هیهات / چهار روایت نافرجام / اپیزودهایی که سینما نیستند

هیهات به کار گردانی هادی مقدم‌ دوست ، دانش اقباشاوی ، هادی ناییجی و سید روح‌ الله حجازی ، فیلمی هیجان زده از وضعیت به وجود آمده در چارچوب سینماست که اتفاقا حرف برای گفتن بسیار دارد؛ اما از آنجایی که یک اتفاق خوب نیازمند زمینه‌سازی درست و هدفمند است باید بگویم هیهات روایتی نافرجام از چهار درام به‌هم پیوسته است که شاید ارتباط داستانی معلقی میان آنها در حال شکل‌گیری است.

 سینمای اپیزودبندی شده، سینمای در خور احساس، سینمای اجتماعی ، سینمای مذهبی و … همه برای خود یک ژانر محکوم به سرنوشت هستند و نمی توان با توجه به ذائقه فیلمساز قاعده را تغییر داد. اساسی ترین مسئله دراماتیک داستان از آنجایی شروع می‌شود که ارتباط ضمنی اپیزود اول و سوم به طور ناهماهنگی بیننده را بیشتر از دیگر اپیزودها جذب خود می کند و بُعد داستانی چنین سینمایی ناخواسته از مدار حذف می شود .

نکته دیگری که شاید این چهار فصل را توانسته تا حدودی به‌هم نزدیک کند، دیدگاه کاملا متفاوت و هم سطح راویان داستان است که به صورت ناشیانه خود را در ذات سینما مخفی می کنند و از آنچه هستند فاصله می گیرند .

سینمای مستأصل

ریشه کن شدن داستان از آنجایی رخ می دهد که حمید فرخ نژاد و مینا ساداتی به دو قطب تاسف برانگیز در روایت تبدیل می شوند و از آغاز هر فصل به پایان آن صدمه می زنند .

اگر بخواهیم به سینمای اپیزود بندی شده رجوع کنیم می توانیم از آثار ایناریتو و تارانتینو و تا حدودی هم نولان یاد کنیم؛ چرا که اتفاق دراماتیک در چنین بُعدی می تواند برای فیدبک های متناسب با آن یک تجاوز کروی شکل به محیط سینمایی یک اثر محسوب شود .

 وقتی به سینما می‌روم و می‌خواهم فیلمی را مشاهده کنم، با این دید به پرده نقره ای خیره می شوم که باید از آن بد یاد کرد؛ اما واقعا چنین حسی در ابتدای روایت نداشته و نخواهم داشت . در بعضی از موارد ریشه‌کنی در داستان به حدی صورت می گیرد که شعور مخاطب به بازی گرفته می شود و به نظرم می‌رسد سینمای ما بیش از آنکه نیاز به نقدهای فراستی گونه یا دلسوزی‌های مادرانه داشته باشد، نیازمند حمایت است.

 یک حمایت مادی، معنوی و ابزاری که فیلمساز برای ساخت اثرش از هیچکس هراس نداشته باشد. اگر به اندیشه و پیشینه دو کارگردان نسبتا مطرح سینما هادی مقدم دوست و روح الله حجازی نگاهی کنیم، متوجه آن می شویم که آثار گذشته حاصل یک تجربه سینمایی بوده نه یک اندیشه دراماتیک با ویژگی‌های روشنفکرانه؛ از همین جهت بررسی چنین آثاری که مانند آش همه باور های اعتقادی اجتماعی فرهنگی و … را وارد داستان کرده است و به گفته خودش یک هدف را دنبال می کند، کاری بس عجیب است .

یک اپیزود هم کافی بود

شاید شرایط روایت داستان و قصه های شکل گرفته در فیلم ما را تا حدی به این باور برساند که این سینما چهار روایت متفاوت دارد؛ اما می توان همه آن چهار روایت را در یک اپیزود ۴۰ دقیقه ای خلاصه کرد، به شرط آنکه کارگردانی پشت دوربین قرار گیرد که دیدگاه خودش را وارد قصه نکند .

البته ناخواسته همه فیلمسازان اندیشه خود را روایت می کنند و این امری است متعادل، اما از آنجایی که چنین فیلم‌هایی بیشتر از دیگر آثار سینمای ایران بوی شعار زدگی می دهند، باید بگویم که هیهات مضربی از سینمای شعارزده‌ای است که تازه قصه‌گویی را یاد گرفته و ادعای روشنفکرانه اش بر سر موضوعات اجتماعی سایه می اندازد .

 تا حدودی عشق تا حدودی مرگ و شهادت و تا حدود خیلی کمتری اعتقادات در این اثر تاثیرگذار هستند، اما با همه این شرایط یکی از مهم‌ترین نقاط قوت فیلم وجه اشتراکی است که دوربین به خوبی با چهار روایت خود برقرار کرده و بدون کوچک‌ترین لغزشی در اندازه گیری معیارهای کادر بندی، از هر زاویه ای فصول سینمایی را پرده برداری می کند .

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی