نقد فیلم همه می دانند/Everybody Knows/جذابیت شک

سینمای فرهادی سینمای مشکوکی است . سینمایی که آینده را به گذشته گره می زند و آن گره را به حدی کور می کند که حتی بازشدنش هم برای مخاطب غیر قابل باور است . «همه می دانند» فرهادی یک اثر کاملا ایرانی است . فیلمی که با فرهنگ ایرانی نوشته شده ، در نقد این فرهنگ تلاش می کند و برای فرار از سانسورچی به غرب پناه برده است . تجربه فرهادی هیچ گاه برای ساخت اثری در خارج از مرزهای کشورمان مورد توجه داوران جشنواره اسکار قرار نمی گیرد اما همین که به ایران بازمی گردد و روایت را در سرزمین مادری اش تکمیل می کند به این جشنواره راه پیدا می کند . جشنواره ای که این روزها بیش از ابژه های هنری در یک اثر سینمایی به جنبه های سیاسی و انتقادی ان توجه دارد .

*جدایی پاکو از لائورا

فیلم خیلی خوب با تعریف خانواده ها و نشان دادن میزان دوستی شان با یک دیگر و بعضا متلک هایی که به هم می گویند مانند انجا که لائورا به پاکو می گوید این بچه مال پدرش نیست ، آغاز می شود . از همان ابتدا پی به نکته ایرانی بودن فرهنگ سینمایی این اثر بردم . از آنجا که شخصیت ها فقط سر و شکل بیگانه به خود گرفتند ، اسپانیایی صحبت می کنند ، راحت لباس پوشیده اند و از بغل کردن یک دیگر ترسی ندارند . سینمایی که برخاسته از یک فرهنگ دیگر است اما در پوشش فرهنگی بیگانه خود را بروز می دهد . اعتراف می کنم که تیتراژ فیلم بهترین لحظه سینمایی اثر است . تیتراژی که جنبه ای از پلیسی بودن فیلم را در خود گنجانده اما متاسفانه در ادامه هیچ امیدی به اضافه شدن پلیس و این گروه هیجان انگیز ارائه نمی دهد . بزرگترین نقدی که به این اثر دارم این است که معلوم نمی شود چرا شخصیت ها با ورود پلیس به این معما مخالف اند . داستان مرد و زنی که سالها پیش عاشق و معشوق بودند و بعد از روبه رو شدن دوباره نه تنها زخم سرباز می کند بلکه این زخم متاستاز می کند و باعث فروپاشی بسیاری از روابط خانوادگی شده است . اگر مخاطب و یکی از شخصیت های منفعل داستان پی به دسیسه چینی درون خانوادگی برای ربودن دخترش نمی برند فیلم می توانست یک پایان باز قابل تامل داشته باشد اما چون فیلم ساز می خواسته همه چیز را هوشمندانه هدایت کند در این راه ابتر مانده . به عنوان مثال ما هنوز نمی دانیم در پلان های آخر چرا پدر به به سوال دخترش جواب نمی دهد و تنها به کشیدن یک تنفس عمیق بسنده می کند . اگر قرار است فیلم کلاسیک تمام شود ، فرم کلاسیک می طلبد ، دوربین چارپایه و جرثقیل می خواهد نه شانه و هلی شات . و یا اگر قرار است فیلم سینمای ضد کلاسیک با یک درام پلیسی خانوادگی باشد پایان نمی تواند نیمه باز باقی بماند . درواقع پایان نیمه باز دستاورد دوقطبی شدن فرهنگی مولف است که نمی داند با آن چه کند .

*تاکستان بی قرار

علاوه بر تمام این نکات فیلم همچنان بر ایرانی بودن فرهنگ خود تاکید دارد . فرهنگی که کاملا برای یک مخاطب اسپانیایی زبان بیگانه و جذاب است . جذابیت آن در شکی است که بین اخلاقی بودن و یا نبودن عمل پاکو در برابر وظیفه ای که به تازگی به آن پی برده برای مخاطب به وجود می آورد . فیلم خیلی روان این جذابیت را پیش می برد و خیلی نیروهای انتوگونیست را قدرتمند جلوه می دهد . در همه این قدرت نمایی ها جای خالی دخالت پلیس دیده می شود . چه بسا فیلم از لحاظ قانونی دارای بار منطقی پایینی است . فیلم ساز با اکراه به سمت مردی می رود که قبلا کارآگاه بوده و در حال حاضر بازنشسته شده و خیلی شرمگین دست از نتیجه گیری از حضور آن شخصیت می کشد تنها با یک تماسی که به پاکو می شود . و از طرفی همچنان بحث فروش چرایی تاکستان ها باقی می ماند . اصلا چرا فیلم ساز این مسئله را مطرح می کند وقتی دسیسه ای چیده شده  و وقتی این دسیسه خیلی زود کشف و مرتفع می گردد . فیلم ساز خیلی خودشیفته مابانه هوش خود را به رخ می کشد اما این هوش هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمی کند وتنها معماهای جدیدی به معمای حل نشده اصلی اضافه کرده است . چینش دوار فیلم نامه در این اثر تبدیل به یک بازی ماز می شود که قسمتی از آن پاک شده و مخاطب برای رسیدن به نقطه مقصد از شکافی سقوط می کند . نه تنها در «همه می دانند» بلکه در اکثر آثار فرهادی جدال بین موضوع و سوژه ، جدالی است ناجوانمردانه . فرهادی از هر دو مولفه نهایت استفاده را می برد بدون آنکه به یکی پاسخ گو باشد . هرچند فیلم ساز به بهترین شکل ممکن روایتی خانوادگی با حکم رابطه های اخلاقی را پیش کشیده  اما این حکم به حدی برای مخاطب نامفهوم است که تا ابد شخصیت ها را در برزخ نگاه می دارد . امیدوارم فرهادی به عنوان یک فیلم ساز خوب ایرانی ادای فیلم سازان مطرح شده در اسکار را در نیاورد و به آنچه به سینما عرضه کرده است بسنده کند .

چاپ شده در روزنامه بانی فیلم / علی رفیعی وردنجانی