ناگهان درخت / عاشق ها مُرده به دنیا می آیند / نقد فیلم

ناگهان درخت عاشقانه ای آرام از صفی یزدانیان است . لحن شاعرانه فیلم ساز برگرفته از اتمسفر شهر رشت است . یزدانیان با همه مکان های شهر خاطره دارد و ذهن رویا پردازش همانگونه که لوکیشن ها را مال خود می کند فیلم را درونی و شخصی کرده است . کاراکتر مهتاب به گونه ای در فیلمنامه پردازش شده که گویی در حال تعریف خاطره ای از او در حال تورق آلبوم خانوادگی هستیم . فرهاد در حال روایت قصه خود است و صدای نریشن او گاه آزار دهنده می شود و گاه آرامش بخش مهم آن است که دخل و تصرف شخصیت راوی قصه در هنگام اعتراف به داستان زندگی خود برای یک روانشناس باعث خواب آلودگی ماجراهای فیلم می شود .

پرتره ای از رشت

علاقه فیلم ساز به جغرافیای رشت را می توان در اثر قبلی وی «در دنیای تو ساعت چند است؟» مشاهده کرد . گویی بارها و بارها فیلم ساز با دوربین شخصی و کوچک خود از ورود تا خروج شهر را فیلم برداری کرده و هر بار بر لذتش افزوده شده . شهر باران و ابرهایی که بی هیچ رعد و برقی شروع به باریدن می کنند ، صدای رقص آرام دریا با موج هایش و … در مواجهه اول مخاطب را یاد «نوستالژی» اثر آندری تارکوفسکی می اندازد که اتفاقا او نیز فیلمش را به یاد و خاطره مادرش تقدیم کرده است . فرهاد گویی مرده است . مرده به دنیا آمده و این مردگی است که نمی تواند از معشوق خود ، مهتاب ، فرزندی داشته باشد . هما ، مادرش ، که ارتباط عمیق آن دو را از همان سکانس های ابتدایی در سینما و تلاش او برای فرار از مدرسه می توان دید نسبت عجیبی با افسردگی و مردگی روانی فرهاد دارد . بازسازی مرگ در سکانس پایانی به طرز معجزه آسایی تراژیک است . از آنجایی که تراژدی تنها فرمی است که می توان ایثار عاشقانه را همه جانبه در آن به نمایش گذاشت راوی در نریشن هایش از کارهایی که اگر فرزندش به دنیا می آمد برای مرگ آرام مادرش می داده می گوید و این گفتمان خیال پردازانه را تنها در قامت یک سینمای اصیل می توان دید . «ناگهان درخت» عاشقانه ای است چون همچون صدای شاملو و شعر فروغ فرخ زاد .

سرسبز

چشم انداز و قاب هایی که در این فیلم به نمایش در می آید علاوه بر کاربرد زیبایی شناسانه در ایجاد مفهوم قصه بسیار نقش دارند . در پلان مصاحبه سیامک صفری ، بازجو ، با پیمان معادی ، فرهاد ، هنگامی که او کتاب ها و نوارهای کاست را یکی یکی بازرسی می کند به ترانه ای بر می خورد که مخاطب در فیلم قبلی یزدانیان «در دنیای تو ساعت چند است؟» استفاده کرده . این برهم ریختگی فرهاد از شنیدن دوباره آن در دستگاه پخش بازجو هم شکل درونی دارد و هم شکل بیرونی . درونی آن را در شخصیت داستان می بینیم که خاطره ای عمیق با این ترانه دارد و بیرونی آن به مولف و اثر قبلی او بر می گردد . در پلان آخر که دوربین با چرخش و زوم بر فرزند خیالی فرهاد بیننده را به احساس نریشن های در حال اجرا نزدیک می کند با ترس از مرگ روبه رو می شویم . از نظر روانشانسی ترس از مرگ حاصل حسرت ها و عقده هایی است که انسان همواره بر دوش می کشد . ترس از مردن در فرهاد به صورت یک عشق نافرجام در آمده است . در حالی که تنها لازم است برای استوار کردن پایه های این عشق به جای ایثار کورکورانه مبارزه مردانه را آغاز کند ، خود را شکست خورده در همه زمینه های زندگی نشان می دهد . افسردگی فرهاد باعث عدم احساس لذت هایی شده است که در اطرافش فراوان دیده می شود و ترس که نقش کلیدی در داستان بازی می کند تنها وقتی کم رنگ یا محو می شود که مادر حضور دارد . یزدانیان این نکته را اشاره دارد که طبیعت می تواند به اندازه زیبایی و سرسبزی خود خطرناک باشد . شاید اگر آن درخت در ساحل دریا سبز نمی شد اکنون همه خیال های فرهادِ خیال پرداز به واقعیت تبدیل می شد . «ناگهان درخت» از آن دست فیلم هایی است که باید بر پرده سینما دید و اکران آنلاین توانایی به اشتراک گذاشتن همه احساسات موجود در اثر را ندارد چرا که اتمسفر فیلم بر پرده سینما شکوه خود را نشان می دهد .

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی