نقد فیلم سوگلی/ The Favourite/کندوی عسل /سینمای جهان

سینمایی «سوگولی» ساخته یورگوس لانتیموس اثری متفاوت در خلق شخصیت زنانه و انگاره های زندگی یک ملکه است . لانتیموس پس از آثاری چون «خرچنگ» ، «کشتن گوزن مقدس» ، «آلپ» و … با تجربه ای زیسته در درام به زیبایی جزئیات سینمایی یک زندگی ملکه وار را در این اثر به نمایش گذاشته است . اگرچه در زاویه دید مخاطب از سینما انتخاب لنز واید برای برداشت لانگ شات می تواند یک اتفاق فالش باشد اما چنین بصیرتی از نگاه مولف قابل قبول است چرا که فرم مقدم بر مفهوم شده و از دل آن معانی گسست شخصیت و نگاه متفاوت به زن خارج می شود .

ملکه

شخصیت مجهول اما استون تا یک ساعت اول فیلم نشان از ساختار ناپیوسته درام دارد که خودِ این ناپیوستگی فرم است . استون آن‌طور که خود بیان می کند به خاطر پدرش تن به رابطه با مرد چاق و غیر قابل پذیرش داده ، از اشراف زادگان بوده ، به خوبی با امیال و قصد اشراف زادگان آشنایی دارد ، تا حدودی با نمک است ، جسور است و قدرت زنانه اش در قضاوت راجع به دیگران و هوش هیجانی خلاصه می شود . تمام شخصیت های لانتیموس در آثارش اتفاق دراماتیکی را رقم می زنند که جدای از برداشت مخاطب، نوآوری و هیجان را در پی دارند . ملکه و سرپرست کنونی اش به نوعی رقیب برای استون تبدیل می شوند. البته این رقابت به معنای آنتوگونیست بودن و پروتوگونیست پروری نیست، بلکه همه از فرمی ذهنی برمی‌آیند که تجربه ای منحصر به فرد دارد . استون برای نزدیک شدن به ملکه تن به ارتباط با نزدیکانش می دهد ، نقش ندیمه ها را بازی می کند و نهایتا زیباتر از آن‌هاست . زیبایی شخصیت وی در فیلم یک زیبایی سینمایی است نه یک زیبایی فردی . عوامل فیلم باعث می شوند این شخصیت بیشتر و زیباتر دیده شود . ملکه دارای انحرافات اخلاقی است . این انحراف از قانون ، شکست در روابط ، جاه طلبی و سرکوبی امیال غریزی می آید . علاقه به پرورش خرگوش دارد . آن‌ها را بچه های خود می داند . با بغض و اشک از مردن آن‌ها صحبت می کند و این نمایش غم‌انگیز را روبه روی شخصیتی انجام می دهد که قرار است سوگولی باشد . از جنبه ای دیگر جاذبه ای که مولف از گرایش مردانه به زنان ایجاد می کند کمی غیر منطقی به نظر می رسد اما این منطق تضعیف شده لازمه درام است . مردانی که با دیدن یک زن تحریک می‌شوند ؛ زنانی که از چشم های یک مرد خواسته شان را تشخیص می دهند . همه این عوامل کمک به تنهایی ملکه کرده است . ملکه در این درام جنسی مقدس است که به استیصال رسیده است . نه می تواند حکم صادر کند و نه می تواند از زندگی لذت ببرد . با اینکه در ظاهر همه به دستورات او توجه می کنند اما در نهایت خلاف خواسته او اتفاق می افتد . ملکه کامجویی مردانه بالایی دارد و از این بابت سوگولی هایش را همجنس خود انتخاب می کند . در نهایت ملکه پادشاهی است که بر اثر شکست در روابط و قدرت تبدیل به زنی افسرده و وابسته به همجنس شده است .

نقاشی

میزانسن چشم نواز مولف در این اثر به درک زیبایی درام کمک کرده است . رنگ هایی که از کنتراست بالایی برخوردارند. این رنگ ها از سطحی حاصلخیز و تقریبا همواره تاریک برخاسته‌اند و چشم مخاطب در قالب های مختلف (نماهای برداشته شده توسط لنز های واید و تله) آن‌ها را لمس می کند . رابطه ای که مولف میان چشم و گوش مخاطب برقرار می کند با موسیقی ریتمیک حاصل شده است . موسیقی که در لحظه به مخاطب ضربه می زند و گره محکمی میان تصویر و دیالوگ‌ها برقرار کرده است . در این جا گفته هیچکاک صدق می کند : فیلمی خوب است که اگر صدای آن را قطع کنیم باز هم داستان گو و جذاب باشد . تصویر بر هر المان دیگری در این فیلم می چربد . قدرت تصویر حتی برای لب خوانی مناسب است و تجربه ای که لانتیموس با این فرم فیلمبرداری به دست آورده عمیقا پرورش یافته است . اما مساله‌ای که من با این فیلم و به طور کلی دیدگاه لانتیموس دارم بر سر چرایی پرداخت زنانه دریک درام نیست، بلکه از چگونگی آن انتقاد می کنم . اینکه زن را ابزاری جنسی در نظر گیریم که خود با علم به این ابزار برای پیشبرد اهداف و رسیدن به آرامش استفاده کند، دیدگاه غلطی است . انسان فارغ از مرد و زن از قوه اراده و عقل بهره می‌برد و این چگونگی منطقی و انسانی تر است که از این المان برای نمایش توانایی های یک جنس استفاده شود . متاسفانه دیدگاه زنانه و زنانه انگاری برای هر دو جنس مخاطب جذاب است و این جذابیت در شکل پرورش این دیدگاه که غیر انسانی است، خلاصه می شود . نمی توان مرد و زن را دو عضو منفک از هم عنوان کرد و بر دیگری مقدم ، بلکه باید نقش هرکدام را در زیستن بر زمین تفکیک کنیم و در مرحله بعد نیازها و اهداف‌شان را . لانتیموس در این اثر تنهایی ملکه را ملکه وار نشان داده است و پرتره هایی که از زنان این قصر به مخاطب عرضه می کند ما‌‌به ازای بیرونی نخواهند داشت. با علم به اینکه شخصیت در اثر هنری از نقاشی تا سینما ، یک شخصیت فرضی است که از انباشت تجربی مولف در روابط اجتماعی یا پژوهش به دست می آید اثر دارای بافت منطقی و هماهنگی برای رسیدن به هدف خود است . اما از آنجا که هنر تاثیرگذارترین وسیله انتقال مفاهیم انسانی، اخلاقی، فلسفی و فرهنگی است اشاره به جهش دیدگاه انسان در برابر انسان می تواند خطرناک باشد. مسلما نمی‌توان درباره یک فیلم در چند خط توضیح داد اما مساله من برخورد مولف با شخصیت های داستان است و از همین رو وظیفه خود می دانم آنچه از انسانیت در فیلم دریافته ام را بنویسم . «سوگولی» به زیبایی سینمای خود را نمایش می دهد؛ سینمایی که دستاوردی از تکنیک و مفهوم است و مخاطب را از رویدادهای دراماتیک و پی در پی خود غافلگیر می کند . مخاطب با سر در کندوی عسل سقوط می کند اما از استفاده از آن محروم شده است .

چاپ شده در روزنامه قانون / علی  رفیعی وردنجانی