به این مهم اشاره کرده است اما به نظر من موشکافی اُبژه آنطور که شایسته است در آن مبحث مذکور شکل نگرفته. شک تنها وسیله ارزشمندی است که میتواند انسان را به سعادت برساند اما در همین پیش فرض، شک، به تنهایی میتواند وسیلهای برای تخریب باورها باشد. انسانی که حتی به هویت خود، در قصه «جوان خام» شک میکند چگونه میتواند باورهای دیگران را باور کند؛ از سویی دیگر این باورها که در قصه مذکور و همه رمانهای داستایوفسکی، مورد تهاجم قرار میگیرند چگونه میتوانند تبدیل به آرمان فردی شخصی در یک جامعه شوند؟ همه این چراییها به باور من در یک پاراگراف از داستان مذکور خلاصه شده: اول شخص عمل میکند و دوم شخص برداشت میکند؛ همه انقلابها اول شخص هستند و… . داستایوفسکی آنچنان زخم بر دل دارد که همه را زخمی میبیند. منظور داستایوفسکی در این پاراگراف آرمان طلبی و کوشش برای به ثمر رساندن آن از سوی شخص است. انسانی که باورش به آرمان فردی تبدیل میشود و دیگران به واسطه برداشت سطحی، آن را تبدیل به آرمان اجتماعی میکنند بدون آن که باورش داشته باشند، انسانی بیهویت است که مداقهای در افکارش نیست.
گفتوگو
ماجرا در «جوان خام» از گفتوگو شکل میگیرد. عملی که هرگز در میان جوامع سطحی اتفاق نمیافتد. گفتوگو تنها ابزار انسانی برای مرتفع ساختن نیازهای فردی و جمعی است. جامعهای که عاری از گفتوگو شود، هر لحظه امکان اشتعال باورهایش ممکن است. بنا به اعتراف فروید که بخش مهمی از آموزههای روانیاش را مدیون مطالعه داستایوفسکی است باید این مهم را در نظر گرفت که داستایوفسکی در همه جنایاتش که تبدیل به قصه و داستان شده با خود گفتوگو میکند. پدرکشی به میزان حداکثری خود در «جوان خام» میرسد آن هم وقتی که با شرم نامخانوادگی خود را از دیدگاه دیگران و برای دیگران بیان میکند. کاتارسیس در هنر به غایت کلمه در آثار این نویسنده اتفاق میافتد. اگر این جنایات تبدیل به داستان نمیشد تاریخ از داستایوفسکی همانند لنین و استالین یاد میکرد.
چاپ شده در روزنامه هفت صبح ۱۴۰۱/۰۹/۲۸