۱۹۱۷ / امید چیز خطرناکی است / نقدی بر ساخته سم مندس

۱۹۱۷ یک درام جنگی خوش ساخت از سم مندس است که با برداشت بلند روایت می‌شود. برداشت بلند نگاه دراماتیک شخص به چشم انداز  پیش رو و خیال‌پردازی در برابر وقایع است. در برخورد با این اثر چشم اندازی که شکوفه‌های درخت گیلاس به وجود می‌آورند به مراتب دراماتیک‌تر از صحنه‌های جنگی بازسازی شده در آن است و به همین خاطر بار احساسی اثر بیش‌تر از عناصر دیگر به چشم می‌آید.

کلاه خود

جنگ اثر معکوس بر روان جنگنده می‌گذارد. این نتیجه‌ای است که اثر به مرور زمان بر مخاطب القا می‌کند. روند صعودی – نزولی شخصیت در بُعد زمان به خوبی در داستان مشاهده می‌شود که اتفاقا شکل فیلم برداری و موسیقی تحسین برانگیز آن بر اصل همذات پنداری افزوده است. چگونگی و چرایی در میزان سن یک فیلم همواره متغیر است. اما استفاده از الگوی برداشت بلند در «۱۹۱۷» به مخاطب این امکان را می‌دهد که واکنش اولیه مخاطب نسبت به اتفاقات را درست حدس بزند مگر اینکه تصمیم فرای قدرت عقل باشد. این ویژگی میزان سن را نیز محدود به حرکت کرده است که یکی از  نکات منفی در چنین شیوه فیلم برداری است و به بیننده اجازه کشف و شهود بصری نمی‌دهد بلکه او را الزام به تماشای تخیل مولف می‌کند. از سوی دیگر فیلم تداعی گر بازی‌های رایانه‌ای است. اگر چه به زعم من بازی‌های رایانه‌ای هنر هشتم زندگی بشر هستند که ویژگی کنترل را به داستان از پیش تعیین شده اضافه کرده‌اند و اتفاقا پاسخ درستی برای اجتناب ناپذیری انسان از شرایط پیش رو مطرح می‌کنند اما سینما محل مناقشه نیست و حتما یک اثر سینمایی باید قوانین میزان سن را رعایت کند. گروهبان برای کمک به خلبان زخمی در کلاه خودش آب می‌ریزد و دوست خود را چاقو خورده می بیند، این لحظه کوبنده‌ترین برداشتی است که مولف از نبرد با دشمن دارد.

شکوفه‌های خونین

دیالوگ سرهنگ که امید را عنصری خطرناک توصیف می‌کند غیر ارادی بودن اتفاقات را به اثبات می‌رساند. از سوی دیگر این واژه‌ها علاوه بر کاربرد تزئینی در یک اثر سینمایی می‌توانند تاثیر متفاوت بر ذهنِ آماده پذیرش مخاطب داشته باشند. اگر چه سم مندس به عنوان مولف در: «جاده انقلابی» و «زیبایی امریکایی»، هموراه سعی کرده در انتخاب جملات سلیقه به خرج دهد اما باید اعتراف کرد حتی آنِ بازیگری کمبریج در نقش سرهنگ هم نمی‌تواند خاطره‌ای از این شخصیت در ذهن مخاطب باقی گذارد، چرا که دوربین حرکت یکنواختی را پیش گرفته و هدف آن رسیدن از شکوفایی و حماسه به سرسبزی است. سکانس ماندگار «۱۹۱۷» را می‌توان لحظه‌ای شمرد که قهرمان قصه روان بر آب و ناامید از رسیدن به نقطه دلخواه است که ناگهان شکوفه های گیلاس خبر نزدیک شدن به نیروهای خودی را می‌آورند اما چه تلخ که مجبور می‌شود پا روی جنازه‌های خودی گذارد و به خشکی رود.

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی