یاس امین الدوله / مروری بر مجموعۀ داستان نوشته سمیه کاظمی
یاس امین الدوله / داستانهای این مجموعه پیرنگ خوبی دارند. مجموعه مشحون از اصطلاحات، کنایهها، ضربالمثلهای خاص و کمتر شنیده شده و گاهی نوساخته است. توصیفها و فضاسازیها عالیاند. داستانها اکثرا پرکشش و پرتعلیق هستند.
سنجد و تاتوره
این داستان اختصاصاتی را که پیشتر ذکر شد، دارا است. به طور نمونه نویسنده در آن برای جای تاریک شدن هوا از اصطلاح “گاوگم” بود و به جای پایت لب گور است از “صدای کلنگ قبرت بلند شده”، استفاده میکند. شخصیت اصلی داستان زنی به غایت نادان، پُرگو و خرافهپرست است که نظایر او را در داستانها و فیلمهای دهههای گذشته دیدهایم و از این جهت داستان شخصیت منحصر به فردی را ارائه نمیدهد.
میگویند بهترین پایانبندی برای داستان این است که خلاف پیشنهادهای رایج صورت بگیرد. این جا هم به خلاف انتظار مخاطب پیرمرد نه در اثر مصرف داتوره میمیرد و نه حداقل مسموم میشود بلکه گوشش آسیب میبیند البته پایانی تا به این حد اغراقآمیز و فروغلطیدن حاجی در خون گوش کنده شده و تاکید چندسطری بر آن بیشتر به درد کارهای طنز میخورد نه یک داستان رئال. در نقد این داستان باید بگویم خرافهپرستی آدرس مشخصی ندارد. به قول ظریفی همین که مردم برای خرید شامپویی که کمپانی سازندهاش مدعی است از اختاپوس اقیانوس آرام تهیه شده و طاس را پُرمو میکند، مبالغ گزافی پرداخت میکنند عین خرافه است. پس سنجاق کردنش به آدمهای فرودست جامعه چندان شایسته نیست. درواقع درصد خرافهپرستی تفاوت دارد ولی مختص جنس و طبقۀ خاصی نیست.
من جانان مرغ دریایی نیستم
باز آن توصیفهای ناب را داریم: ابرها مثل گزمههای قداره به دست آسمان را قرق کردهاند…. آسمان برقی زد و صدای رعد تنوره کشید. گزمههای بی قرار به هم پیچیدند.
این داستان ایدۀ فوقالعادهای دارد و به جرأت میتوان گفت هووی داستان اصلی مجموعه یعنی یاس امینالدوله است و حتا بهتر بود، جایگزین آن شود. داستان از زبان یک لاکپشت روایت میشود منتها به خلاف آنچه اقتضای آن است این راوی به شدت انسانی شده. لاکم را نوازش کرد. بدنم داغ شده بود. خون داغی توی رگهایم میگشت. این جملهها کاملا با ذات لاک پشتی که یک جاندار خونسرد است تناقض دارد. البته ایراد در این نیست که نویسنده خواسته با تخیل خود سنگپشتی خلق کند که واجد ادراک و احساسات مافوق طبیعی باشد بلکه لازم بوده در سراسر قصه این اصل حفظ شود چون خواننده نمیتواند قبول گند یک جا با موجودی همهچیزدان مواجه باشد و چند سطر پایینتر خلاف آن ثابت شود.
نکتۀ قابل توجه داستان این است که با ورود لاکی به خانۀ زن و مرد لحظه به لحظه فاصلۀ مسعود و نیلوفر از هم زیادتر و نهایتا به جداییشان میانجامد ولی خود لاکپشت در کنار پیرمرد و پیرزنی آرام میگیرد و به جایگاه مناسبش میرسد.
قند عسل
یاس امین الدوله / این داستان روایت یک عشق فناشدۀ قدیمی است که در تکۀ دوم آن برگ دیگری از ماجرا رو میشود و آن را به سمت داستانهای حادثهای پلیسی سوق میدهد.
چلچلهای با بالهای ابریشمی
از بین داستانهای این مجموعه این داستان به همراه یاس امینالدوله و من جاناتان مرغ دریایی نیستم! به شیوه اول شخص روایت میشود. در این داستان سن راوی و احساساتش بین زنانه و مردانه در نوسان است اما صحنۀ درخشان داستان آن جا است که خاطرۀ کودکی راوی در ذهنش تداعی میشود که نشان میدهد نویسنده در نوشتن داستان نوجوان هم استعداد لازم را دارد. در آن صحنۀ خاص پسرک ناهار پدرش را به سگی گرسنه میخوراند که یادآور خاطرهای از آیتالله شفتی است که گفته هرچه در زندگی دارم از دعای سگی است؛ چون جگری را که بعد از مدتها ریاضت و گرسنگی کشیدن خریدم به سگی گرسنه که تولههایش به سینهاش چسبیده بودند، دادم و با دعای او به مال و مکنت فراوان رسیدم.
گل و مرغ
با دیدن اسم داستان ذهن خواننده به سراغ هنر مینیاتورسازی یا قالیبافی میرود اما به خلاف انتظار با اثری روبرو میشود که همانندیهای نوعی با سنجد و داتوره دارد. باز نقل زنهای حسود که دنیای کوچکشان در چشم و همچشمیها و بار گذاشتن آبگوشت این و آن خلاصه میشود.
