چکامه / شاعرانه های مصلوب / یادداشتی برای ادبیات ایران

چکامه (شعر) گونه ای از روایت داستانی است که حال به صورت  ریتمیک (دارای وزن و اهنگ) در کنار هم قرار گرفته و آنچه به گوش شنونده می رسد نوستالژی خاطراتی را تداعی می کند که شاید هرگز در زندگی انسانی رخ نداده است . شعر تصویر ذهنی مخاطب را به گونه ای درگیر خود خواهد کرد که می توان در آن هنر خالص و نایاب انسانی را به بلوغ فکری رساند ، برای اینکه بتوانیم با تصورات و درونیات یک شاعر آشنا شویم بهترین نمونه آن را می آورم (شعری از فروغ فرخزاد) :

 گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
 به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد

در این میزان (قسمتی از یک سروده) ادبی می توان ایماژهایی (تصویر های خیالی) را مشاهده کرد که شاید برای هر خواننده ای به دور از تفاوت جنسیتی تداعی کننده خاطراتی باشد که مخاطب را به همذات پنداری با آن وادار می کند اما نکته مهم آن جاست که چه چیز شاعر یا چکامه سرا را دست به قلم کرده و واژه ها را اینگونه در کنار هم چیده است . شاید آوردن مثالی در این باب بتواند اجتماعی را به درک متقابل و یکسان نزدیک کند : هنگامی که شما برای آنچه آرزو دارید تلاش می کنید و در خیلی از مراحل رسیدن به آن شکست می خورید در خود احساس سرخوردگی و همین طور ناتوانی می کنید و این امر ذهن ناخودآگاه انسانی را وادار به تکاپو برای رهایی از این احساس کشنده می کند . همان طور که مشاهده کردید به قدری شعر فروغ نزدیک به احساسات فمینیستی ( زنانه) و ارامش بخش بود که می توان گفت به قطع یقین از یک ذهن سردرگم و آشفته فرار کرده تا به رویای ابدی خود برسد .

دیوانگی در ایماژهای شعری کجاست ؟

چکامه / هرگاه شاعری برای رهایی از احساسات سردرگم خود پس از تاثیر گرفتن از یک جریان فکری دست به قلم شد و نظمی را به وجود آورد که در آن جای هیچ گونه بحثی وجود ندارد به او لقب دیوانه داده می شود ، شاید بحث در مورد این گونه ی ادبی تنها با آوردن مثال های عینی تکمیل شود و به ناچار برای درک بهتر نمونه ای از شعر سید مهدی موسوی که به او نسبت پدر غزل پست مدرن را می دهند می آوریم :

صلیب می دادم روی خط قائم ، جان                                                بزنگ و فوت کن از چادرت مزاحم جان!

مسیر متروی کهریزک از کجا می رفت؟                                            غذای نصفه شبم شد دو پُرس بادمجان

شاعر در این میزان نه تنها خود را بلکه مخاطب را به گونه ای به تمسخر می گیرد که از آنچه می توان تصور کرد فراتر رفته و اسم آن را پست مدرن (پسانوگرا) می گذارد . اما در واقع پست مدرن چیزی فراتر از یک ذهن خلاق انسانی نیست و هرگز نخواهد بود و آن چه ما این روزها در ادبیات ایران مشاهده می کنیم نمونه ای است از یک برون ریزی بی پرده توسط افرادی که خود را هنرمند می دانند و باعث تزلزل پایه های ادبی در کشور می شوند ، فقط به صرف اینکه ما اصول را می دانیم نمی توانیم مخاطب خاص را دچار لغزش فکری کنیم و چه بسا با خواندن یک مجموعه کامل از این انسان به اصطلاح شاعر که اتفاقا شعر های خوب هم دارد تفکر مخاطب به سمت پوچ گرایی و هستی گریزی رواج داده شود . ادبیات عامیانه در این جا یک سوال بزرگ است که با آوردن مثالی از شاعری که نمی دانم کیست به آن اشاره ای خواهیم داشت :

تفنگ نقره کوبم را فروختم        برای یار عبای ترمه دوختم       عبای ترمه ام را پس فرستاد       تفنگ تقره کوبم داد و بی داد

چکامه / در میزان بالا نه تنها همذات پنداری بلکه لهجه ، تصور ، هم آوایی واژه و دیگر ویژگی های ادبی به وفور دیده می شود و از آنجا که می توان این سروده را بهترین نمونه ی ادبیات عامیانه دانست باید به حال این گونه ادبی تاسف خورد و گفت : تنها ویژگی شاعران معاصر  بازی با کلماتی است که از گذشتگان به ارث برده اند ، و از چنین ویژگی هایی کوچکترین سهمی ندارند . اما زیاد هم بدبینانه به این نوع اندیشه ی شاعرانه نگاه نکنیم و از شاعران معاصری چون : احسان افشاری ، علیرضا آذر ، منیره حسینی و … نام ببریم که با استفاده از ایماژهایی که توسط پیشینیان پایه گذاری شده و به خلق یک جهان ملموس شاعرانه کمک می کند توانسته اند حالی را رقم بزنند که به اینده متصل شود .

ادبیات عامیانه همواره دستخوش تغییرات محسوس و نامحسوسی است که این تغییرات باعث تکامل سیر به صورت صعودی و نزولی می شود. صعودی در بخش ساختار ادبی و نمونه های گذشته و مقایسه دو میزان ادبی حکمت و معرفت در آثار نوین . نزولی به جهت پوچ گرایی و ساختار گریزی نسبتا دردناک برخی از شاعران به ظاهر روشنفکر که خود را نماینده جوانان نیز می دانند در نظر گرفته می شود . حال که به این بخش از پرداخت موضوع در ادبیات عامیانه رسیدیم خوب است به سروده ای از احسان افشاری شاعری که به لحظات تصویر سازی در نوع خود مثال زدنی است اشاره کنیم :

باید کماکان مُرد اما زیست     جز زندگی در مرگ راهی نیست     باید کماکان زیست اما مُرد      با نیش خندی بغض خود را خُرد

انسان فقط فواره ای تنهاست       فواره ها تُف های سربالاست     من روزنی در جلد دیوارم         دیوار حتما روبه آوارم

آوار یعنی …

نگاه متفاوت و هنرمندانه هر شاعر در نوشتار خود با دیگری بیانگر  میزان درک و ریشه یابی از موضوع مورد بحث او نیز می باشد . اما این نگاه متفاوت تا کجا می تواند سازنده باشد سوالی است که در ادامه به آن پاسخ خواهیم داد .

جهت دهی به ایماژهای سراینده در ادبیات عامیانه

چکامه / انسان همواره تحت تاثیر واکنش های اطراف به خود است و حال اگر این واکنش ها به هر طریقی ضربه ای به بدنه ی احساسات بشری وارد کنند باعث تنزل اخلاقیات و افزایش بی رویه ضد اخلاقیات در وی می شوند . مگر می شود در جامعه ای زندگی کرد که دارای انسان هایی عبوس ، حسود و افسرده است و انتظار داشت برونیات هنری – فرهنگی آن برخلاف این جریان فکری باشد . از همین رو می توان نتیجه گرفت ریشه همه ی ساختار ها و درونیات تولیدی از طرف هنرمند و جامعه ی بشری در برطرف نشدن  نیازهای روحانی و جسمانی وی است ، و لذا سراینده هرگز نمی تواند افکار خود را معطوف به یک جریان خاص فکری کند و تمثیل هایی را به کار برد که برای جامعه قابل پذیرش نیست به بیان واضح تر با حلوا حلوا کردن دهان هرگز شیرین نمی شود .

به سروده ای از علیرضا اذر اشاره می کنم که از نظر تصویر سازی در ادبیات عامیانه یک نمونه نوین محسوب می شود.

من مسلمانم و نمازم را        در کلیسای داغ اندامت        مسخ ناقوس های آویزان       گوژپشتم که در نتردامت

پوزخندی تمسخری لطفا      یک بغل حبه قند کم دارم     باغ من از گیاه تکمیل است      لاله ای از هلند کم دارم

در میزان بالا شاعر به اندازه ای غرق در درونیات خود می شود که گویی اطراف را هیچ می پندارد و انگار در این کره ی خاکی تنها او و مقصودش حق زیستن دارند و صد البته که این نوع پرداخت به موضوع می تواند برای مخاطب بسیار لذت بخش نیز باشد . در درجه دوم استفاده از ایماژهایی که در ذهن مخاطب تداعی کننده دیگر گونه های ادبی است مانند گوژپشت نتردام ، کلیسا ، حبه قند و … ارتباطی را که شاعر با مخاطب خود در این مثنوی نوین برقرار می کند مستحکم تر کرده است .

در تمامی مثال هایی که آورده ام مقصود مورد نقد نوع پرداخت به موضوع از دیدگاه عامیانه بوده و تنها ارتباطی که شاعر با مخاطب خاص و یا عام خود برقرار می کند مورد بررسی قرار داده شده است .

چکامه / در انتها باید بگوییم هنر نسبتی است میان هنرمند با درونیاتش و با هیچ منطقی نمی توان این ساختار را به اثبات رساند مگر اینکه مخاطب از جای خود برخیزد و برای هنرمند دست بزند . به هنگامی که شعری خوانده می شود هرگاه احساس کردید شما شاعر آن سروده هستید شک نکنید و حتما برای سراینده دست بزنید .

علی رفیعی وردنجانی