عشایر / فقر مدرن / درباره اثری که فقر می شناسد و فقر می سازد

عشایر عنوان فیلمی به کارگردانی کلوئی ژائو کارگردان چینی است که با این اثر موفق به دریافت شیر طلایی جشنواره ونیز شد . این اثر بیش از هر ایدئولوژی دیگری در محتوا و ساختار بیننده حرفه ای سینما را به یاد آثار «ترنس مالیک» و «درخت زندگی» او می اندازد . فرم غالب بر ذهن مولف از انباشت تجربی بصری نشات می گیرد و بیش از هر موضوع دیگری چنین امکانی را به بیننده می دهد تا قبل از هر داستان تجربه گرایی در فرم را شاهد باشد . چنین انتخابی از سوی کارگردان به هیچ وجه بد نیست چرا که با موقعیت و سوژه ها به خوبی سینک شده است اما مسئله اساسی من با این رویکرد دیده نشدن خلاقیت مولف است .

در امتداد شب

مولف همواره سعی دارد از ساختار حراست کند و این موضوع با بازی خوب فرانسیس مک دورمن تحقق یافته است . پافشاری وی برای نمایش یک فقر مدرن که به تنهایی انسان امروزی منجر شده باعث می شود ژانر مستند فیلم تحت شعاع بازی ها و فضا ها قرار گیرد . تعریف عشایر و کوچ نشینی مدرن که با ماشین های مسافرتی همراه است از نگاه شخصیت اصلی داستان زیبا و تاثیر گذار است . مولف دوربین را خوب می شناسد و نماها را به گونه ای انتخاب کرده که تا جای ممکن با قهرمان قصه «I level» باشد . دوربین تنها در کنار شخصیت داستان برای روایت نیست و تبدیل به راوی می شود و این مسئله به عنوان یک دستاورد برای فیلم سازی که تازه پا به این عرصه گذاشته قابل توجه است . بخش انسانی و داستانی فیلم در امتداد قصه ای می گذرد که کاراکترها از زندگی تیره و تار خود می گوید . درواقع آنان از چیزهایی که از دست داده اند حرف می زنند اما بیننده چیزهایی را می بیند که در دست دارند و برای حراست از داشته هایشان با زندگی دست و پنجه نرم می کنند . شاید اخلاقی ترین تعریف سینما از فقر این موضوع باشد . اگر خوب به زیرلایه های روانی فیلم ساز توجه کنیم روحی که در این اثر دمیده از یک همزیستی و تجربه گرایی عمیق خبر می دهد .

موسیقی آرام

موسیقی در سینما همواره از جایی شروع می شود که تصویر به تنهایی قادر به بیان نباشد . فیلم «عشایر» سکانس هایی در خود دارد که موسیقی به تنهایی تصویر می افزاید . فیلم ابدا سیاه  نمایی نمی کند . تنها سیاهی را با دوربین روی دست نشان می دهد . از اتفاق دوربین روی دست با فرمی که فیلم ساز برای فیلمنامه خود انتخاب کرده همسو است . هنوز فیلم نامه جای کار دارد . زمان در فیلم نامه گم است . اگرچه کارگردان سعی در فرار از زمان را دارد اما باید اذعان کرد زمان و مکان دو عنصر تشکیل دهنده همه هستی اند و فرار از آن به مثابه ترس از زیستن تلقی می شود . «عشایر» با برافراشتن پرچم امید سعی در عبور از فصل ناامیدی زندگی هایی دارند که بیننده آنان را همچنان ناتمام می بیند . شخصیت اصلی داستان زنی است که همسرش فوت کرده و همچنان حلقه به دست دارد کارهای مختلفی را تجربه می کند ، آمازون ، نظافت سرویس های بهداشتی و … اما آنجایی زندگی خود را تحت خطر می بیند که منطقه امن ذهنی او که ماشین و خانه همراه او است دچار آسیب می شود . سعی کرده ام در این یادداشت محتوایی از داستان را اسپویل نکنم اگر چه تا به یادداشتی اشاره نشود ضد یادداشتی هم وجود ندارد اما تماشای این اثر بیش از هر فیلم دیگری احساس خصوصی به خود می گیرد به خصوص مخاطبان خانم که جنگیدن مردانه یک زن را لمس خواهند کرد .

نویسنده : علی رفیعی وردنجانی