یاس امین الدوله / تیپهای این مجموعه کمتر لحن خاصی دارند و عجیب است که هرگاه به طرف زبان خاص میل میکنند، لحنها روی هم میافتند و یکی میشوند. مثلا زبان خاتون و مراجعی که پیش ملا آمده یکسان میشود؛ همینطور دو زن قصۀ گل و مرغ و تا حدی عنکبوت و کتقرمز.
ضمنا پاساژ دادن بین بخشها و تعویض صحنهها تا حد زیادی به انسجام روایی متن گل و مرغ ضربه زده.
ماه مشتعل
این داستان با خواب لطیف ساخته شده و حرف زیادی برای مخاطب ندارد مگر اینکه از صحنۀ درگیری زن و شوهر بر سر کیف پول استفادۀ بیشتری میشد. به هر حال در همین حد هم آن گرایش مسلط داستانهای مجموعه یعنی تنهایی لطیف را میتوان درک کرد.
یاس امینالدوله
در داستان بودگی این داستان شکی نیست منتها به نظرم لازمۀ این قبیل داستانها رسیدن نویسنده به یک کشف است و انتقال آن به خواننده. به هر روی این داستان هم جرقههای یک داستان متفاوت را در بین تکراریهای امروزی روشن کرده.
داستان نقل دختری است که از سر کنجکاوی وارد کارهای سازمانی میشود و در اولین مأموریت به زندان میافتد. سرهنگ ضمن بازجویی به او میگوید عمله اکرۀ طرب هم که هستی در صورتی که شغل پدر روشنا کارکردی در داستان ندارد و نوازنده و غیرنوازنده بودن پدرش در پیشبرد داستان بیتاثیر است.
کتقرمز
فضای کاملا متفاوتی با چیرهدستی ساخته شده. این امر محتمل است که شخصیت اصلی این داستان یا سن کمی دارد و یا مشکل روحی که قطعی نشدن آن در طول داستان آن را تا حدی غیرملموس و غربی میکند. متاسفانه بند “اسبهای چموش و وحشی به راحتی زیر زین و سواری نمیرن وقتی که کتک میخورن غرورشون میشکنه و تبدیل میشن به اسبهای حمال و ترسو، موجودات مفلوک و بدبخت و توسریخور. خاصیت مشترک زنها و اسبها همینه. ص ۹۱ بی استفاده رها میشود.
گالری خیابان جردن
باز تم خاص و نویی دارد که معلق ماندن بین وهم و واقعیت قدری آن را خدشهدار و نامفهوم کرده.
شاندیز
باز اسم مناسبی برای داستان انتخاب نشده. به طور کلی ضعف اصلی داستانهای این مجموعه این است که داستانها به شیوۀ مدرن نگارش شدهاند ولی نمودی از جامعۀ مدرن در آنها نیست.
عیب دیگر داستانها این است که نویسنده در آنها زنده و ساری است. تکرار عباراتی مثل کونۀ سیگار، گذاشتنش پشت گوش، پاساب کردنش و استفاده از شگرد خواب دیدگی کاملا لو میدهد که نویسندۀ همۀ آنها یکی است.
به نظر میرسد تفکر هدایتی بر داستانهای این مجموعه حاکم است. همانطور که عشق در داستانهای هدایت غیرقابل دسترس و محکوم به شکست است، تنهایی آدمهای این مجموعه هم دوریناپذیر و تمام نشدنی است و اگر اندک تلاشی هم برای گریز از آن صورت میگیرد درست به شیوۀ عشقهای هدایتی منجر به شکست میشود. زندانی شدن روشنا تنهایی را برای مادرش به همراه دارد و منوچهر نمیتواند شهلا را سوار ماشین خود کند. رشتۀ اصلی پیوند داستانهای این مجموعه را میتوان در چند سطر صفحۀ پنجاه پیدا کرد: چرا آدمهای امروزی این همه تنها هستند. با این که توی شهرهای بزرگ چند میلیونی زندگی میکنند. انگار قاعده این است که هرچه تجمع جمعیت توی یک نقطه بیشتر باشد به همان اندازه هم تنهاتر هستند. پشت هرکدام از این پنجرههای شاد و روشن آدمهایی هستند پر از تاریکی و تنهایی….
وجود کلمات نادرستی مثل پیشخوان، غلطهای تایپی، تخطی زمان افعال و عدم رعیت نیم فاصلهها در متن هم گویای این واقعیت است این که ویراستار نشر واقعا مسئولیت خود در قبال متن را به درستی انجام نداده و هیچ کمکی به نویسنده نکرده است. در کل میتوان گفت “یاس امینالدوله” هم عالی است و هم نیست!!! عالی است از این نظر که نوشتن مجموعهای تا به این حد متنوع به لحاظ موضوع و فضا و آدمها کار هرکسی نیست و خوب نیست چون ناشیگریهای نویسنده نهایتا مانع از تولید محصول درجۀ یک و مرغوبی از آن همه متریالهای خوب شده. مطمئنا سمیه کاظمی حسنوند با قلم توانا و گسترۀ ذهنی وسیع و اطلاعات زیادی که دارد در آیندۀ نزدیک به خلق آثار خیلی بهتری خواهد رسید. منتظر آن روز هستیم.
نویسنده : سعیده زادهوش