کارگر ساده نیازمندیم / پرسه در حوالی مرگ / سینمای ایران
کارگر ساده نیازمندیم به نویسندگی و تهیه کنندگی منوچهر هادی این روزها بر پرده سینماهای ایران نقش بسته است. در نقد ساده و روان این اثر نسبتا سینمایی میتوان در یک جمله نوشت: اشکهایت را پاک کن، چیزی برای از دست دادن نداری. این جمله میتواند معنای تفسیری محتوای فیلم را به مخاطب انتقال دهد؛ اما برای بررسی فرم اشتراکی آن باید از اندیشههای خطی و بعضا مدرن سینمای جهان استفاده کرد.
آتیلا پسیانی بازیگری را بلد است؛ اما نمیتوان گفت منوچهر هادی به همان اندازه، تمام قابلیتهای وی را نشانه رفته است، پس بنا بر همین اصول باید نوشت که بازی آتیلا هرچند متأثر از کاراکترهای شناخته شده هالیوودی؛ اما بسیار متوسط و ناباورانه بود. از سوی دیگر فرم روایی فیلم اجازه انتشار قابلیتهای نقشآفرینی یک بازیگر را نمیدهد؛ چرا که به صورت ناخودآگاه و به نادرستی شخصیت سحر قریشی در این اثر به شدت چشم بیننده را پُر میکند، عملا یکتا ناصر از دور سناریو خارج میشود.
در حصار ماه
وجود خارجی فیلمنامه تا اندازهای غیر اقتباسی است که قبل از آفرینش، نویسنده را دستخوش بن مایههای روانکاوانه میکند و این اتفاق جدایی ناپذیر باید به اندازهای در مخاطب تزریق شود که حس مشترک مؤلف و مخاطب از یک پدیده هنری به میزان مساوی ملموس باشد؛ اما دیواری که این فیلمنامه به دور دو بازیگر محوری خود، سحر قریشی و آتیلا پسیانی میکشد به اندازهای دلگیر و گیج کننده است که بیننده از تماشای آن احساس پوچی خواهد کرد. همه تلاش یک فیلمساز برای جلب رضایت مخاطب از محصول خود در اجرای هرچه بهتر فیلمنامه و انتخاب سوژههای فیلمبرداری درست خلاصه میشود، پس باید ابتدا بن مایههای درونی فیلمنامه را مورد بررسی قرار دهیم و سپس اشکالات کارگردانی را که به شدت ذوق بیننده را کور کرده، عریان کنیم. از ابتدای قصه شروع کنیم که مانند هر فیلم ایرانی دیگری ادای روشفکری و ژست سینمایی زیادی به خود گرفته؛ اما اگر کمی جدیتر و به دور از تعصب فیلم را دنبال کنیم میبینیم این فیلمنامه چیزی جز یک سوژه سه خطی روی یک کاغذ سوخته نیست؛ چرا که داستان میتواند احساسات مخاطب را به جهات مختلف سوق دهد؛ اما فرم روایت داستان که به شدت وابسته است به، استخدام واژهها برای بروز هیجانات زبانی و الگویی که نویسنده از آن بهره برده؛ به اندازهای روایت را دچار تزلزل عاطفی کرده که هیچ جایی برای مانور اندیشه از سوی مخاطب باقی نمیگذارد.
پرسه در حوالی مرگ
آنچه مخاطبان جدی سینمای ایران را به سالنها میکشاند، وجود تعمیق در داستانهای در حال روایت است. باید اعتراف کنیم به غیر از یکی دو اثر که نام بردن از آنها دردی را دوا نمیکند هیچ اتفاق دراماتیک دیگری نمیتوان در آثار سینمایی ایران یافت به همین جهت اندیشهای که در راستای مرگ مؤلف حرکت میکند، باعث خودکشی اندیشه مخاطب خواهد شد و حتی مخاطبان جدی نیز در هنگام پخش اثر، خود را به کارهای دیگری سرگرم میکنند. همانطور که ما به عنوان یک مخاطب فیلمبین از چنین اثر منفعلی استقبال نکردیم پیش بینی میشود استقبال از این اثر به اندازهای نباشد که فرمول گیشهها را بر هم بریزد. تا به اینجا منوچهر هادی ثابت کرده که مرد زندگی است و از زمانی که با یکتای سینمای ایران ازدواج کرده، پرکارتر و کم بارتر شده؛ اما باید در نظر داشت که سینمایی که هادی به خورد جامعه میدهد، نه سینمای صنعتی است و نه یک سینمای هنری.
تفکر منفعل
سینمای صنعتی تعریفی دارد که نبوغ ایجاد مؤلفههای جذاب راوی را در یک اثر به چالش میکشد؛ اما در این تعریف به شدت ساده و اولیه نمیتوان منکر هنری شدن بعضی از آثار ساخته شده در این زمینه شده و اما سینمای هنری، سینمایی است که اکثرا مخاطب خاص دارد و نماها را بر اساس یک نوآوری ساده انگارانه پیش میبرد. نه اینکه در سینمای هنری مینیمالیسم، اکثریت ظرفیت سینمایی اثر را در بر بگیرد؛ بلکه این مینیمالیسم انگاری در مقیاس تصویر برداری یک اثر سینمایی است که جذابیت هنری آن را بیش از گیشه به رخ بیننده میکشد.
در هر صورت هیچ یک از عناصر هنری و صنعتی در آثار منوچهر هادی مخصوصا «کارگر ساده نیازمندیم» دیده نمیشود و انفعال به شکل غیر قابل وصفی در حال گسترش در جهان فکری سازنده است.