سرخ پوست / درباره سینمای سرخ پوست ساخته نیما جاویدی

سرخ پوست / خلق “حیرت” در نگاهِ مخاطب، رسالتِ هنر است و “سرخ پوست” به این رسالت نزدیک شده است.

فیلم در اوجِ بحران آغاز می شود. در ابتدا دوربین، اولین کاراکترِ بی جان و موفق سینمای ایران یعنی چوبه ی دار را با میزانسنی بی نظیر به تصویر می کشد و رنگ، بو و طعمِ گس فیلم را به مخاطب عرضه می کند.تلاشِ تعدادی مامور سیاه پوش برای از جا کندن چوبه دار در زیر بارش شدید باران و بازتاب نور آتش بر زمین، دیوار و الوارِ خیس، فضایی پترزبورگی را در ذهن و دیده ی مخاطب بازسازی می کند. در سرتاسر فیلم نحوه ی پرداخت و شیوه روایت کلاسیک حفظ می شود و علت کُندی محسوس در نیمه ی ابتدایی فیلم همین کلاسیک گویی و کلاسیک نماییِ موفق است و نه کرختیِ ذاتی اثر.

زندان، تنها با چند حرکتِ دوربین در اوایل فیلم به عریانی شناسانده می شود. زندانی که در دشتی ایستا قرار دارد که تنها عناصرِ دینامیکی نزدیک به آن بیل های مکانیکی و همان هواپیماهایی ست که در لحظه ی تیک آف با فاصله عمودیِ کوتاهی از زندان_ همراه با لرزش شدید پنجره ها_ اهمیت تاکید بر ویرانیِ قریب الوقوع این عمارت مرموز و سیاه را به مخاطب تفهیم می کند. پنجره های زندان در “سرخ پوست” نقشی کلیدی دارند: اولین لحظه ی رویارویی با نقش زن، فلو شدن چوبه ی دار در پس زمینه نمای توشات از رییس زندان و همسر زندانی، نقطه ی دید یکسان در سکانس گفتگوی نعمت جاهد با معشوق، نمایش دلهره آور هجوم ماشین آلات تخریب و باند فرودگاه برای شخصیت اصلی و تاکید بر افزایش طول سایه ها که نشان از پایان یافتن فرصت نعمت جاهد برای پیدا کردن زندانی است و … همگی از طریق چهارچوب شیشه ای پنجره های زندان به تصویرکشیده می شوند. “سرخ پوست” بدون آن که از لحظه ی تخلیه زندان از زندانی ها، کرود شات (نمای شلوغ) بدهد و زندان را در نگاه اول بر اساس مولفه انسانی به تصویر بکشد، فضا را با استفاده از خودِ زندان و هیبت طبیعی آن می سازد.

پس از شناختِ صحیح و موفق زندان دوربین به سراغ شخصیت اول فیلم یعنی رییس زندان(نوید محمدزاده) می رود. اولین معرفی از شخصیت مذکور با استفاده از یک نمای تعقیبی ست که از یک مدیوم کلوزآپ آغاز، سپس به امریکن شات و در نهایت به مدیوم لانگ شات ختم می شود. این حرکت دوربین، خلاصه ای از روند استحاله شخصیت اول در طول فیلم و تکمیل شدن پازل شخصیتی اوست. شخصیتی که در ابتدا فاوستی به نظر می رسد و قصد فدا کردن همه چیز را برای رسیدن به هدف و مقام مورد نظر خود دارد اما در سکانس پایانی فیلم خط بطلانی بر این فرضیه خواهد کشید. شخصیتِ اصلی به صورت همزمان با چهار دغدغه روبه رو می شود: حفظ احتمال ترفیع مقام و درجه، اقبال در عشق تازه از راه رسیده و در نهایت پیدا کردن زندانی فراری برای آسودگی درونی خویش. دغدغه های مذکور در فیلم تعلیقی سه شعبه و بُرنده ایجاد می کند و شخصیت اصلی را همچون وزنه ی سنگین آویخته بر انتهای سه نخ معلق می سازد که با بریدن هر کدام از نخ ها امکان سقوط وزنه می باشد و در صورت حل نکردن همزمان این سه معضل، شخصیت خود را در معرض تباهی و سقوط می بیند. فیلم بدون آن که شعار بدهد دقیقا به دنبال پاسخ این معماست که کدام یک از نخ های مذکور را باید بُرید.

مقوله عشق در فیلم درست مانند آثار ادبی و بصری کلاسیک به صورت تدریجی شکل می گیرد و آرام آرام از خام بودن خارج و دِوِلوپه می شود: از اولین دیدار نعمت جاهد (رییس زندان) با دختر (پریناز ایزدیار) و نگاه های اروتیک به لب ها و اندام او گرفته تا دغدغه مندی حجب آمیز درباره ی رفت و آمدهای دختر و در نهایت موهبت عشق در راستای رهایی توأمان زندانی از زندان و زندان بان از روزمرگی های چندین ساله خود در غیبت عشق و عواطف انسانی.

شخصیت سرخپوست یا همان زندانی در عین غیبت بصری بدون رجوع به فلاش بک ساخته می شود. فرم کلی شمایل ظاهری او در دیالوگ ها و یک نمای اکستریم لانگ شات، خصوصیات رفتاری او با نمای اینسرت از گردن آویز و دست نوشته های او و حالت درونی و لحظه ای او که برآمده از پنهان شدن همراه با عجز و ترس است تنها با یک pov! این حد از شخصیت پردازی غیابی و موفق در سینمای ایران شاهکار است.

در حالی که شاید تحول شخصیت اصلی فیلم (نعمت جاهد) در نمای پایانی قابل باور نباشد اما واقعیت آن است که این تحول ابدا آنی نیست و حاصل دیکود کردن دیتاهای مختلف شخصیتی به خصوص در نیمه دوم فیلم است که به علت کم رنگ شدن در زیر لایه ای از سوسپانس و وقایع متعدد کمتر به چشم می آید: محبوس شدن در زندان و به تنگ آمدن از این حبس، رویارویی با همسر و دخترکِ زندانی فراری (سرخپوست)، مواجه شدن با توضیحات نزدیکان سرخپوست و دختر در مورد بی گناه بودن زندانی و حالات شخصی نعمت جاهد همگی از کدهای گنجانده شده در فیلم است که نادیده گرفتن احتمالی آن ها توسط مخاطب تنها به علت اسارت آماتور در چنگ هیجان نیمه ی پایانی فیلم است.

در نهایت “سرخپوست” فرزند حاصل از مغازله ادبیات ناب با دوربینی به شدت با وقار است. فیلمی که در تمامی اجزا از طراحی صحنه و لباس و موسیقی متن تا اندازه نماها و بازی ها با دقت عمل می کند اما عامدانه بودن این چیدمان در کلیت اثر هرگز به چشم نمی آید زیرا تمام این طراحی در خودِ اثر ذوب و ترکیبی هموژن را پدید آورده است.

نویسنده : مجید صادق حسینی