عشق های جنگی / تعیین عیار عشق به واسطه مرگ و نیستی

عشق های جنگی / به عقیدۀ بسیاری از منتقدین، مرگ، محکی است برای تعیین عیار عشق، آن چنان که در ایلیاد و اودیسۀ هومر و تراژدی های شکسپیر آمده است. به عبارت بهتر انسان وقتی می تواند واقعاً زندگی کند و ارزش واقعی زندگی را درک کند که در برابر نیستی و مرگ قرار گیرد.   

در این میان هستند نویسندگانی که به غیر از در مقابل هم قرار دادن عشق و مرگ، جنگ و عشق را نیز درهم آمیخته و درست در بحبوحۀ جنگ و در میانۀ کارزار، عشق آفریده اند که به دم غنیمت‌شماری، تعبیر شده است. این گونه عشق‌های جنگی، اتفافاً از جمله نقاط پیوند ادبیات و سینما هم هست، چرا که تهیه‌کنندگان، استقبالِ تماشاچیان را به واسطۀ وجود همین صحنه‌های عاشقانه پیش‌بینی می‌کنند.

پدیدآورندگان چنین آثاری در واقع برای زدودن تلخی خشونت و هرج‌و‌مرج ناشی از جنگ از کام مخاطب، و برانگیختن حس امید در او عشق و عطوفت را در برابر جنگ و حتی مرگ قرار داده‌اند.

همینگوی از زمرۀ این نویسندگان است. وی در «وداع با اسلحه» در خلال پرداختن به فجایع جنگ جهانی اول، که حاصل مشاهدات خود، از آن دوران است، عشق و مرگ را به موازات هم به پیش می برد. قهرمان رمان (فردریک) یک سرباز آمریکایی است که به پرستاری که زخمیان جنگ را مداوا می کند، دل می‌بندد. عشق این دو اگرچه زاییدۀ جنگ، اما در اصل بی‌اعتنایی و دلزدگی نسبت به آن است. نقطۀ اوج داستان، مرگ کاترین پس از جراحی و خونریزی های مداوم در اثر یک زایمان سخت می‌باشد و با کمی تعمق معنی دوم عنوان، که همانا وداع با عشق است به ذهن متبادر می گردد.

وداع با اسلحه، دوبار مورد اقتباس قرار گرفت، اول بار در۱۹۳۲، به وسیله فرانک بورزاگ و بازی هلن هیز و گاری کوپر و بار دیگر توسط چارلز ویدور با فیلمنامۀ بن هچت و بازی جنیفر جونز و راک هادسون به ترتیب در نقش‌های کاترین و ستوان هنری، در سال ۱۹۵۷٫

همینگوی در ۱۹۳۷ جنگ داخلی اسپانیا را موضوع «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» قرار داد؛ و باز عشق و جنگ را درهم تنید. در این اثر، رابرت طی مأموریتی برای انفجار یک پل استراتژیک با ماری آشنا و عشقی کم‌عمر و فرویدی شکل می‌گیرد.

ورسیون سینمایی این اثر در سال ۱۹۴۳ توسط سام وود ساخته شده و گاری کوپر و اینگرید برگمن مقابل هم قرار گرفتند و کوپر بار دیگر توانانی خود برای بازی به جای شخصیت‌های سرسخت و در عین حال بی‌احساس همینگوی ، ثابت کرد. همان سال مایکل کورتیز، کازابلانکا را ساخت. اهمیت این فیلم در این است که بدون پشتوانۀ ادبی ساخته شد. در این اثر، الیزا، به هنگام ترک فرانسه و مهاجرت به کازابلانکا، ریک را در ایستگاه قطار چشم انتظار می‌گذارد تا این که شبی به اتفاق جوانی به کافه ریک می‌آید و توضیح می دهد که گمان می‌برده نامزدش کشته شده در حالی که به زندان افتاده بوده، ریک این ها را قصه می‌خواند و الیزا را به ناپاکی و بی‌وفایی متهم می‌کند.

ریک، در کازابلانکا همان نقشی را ایفا می‌کند که ماریا در زنگ‌ها ناقوس مرگ را می‌نوازند، و مهم‌تر از آن همفری بوگارت، در مقابل برگمنِ همان نقشی را بازی می‌کند که پیش‌تر او در برابر کوپر. آن جا ماریا با همۀ عشقی که به رابرت می‌ورزد و با تمام برنامه‌هایی که چند ساعتی قبل برای آینده و زندگی مشترک‌شان ریخته ناگزیر او را با مرگ تنها می‌گذارد و با بقیۀ گروه صحنه را ترک می‌کند و این جا ریک با وجود علاقۀ تمام و کمالی که به الیزا دارد سر بزنگاه، مردانه از عشق او در می‌گذرد چون او را نیمی از ویکتور و مبارزاتش می‌یابد.

