پادشاه یاغی / تحریف تاریخ با زبان سینما / نقد سینمای جهان

دیوید مک کنزی ، ششمین اثر سینمایی خود را در بازه تاریخ خلق کرده است . «پادشاه (یاغی)» اثری است تماما جاه طلبانه از این کارگردان نه چندان نامی که محصول مشترک امریکا و انگلستان در سال ۲۰۱۸ است . داستان این فیلم به اثر ستایش آمیز «شیر دل» (مل گیبسون) گره خورده و به نوعی تقارن در رسیدن به کینه جویی برای بازپس گیری مرزهای جغرافیایی – اخلاقی آدمهایی است که خود را در برابر عناصر طبیعی شکست خورده می بینند . اسکاتلندی ها پادشاهی را انتخاب می کنند که خود با به قتل رساندن نایب السلطنه منتخب از سوی انگلستان به این مقام رسیده است و اینگونه می شود که انگلستان برای پاسخ گویی به این انتقام جاه طلبانه ، با جهالت بر علیه انتخاب اسکاتلندی ها قیام می کنند و … .

تاریخ مجهول در آثار سینمایی

تاریخ را پیروزمردان حکاکی می کنند . این جمله ای است که بارها و بارها در  فضاهای واقعی و مجازی شنیده ایم اما به نظر من جوامع تاریخی را می پذیرند که جذاب و پرهیجان باشد . البته به شخصه نمی توانم از بُعد تاریخی این اثر را تحلیل کنم اما آنچه در این فیلم از تاریخ روایت می شود شکل و شمایل ضد تاریخی عمیقی دارد . در ابتدای اثر می بینیم که میهمانان در ضیافت پادشاه انگلیس برای رونمایی از منجنیق تازه ساخته شده گرد هم آمده اند و پادشاه (یاغی) شخصیت قهرمان داستان به عهدی که چندی پیش با لرد انگلستان بسته جفا می کند و با پسرش به دوئل می پردازد .

با تجربه ای که در این چند ساله از مطالعه موسیقی و سینما به دست آورده ام به جرات می توانم به این نکته اشاره کنم که در موسیقی دو میزان و در سینما دو پلان کافی است که ما کیفیت یک اثر را در یابیم . پس در ابتدایی ترین پلان های این اثر ما کیفیتی از فرم و محتوا را مشاهده می کنیم که شاید بارها و بارها تکرار شده باشد اما روایت آن از زوایای مختلف همچنان برای مخاطب تاریخ دوست دارای هیجان است .

اما تاریخی که پشت چهره قهرمان چنین فیلم هایی پنهان می شود در واقع روایتی است که از سوی مولفان تراشکاری شده است . همان طور که در اندک آثار تاریخی در کشورمان که تقریبا همگی حول محور شریعت می گردند مشاهده می شود مولف برای ایجاد تعلیق و هیجان در بطن اثر مجبور به تحریف ذاتی برخی رویداد ها است که به لحاظ سینمایی نه تنها اشکالی ندارد بلکه برگ برنده ای برای تضمین جذب مخاطب محسوب می شود .

اما از نظر استناد تاریخی ارزش چنین آثاری در حد یک اثر مصور داستانی است و نمی توان آن را گوشه ای از تاریخ رئال اشاره شده به آن زمان قلم داد کرد . از همین رو باید به این نکته اشاره کرد که غرب با استفاده از این ابزار به طور انبوه چنین آثاری را ارائه می دهد تا محتوای رئال تاریخی خورد را پشت سیاست های سودجویانه اش پنهان کند .

به عنوان مثال روایت این داستان به سالهای ۱۳۰۴ میلادی در اسکاتلند باز می گردد اما هیچ منطق تاریخی (با توجه به شیوه ارائه تاریخ از سوی تاریخ نویسان) پشت چهره سینمایی این اثر دیده نمی شود . پس مولف با خود چنین می اندیشد که هرچه زمان انتخابی برای یک روایت تاریخی عقب تر باشد باورش برای مخاطب ساده تر خواهد بود . همانطور که در برخی آثار داخلی نیز مشاهده شده است که در یک یادداشت مفصل به آن خواهم پرداخت .

ابزار در خدمت فرم سینمایی

به نظر من سینما علم وابسته به ابزاری است که یک افسانه را هرچه واقعی تر جلوه می دهد . پس وقتی دیوید مک کنزی ابزاری پیش روی خود می بیند که می تواند داستان را رئال جلوه دهد خیالش از بابت انتخاب یک روایت تاریخی راحت می شود .

استفاده از ابزارات پیشرفته برای برداشت های بلند (لانگ تیک) و همچنین چاشنی تکنولوژی کامپیوتری تصاویری از متن فیلم و لوکیشن های برداشت شده در آن به مخاطب ارائه کرده است که مخاطب انگلیسی زبان از تماشای آن به خود می بالد از طرفی می بینیم که فیلم ساز از فرم روایی فیلم «شیردل» بهره کافی را برده است و برای وفای به عهد در برابر شخصیت قهرمانی که همسر خود را از دست داده و به سرعت در طی فیلم پدر خود را از دست می دهد عناصری به عنوان محرک انگیزشی در او ایجاد می کند که شدیدا به شخصیت ویلیام والاسِ مل گیبسون نزدیک باشد .

دوربین تماما متمرکز بر رابرت ، شخصیت قهرمان داستان است و اندک زمانی که از وی دور می شود دیالوگ ها و صداهای زمینه مخاطب را به او متصل می کنند . این حواله کردن مخاطب به شخصیت اصلی در اثری تاریخی – سینمایی تنها یک دلیل دارد و آن سمبل سازی برای مخاطبی است که به سینمای جفا کرده به تاریخ اعتماد می کند و داستان های افسانه وار را به عنوان مرجع در این زمینه می پذیرد .

این سمبل من را به یاد آثار کمیک و ابر قهرمانی می اندازد که مخاطب از شگفت زدگی به الگوپذیری از شخصیت های ابر انسانی در آن داستان ها می رسد و این امر به شدت هنر خاص هالیوودی را می طلبد . به عنوان مثال نوجوان و جوانی که برای تفریح فیلمی را می بیند و به شجاعت و غیرت قهرمان غبطه می خورد در تخیلات خود ، خویشتن را در جلد می برد و با مخالفین عقایدش می جنگد .

کما اینکه در آثار داخلی نیز می توان مشاهده کرد که بعضا نوجوانان و حتی جوانانی در کوچه و خیابان ها دیده شده اند که خود را مختار نامیدند و به همبازی خود حمله ور می شدند . در واقع اثر دراماتیکی در زمان بلند (در قالب سریال) و یا به صورت سینمایی به مخاطب ارائه شود فاقد ارزش های تاریخی است و نباید با ساخت چنین آثاری از عدم آگاهی مخاطب سو استفاده کرد و تاریخ را آنطور که باب میل راوی است به تصویر کشید .

چاپ شده در روزنامه قانون / علی رفیعی وردنجانی