پایان داستان / نگاهی به تفاوت پایان داستان و حکایت ، از همینگوی تا صادقی

پایان داستان کاملا متباین با قصه و حکایت است چون حکایت عموما با حکم قطعی و یک طرفه از جانب نویسنده پایان می‌پذیرد و در اصطلاح بسته است اما داستان چنین ناگزیر نیست و پایان باز هم می‌تواند داشته باشد و در واقع این امکان را دارد که هر گونه قضاوت‌ و برداشتی از متن را به عهدۀ خواننده واگذارد.

ارزش پایان‌بندی در داستان زمانی آشکار می‌گردد که بدانیم در خم راه و گیله مرد در یک زمان یعنی سال ۱۳۲۶ نوشته شده‌اند و ساختمان و زبان مشابهی دارند اما پایان متفاوت آن‌ها آن دو را از هم متمایز کرده است؛ و یا پی ببریم جملات پایانی یادداشت‌های یک نفر دیوانه زایده‌ای مخل است که جانشین پایان مناسب آن شده است.

پایان داستان اگر چه در عبارتی کلی باز است اما در ساختار‌های مختلف متفاوت می باشد بدین صورت که داستان کلاسیک معمولا با گره‌گشایی و نتیجه‌گیری به پایان می‌رسد. البته در مواردی هم امکان دارد پایان یک داستان کلاسیک همان نقطه اوج یا بزنگاه آن باشد، مثلا در داستان کوتاه دوچرخه‌ها، بازو‌ها، سیگار‌های ریموند کارور پایان‌بندی داستان در نقطۀ اوج سبب می‌گردد تا هم خواننده بیشترین تأثیر را از داستان بگیرد وهم او را به تأمل وا دارد.

داستان‌های ملودرام مثل اولیورتویست و سفر امینه با رنج آغاز شده و به خوشی می‌انجامد چرا که با قصد صحه گذاشتن بر چیرگی خیر در جهان نگاشته شده‌اند البته داستان‌های پلیسی کلاسیک نیز به پیروزی و غلبه خیر در جهان می انجامند. 

در مورد آثار مدرن باید گفت که الگوی بی‌نظمی به بی نظمی بیشتر و شاید در تمام آن‌ها حاکم است.

البته آنچه گذشت بسیار کلی است و می توان تقسیمات دیگری را نیز در نظر گرفت.

گاهی ممکن است یک آرزو (گِردِ هم بهرام صادقی) یا یک جملۀ امری (آدم کش‌های همینگوی) و یا حتی یک پرسش (کسی برای کشتن فتح ا… بی نیاز) پایان بخش داستان باشد.

بورخس داستان‌های کوتاهش را با حرکت و گسترش نامنتظر و تدریجی و با کشمکشی میان راوی و خوانندۀ مفروض به پیش می‌برد اما همانند اُهنری پازل مطروحۀ آغازین را مخالف با پندار خواننده و به شیوه‌ای کارآگاهی حل می‌نمود. مزاحم واجد چنین پایانی است. منتقدین به طور عام برای داستان‌هایی نظیر “محلل” که پایانی غیر‌منتظره و شگفت‌انگیز دارند عبارت surprise ending را به کار می‌برند.

گاهی نویسنده بنا دارد خواننده را بگریاند یا لااقل دلش را بسوزاند پس به گونه‌ای غم‌انگیز و تراژیک داستان را به پایان می‌برد. داش‌آکل و سگ ولگرد به این شیوه پایان پذیرفته‌اند. به عکس در مواردی هم نویسنده پایانی را بر می‌گزیند که لبخندی بر لب خواننده بنشاند پس پایان را موافق مراد و خواست شخصیت داستان انتخاب می‌کند و خواننده که در تمام طول داستان با شخصیت اصلی همراه بوده و با او همزاد‌پنداری کرده شاد می‌گردد. “گربه زیر باران” چنین است.

داستان‌های جویس در نقطۀ ظهور یا تجلی به پایان می‌رسند که معنا‌بخش و روشن‌کنندۀ کل داستان است.

به هر حال شگرد پایان داستان همانند آغاز آن نهفته در فکر نویسنده است و با اوست که چطور و چگونه برگزیند تا مایۀ ابداعی نو و توجهی ویژه باشد.

نویسنده : سعیده زادهوش