ژیواگوی بوریس پاسترناک، نقل دلداگی دکتر و یک پرستار زن، در جریان آشوب‌های داخلی و انقلاب اکتبر روسیه است. اگر چه نه جنگی در کار است و نه پای دشمنی خارجی در میان، اما فضا و شرایطی که ژیو اگو و پرستار همکار می‌شوند بی شباهت به میدان رزم نیست. اهمیت عشق این دو در این است که هر دو در زمانی دل به هم می‌بندند که عاشق زوج و خانوادۀ خود هستند. تا جایی که موقع جدایی، پرستار از ژیواگو می‌خواهد با همسرش حرفی نزند، مبادا خاطرش پریشان گردد و به عشق‌شان ضربه بخورد.

دیوید لین، این رمان را به صورت فیلم در آورده که با بازی عمر شریف و جولی کریستی، یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سینمای عصر خود شود.

عشق های جنگی / در تمام فیلم، برادر ژیواگو، زندگی برادر و مظالمی را که بر وی رفته است، برای فرد ناشناسی باز می‌گوید و در انتها مشخص می‌شود که این فرد کسی نیست، جز فرزند نامشروعی که یادگار دوران عاشقی دکتر و پرستار است!!!

در سال ۷۸ ، «شیدا»، اولین عاشقانۀ جنگی سینمای ایران، اکران شد.

می‌دانیم که تراژیک‌ترین لحظات جنگ جهانی دوم، با چاپ نامه‌های عاشقانۀ سربازان آلمانی، در جبهه روسیه به معشوقه‌هایشان، رقم خورد؛ اما در ایران وضع به گونه‌ای دیگر بود. بسیاری از رزمندگان از دادن نشانی واقعی‌شان در طول جنگ ، به خانواده‌هایشان اکراه داشتند و آدرس: کرۀ زمین، لشکر اسلام،و سنگرِ عشق را پشت پاکت‌های نامه می‌نوشتند تا از قید تعلقات پشت جبهه، برهند.

با این وجود، کمال تبریزی که قبلا در «لیلی با من است» ثابت کرده بود به دنبال آدم‌هایی از جنس و قماش دیگری است، در شیدا هم به سراغ نوادر رفت.

البته لازم به ذکر است که عشق و جنگ، تجربه ای نیازموده نبود و پیش‌تر در پرستار شب که بر اساس داستان «آب» منیرو روانی‌پور، به میان آمده بود اما پرستار شب، بیشتر صبغه‌ای عارفانه داشت تا عاشقانه، و فیلمنامه‌نویسان آن از طرح علاقۀ پرستار ارمنی به رزمنده بیشتر به دنبال عرفان بودند تا عشق.

عشقی هم که در «کیمیا» ایجاد شد، اگر چه سایه‌ای از جنگ، بر سر داشت، اما در بطن جنگ نبود و آزاده و خانم دکتر سال‌ها پس از اتمام جنگ به هم رسیدند، آن هم به خاطر احقاق حق قیومیت دخترک.

شیدا، پس از نمایش، با مخالفت جدی منتقدین مواجه شد. مریم بصیری ، همان زمان، طی نقدی در نشریۀ “پیام زن”، همه جانبه به این فیلم تاخت و مضمون آن را غربی و تقلیدی از آثار مکتوب و تصویری غربیان قلمداد کرد و از این که کارگردان ، چنین می‌انگارد که زنان تنها برای عشق ساخته شده‌اند و کاری جز دل بردن ندارند، انتقاد نمود.*

این نکته را نیز باید در مورد این فیلم، در نظر داشت که ظاهر شدن دختر در حرفۀ پرستاری، شباهت آن را به ساخته‌های غربی بیشتر می‌کند هر چند در لحظه و نامیرا نبودن عشق فرهاد، آن را متمایز می‌سازد.

پس از شیدا، «هیوا»ی مرحوم ملاقلی‌پور نیز نیم‌نگاهی به عشق داشت.

عشق های جنگی / هیوا زنی که سخت به شوهرش دل بسته است، جنگ، همچون «بر باد رفته» میان آن دو دیوار جدایی می‌کشد ، اما به گونه‌ای کاملاً وطنی، زن که حتی سال‌ها پس از آتش‌بس، حاضر به فراموشی دوران خوش گذشته نیست، به مناطق جنگی می‌رود تا خاطرات پیشین را باز اندیشد.

در «اخراجی‌ها» جنگ که در ابتدا معیاری است برای اثبات عشق، در نهایت به جدایی از عشق مجازی و اتصال به عشق حقیقی، می انجامد.

حکایت این قبیل عشق‌ها در ادبیات و سینما همچنان باقی است و مخلص کلام این که بارزترین خشونت‌ها نیز بدون عشق مزه نمی‌کنند. 

نویسنده : سعیده زادهوش