پروفسور / رهایی پس از مرگ / مقایسه دو اثر مرگ اندیش

پروفسور به کارگردانی وین رابرتس با بازی متفاوت جانی دپ اثری است در راستای شناخت مرگ و ماهیت کاربردی آن در زندگانی بشر . چگونگی و چرایی مرگ همواره یکی از مسائلی است که هنرمندان و مخصوصا نویسندگان با آن دست و پنجه نرم می کنند ، لیو تولستوی در کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» ادیبانه مرگ و ترس روبه رو شدن با آن توسط انسان را توصیف کرده است . از آنجایی که این داستان را یکی از مهمترین آثار شناختی در این زمینه می دانم به مقایسه چگونگی در فیلم «پروفسور» با داستان «مرگ ایوان ایلیچ» می پردازم .

ایثار

پروفسور در همان پلان های ابتدایی فیلم متوجه رشد سرطان در بدن خود می شود . در امور روزمره خود همه چیز را از زاویه دید مردن بررسی می کند و نسبت به اتفاقات بی تفاوت می شود تا آنکه در هنگام غذاخوردن با خانواده هنگامی که خود را برای اعلام این خبر به آنان آماده می کند متوجه می شود … . لی استراسبرگ در کتاب خود می گوید کاراکتر سعی می کند برای نتیجه نهایی شخصیت بهترین راه حل را پیدا کند اما بازیگر فقط به فکر پایان فکر می کند . در فیلم «پروفسور» و داستان «مرگ ایوان ایلیچ» به دنبال راه حل بودن هم در متن داستان و هم در بازی جانی دپ مشاهده می شود . جانی دپ پس از مواجهه با این خبر  با هرچه برایش محدودیت آفریده و یا او را درگیر نسبت ها و قید و بندهای اجتماعی کرده مبارزه می کند و ایثار نهایی خود را بر سر تربیت فرزندش خرج می کند که تصمیم گرفته خیانت ها و نادیده گرفته شدن ها از طرف همسرش را تنها برای رفاه روانی دخترشان که تازه پی به راز او برده اند تحمل کند . این تحمل کردن احساسات را به طرز موریانه وار در دل همسرش بیدار می کند تا آخرین شب هنگامی که در مهمانی او در یک اجتماع بزرگ از سفرش سخن می گوید . همپوشانی شخصیت های «پروفسور» و «مرگ ایوان ایلیچ» در این نکته گنجانده شده که هر دو پس از رویارویی با مرگ به منیت خود می رسند . پرسش های فلسفی در «مرگ ایوان ایلیچ» و اعمال شجاعانه که از یک رهایی در لحظه نشات می گیرد در «پروفسور» هر دو مخاطب را به این گونه از کاتارسیس نزدیک می کنند که آخر همه چیز تاریکی و نیستی است . انسان برای ایثار خلق شده است . تمامی رفتارها و افکار او منجر به ایثار خواهد شد . حتی اگر همه جانداران کره زمین او را ستایش کنند در آخر او برای دیگری ایثار کرده است . پروفسور پس از مطلع شدن از بیماری خود می خواهد از ایثار کردن برای دیگران رهایی یابد اما غافل از آن که ایثار حقیقت وجودی انسان است .

آینده

مهمترین نکته ای که هم در «پروفسور» و هم در «مرگ ایوان ایلیچ» دیده می شود عدم نگرانی و مواجهه با آینده است . پروفسور هرگز نگران وضعیت سلامت خود نمی شود و تنها از لحظه لذت می برد آینده نیز برای او دیگر معنای عقربه های ساعتی که روبه جلو می روند را نمی دهد گویی انرژی ساعت تمام شده است . ایوان ایلیچ با اینکه در لحظاتی شدیدا به بهبود بیماری خود امید دارد و سعی می کند دارو ها را طبق دستور پزشک مصرف کند اما هرگز درباره انگیزه این بهبودی چیزی نمی گوید . چرا که نقطه مشترک دو داستان خانه و خانواده است که در عمق وجودشان احساسی دیده نمی شود . ایوان ایلیچ در دادگاه و قضاوت اسم و رسمی دارد و پروفسور در دانشگاه . در خانه به آن دو به عنوان برده نگاه می شود تا اینکه همسرانشان متوجه بیماری آنان می شوند و احساس ترحم شکل می گیرد . پس در چنین شرایطی تنها مرگ می تواند آسایش واقعی آنان را رقم بزند . آینده نگری در «پروفسور» جای خود را به تخلیه عقده ها داده است و در داستان «مرگ ایوان ایلیچ» با تریاک و مورفین به هذیان و فراموشی تبدیل شده است .

عقده ها

جانی دپ به خوبی عقده های یک استاد دانشگاه را که طی سالیان سعی کرده اتو کشیده رفتار کند به نمایش می گذارد . شخصیتی به راحتی با گارسون رستوران رابطه نامشروع برقرار می کند . عقده های پروفسور شخصیت او را شکل می دهند نه پیشینه او . پلان های نهایی خداحافظی او از دخترش که دل شکسته نزد پدر آمده یکی از تاثیر گذارترین سکانس های سینمایی است . «پروفسور» واکاوی رویارویی انسان مدرن از نظر تکنولوژی و تاریخی است با مرگ (ایثار) که اولین دلیل و ممهمترین دلیل او برای زندگی بوده است .

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی